خوشقدم فرازی
چند قطعه شعر از محترم خوشقدم فرازی شاعر معروف پامیر زمین ولسوالی شغنان
ارسالی: نجیب الله فرحت
ای هم نفس شنو توصدای وفغان ما یک نکته گوش کن زدلی نا توان ما
آئی سری زناله اشکی روان مـــــا آخـربسوخت مغزسری استخوان ما
یارم نهاده داغ ندمت به جان ما
ادامه
بیوگرافی خوشقدم فرازی شاعر محلی قریه درمارخت
نوشته: نجیب الله فرحت
۴ جوزای ۱۳۹۲
نامش خوش قدم متخلص به فرازی ابن سرفراز ابن محمد انور که در ۸ اسد ۱۳۳۶ شمسی مطابق به ۱۷ جولای ۱۹۵۷ میلادی دریک خانواده شریف وروشن فکر در منطقه بنام الیو که در قریه درمارخت ولسوالی شغنان میباشد چشم به دنیا کشوده است .
فرازی درمکتب لیسه درمارخت که در آن وقت هنوز ابتداییه بود فقط تا صنف سوم مکتب را خوانده وبعد از آن نظربه شرایط زندگی که داشت نتوانسته به تحصیل خویش ادامه دهد اما وی به مطالعه خویش نظر به شوق وعلاقه ایکه داشت ادامه داده وکتاب های زیادی را ازقبیل قرآن شریف، حافظ، بیدل ، شمس تبریز وسایر کتب دینی ومذهبی مطالعه نموده است .
فرازی نظر به شوق وعلاقه ایکه به شاعری دارد همیشه درمورد وطن وجامعه خویش شعر های گوناگون را در تآلیف درآورده که نمونه شان قرار ذیل است.
ناز پروردار قربانت شوم دلبری دلدار قربانت شوم
از فراق روی تو من خسته ام خسته و بیمار قربانت شوم
سالهایی پیش بودم با تو یار دوست سابق دار قربانت شوم
از زمان انقلاب هفت ثور با تو بودم یار قربانت شوم
رای آزادی بیامد در میان بر همه اغیار قربانت شوم
متحد گشتند همه با یکدگر یک برادر وار قربانت شوم
کارهایی بد حتا فسق و فساد رفت همه یکبار قربانت شوم
پاک کردم قلب خود از هرنگاه از تمام کار قربانت شوم
خدمت میهن ببستم در کمر چون صداقت وار قربانت شوم
بعد چندین سال یک مردی پلید هم خیانت گار قربانت شوم
از سوابق داشت بامن دشمنی از برای یار قربانت شوم
چون نیامد ازرخش چیزی دگر غیبتی بسیار قربانت شوم
تهمتی ناحق نهاده در سرم پیش هر اغیار قربانت شوم
منسجم کردند برایم چند نفر از پی تکرار قربانت شوم
غیر حق مارا ملامت ساختند با گپ اغیار قربانت شوم
تا بکی باشی تو ای دل درتلاش مبتلا یی یار قربانت شوم
التجاه دارد فرازی از خدا صحبتی بسیار قربانت شوم
خوش قدم در مورد سه نفر ازاقارب نزدیک و دوستانش هریک غایب نظر فرزند امام نظر، قاسم شاه فرزند رحمت شاه و محمد علی که در جنگهای داخلی در زمان حکومت داکتر نجیب الله شهید شده اند شعری سروده است. روح شان شاد باد!
دوستان چند سخن از دل بریان کردم راحت و زحمت دنیا هم یکسان کردم
قصه دوره احتیا ط جوانان کردم داد بیداد ازین دهر پر ارمان کردم
لهن و نفرین به آن قوم یذیدان کردم
دوستان در وطنم بود چنین سه دهقــان همه تنها بوده اند از پدر و مادر شان
همه همدوره وهمسال همه مونس جان بین شان بود رفاقت و محبت چنان
دایما صحبت شان مثل رفیقان کردم
انقلاب از اول سال که آمد به میان خدمت عسکری شان بود ده بندی شیرخان
وقت ترخیضی فتادند بدستی اخوان کوه بکوه قریه به قریه بگشتند چنـدان
آمدند در وطن و خدمت خویشان کردم
بعد سه سال برفتند به جلبی احتیاط چون ولایت برسیدند شدند تقسـیمات
نی به کندک بفرستند نه در سرحدیات همه در غند برفتند نه در اطـلاعات
خدمت میهن خود از دل و از جان کردم
آن یکی روز اول رفت وظایف به کری خواست که دررابکشد خورد بجانش مرمی
آه گفتا که هما ن لحظه بگشته زخـــمی نزد داکـتر برساندند همان دم فوری
جان ز تن رفت چنین دارو و درمان کردم
دیگر چون اجلش آمد و رفته بغــلان بین راه مین گذاشتــند برایش اخوان
واره و موره خر درنظرش خورد چنان دست انداخت مگرپارچه شان خورده بجان
جان به حق داد ولی یاد ز طفلا کردم
آن دگر پیش مشاور بوده چون آســـــوده استحقاقش برسید از دم صبح تا بیگه
چون نداشت کار دگر غیر دوساعت پیره تا که واهسته نباشد نشوی آســــوده
بی هنر باش مگر محافظی جان کردم
اجل از پیش رسیدست کرد خــــبر گفت ای مرد تو زود باش سوار شوموتر
همرای دوست رفیقان ببردند جلغر میروم از عقبی پشت شما پســـــمان تر
میکشم جان شما بها نه اخوان کردم
یک دلیور به دلی خویش گرفت امر قوا سی نفر عســکر را کر د به جلغر بالا
نصف راه موتر خود در چقری داد هوا همه گشتند شهید چون به فتادند هر جا
خاک چوبش همگی یار رفیقان کردم
آه ازآن روز که از مرگ تو گشتیم آگاه قوم نزدیک تو هستند همه خون جــــگر
طفلکان از غم تو چون بکشــند آه پدر همچو فامیل تو کردست چنین خاک بسر
از غمت ناله جان سوز فراوان کردم
نام هر یک بکنم فاش مگر بهر شما غایب و محمد علی است دگر قاسم شا
چون پر ارمان برفتند ازین دهر فنا مگر از روز ازل بود چنین امر خدا
پیرهن از غم تو چاک گریبان کردم
یارب ز لطف کرم کن همه مردم دلشاد مومنان را همه از غصه غم کن آزاد
عاجزی خسته و مسکین برسانی بمراد بر منافق همه کردند چنین لعنت باد
لهن نفرین به آن دشمن خلقان کردم
ای فرازی توچه از دست اجل نالانی عاقبت مرگ رسد زیر زمین پنهانی
تا ز شاه و ز گدا جمله نگر یکســانی کس درین دهر نشد زنده جاویدانی
از قفاهی همه کس گریه نالان کردم
……………………..
یاداشت اداره سیمای شغنان:
از نویسنده محترم تقاضا بعمل می آید تا مضامین خود را تنها به آدرس سیمای شغنان ارسال بدارند. عکسهاییکه روان کردید قابل داونلود نمیباشند و شما میتوانید آنها را دوباره به آدرس ذیل ارسال نمایید.