حبیب الله “رنجبر”
شاخه گلی از بوستان شعر
فرستنده: نوروزشاه همرزم
۲ فبروری ۲۰۲۰
نسیم گوارا و هنگامه های آب شاران واشهر دره( ڤاشهرڤ دره به زبان شغنانی) و صدای کبک های یازگام و بوی مشکین آهوان آن کوهستان طبعیت شاعرانه ای را آفریده است. زیبایی های این منطقه گوهی به باشندگان آن شعر هدیه میکند. هر چند ناحیه یازگام شاید کوچکترین ناحیه ای باشد که باشندگان آن انگشت شمار اند ولی از گذشته ها دارای نام و نشان بوده اند که شاعرانی چون صوفی نوروز محمد و ملک حسین حسینی در آن منطقه زیست داشتند که تا امروز هم زمزمه های آهنگین آنها برایشان جاویدانگی بخشیده با روی آوردن به اشعار آنها می پنداری که هنوز در خانه آبایی شان با لباسهای صنعتی و پوستین و رنگ و کاغذ دست ساخته خود بالای آشتدان کوچک (چهگردے) نشسته و می سرایند.
جوانی از این ناحیه نوای عندلیبان، صدای دریاچه و سرایش حسینی را به ارث برده و سردودهای خویش را مطابق به ذوق خود می سراید. ولی تا امروز سروده هایش را کمتر مردمی کرده و از حضور خواندگان مستور اند. اینک بنده که مدتها بنا بر مشکلات در تارنامه ی سیمای شغنان غیابت دارم میخواهم با معرفی این جوان سرودگر دوباره خود را در فعالیت فرهنگی شریک سازم .
حبیب الله “رنجبر” فرزند محمد افضل و نواسه صوفی نوروز محمد متولد سال ۱۳۵۹ بوده که بعد از ۷ سالگی شامل لیسه رحمت شغنان گردید. با سپری نمودن دوازده بهار از عمرش با درجه عالی از این لیسه فراغت حاصل می کند. به گفته خودش سر دم داران آنزمان از وی دعوت نمودند که به صفوف جنگهای داخلی شغنان بپیوندد ولی رنجبر از گرفتن اسلحه در مقابل همشهریانش ابا ورزیده مجبور به ترک وطن و مهاجرت می شود. سه سال را در مناطق مختلف پاکستان مانند کراچی، پشاور، گلگت و چترال زندگی میگذراند و با برگشت دوباره به زادگاهش شامل تربیه معلم شغنان میگردد. دو سال را در رشته ادبیات دری دانش اندوزی میکند و بعد به وظیفه معلمی در مکتب متوسطه کولگیی معارف شهری بدخشان گماشته میشود. بعد از دو سال تدریس عازم کابل می شود و ماموریتی جدیدی در بخش ارگانهای دولتی آغاز و از ان طریق به ولایت کندز استخدام میگرد که فعلا یکی از باشندگان قریه شغنی های ولسوالی علی آباد کندز است.
ویژه گی های کلامی و نمونه های کلامش
با مرور به نوشته های حبیب الله رنجبر دریافتم که طبع اش بیشتر جنبه فطری داشته و زبانش کلاسیک است. خود میگوید مدتهای زیاد شده که شعر نمی نویسد و آنچه که نوشته است حاصل زندگی گذشته وی است. به این دلیل اشعارش عموما در قالب های کلاسیک بخصوص غزل و مخمس سروده، ازشعر سفید و فرم های جدید در نوشته های اش اثری نیست.
دل در هوای هر کس و ناکس نه بسته به
در شیشه ی که خود نه نمایی شکسته به
اشکی مه ریز قصه ی هجران خود مکن
بــر سنگـــــدلان راز محـبت نـه گفته بـه
تلخ است ایــن حکایت “رنجبر” ورق بسوز
حرفــــــــی که دل خراش بود نا نوشته به
*****
“ن” از نامــــی تو باشد”ن” نهان در سیـنه ام
“ن” نخواهـــــــم زندگی بی تو نمان بیچاره ام
“ج” جلایی حسن تو جانم فروزان کــرده است
“ج” در دستی جلاد هم شد جـــــگر ها پاره ام
“ی” که یدت کی شود بر گردنم طـــــوق طلا
“ی” به یغما مـــــــــی برد این دلبری یکدانه ام
“ب” بیابد عمر خوش هر کس که بوسد از لبت
“ب” به لطف ی خود نوازش کن دلی دیوانه ام
“ه” دو ابرویت هلال است قامتت چون سرو تر
“ه” ز عشقت حلقه ها بسته بود در گــــــــــــردنم
چون که میسوزم شب و روز از غمت ای بیوفا
گاه دشمن گــــویمت گــــــه دوست گه دردانه ام
ما چارم روز یکشنبه و سال هشتا و پــــــــــنج
“رنجبر” تحـریـــر کـــرد این قصه و افسانه ام
*****
روزی ز پیش هم سفری خود جدا شدم
با آه ســــرد و ناله و غــــــم مبتلا شدم
تنهایـــی آنقــدر اثری بــر ســــرم نـهاد
با زاغ و بوم و جغد شبا هـــم نوا شـدم
چون شیخ فانی، هـــــم پریشان روزگار
گــــوشه نشین کنج به ویرانه هـــــا شدم
از یار خــویش و قـــوم بسی گشته ایم دور
دوســـتدار و همنشین به بیگانــــه ها شدم
چشمانــم انتظار خــطــــی دوســـــتان بود
مشــتاق روی شمع چـــو پـــروانه هـا شدم
“رنجبر” به سختی های فلک صبر پیشه کن
بـــــی صبر و بی مجال چو دیوانه ها شدم
رباعیات
روزی به قلــم راز دل افشا کــــردم
با طــالع زشت خویش غــوغـا کردم
با هر که بجان دوست شدم دشمن شد
آخــر طلبـی دامـــن صحرا کـــــردم
*****
ای یارک قـــد بلــند ای پسته دهان
از رفتن تــو بهار من گشت خــزان
گفتم بروم سینه کــــنم پیشت چــاک
ارمان بدلم همیشگی مــاند نــــهان
*****
چشمم بسویــی در نگـــرانست بیا
از دیـــده مـــن آب روان است بیا
تـــــا هست نفس در انتظارت هستم
تیر مـــژه ات به دل نشان است بیا