رحمت روشان
کلیپ آهنگها
بیوگرافی و نمونه کلام رحمت الله روشانی
نوشته: اداره سیمای شغنان
اول می ۲۰۲۰
رحمت الله روشانی فرزند لطف الله ولدیت رحمت الله درسال 1372 ه ش در قریه چاوید روشان ولسوالی شغنان. بدخشان چشم به جهان گشوده. درسال درسال 1379 ه ش شامل مکتب چاوید گردیده و مکتب اپتدایه را در آن جا به اتمام رساند و از آن جا در مکبت زکور ده شهر شغنان نقل مکان گردیده و سه سال تعلیمات دوره ثانوی خود در سال 1/10/1394 در لیسه ذکور ده شهر به درجه اعلی تکمیل نمود و در سال 1395 شامل رشته نرسنگ عالی انستیتوت علوم صحی خصوصی پامیر بدخشان گردیده و در سال 1397 دوره تحصیلی خویش را موفقانه به پایان رسانیده است.
او یکی از پیروان شعری استاد سردار رهدار شاعر معاصر روشان بدخشان تاجکستان می باشد. از بسکه علاقه زیادی به شعر سرودن به زبان (روشانی) داشته شعر می نویسد و در اواخر به زبان شغنانی روشانی و فارسی فعلا مشغول نوشتن شعر می باشد.
رحمت الله روشانی یکی از شاعران جوان شغنان زمین می باشد زبان و تصویر هایش از مزیت عالی برخوردار است.
نمونه کلام:
من از صدای شر شر باران خسته ام
از بوی عطر و لاله و ریحان خسته ام
باید پناه برد به پروردگار عشق
از لحن زشت این همه یاران خسته ام
این است حرف های منو این نوای دل
از کوچه های عشق تو ای جان خسته ام
آن قدر زجر کشیده ام از زندگانییم
در گوشه ی نشسته پریشان خسته ام
گفتند برای گل کمی بلبلانه باش
من بلبلم ولی زگلستان خسته ام
زندان گشته زندگی در این صرای غم
از نیله های محکم زندان خسته ام
گفتی بیا دمی که در آغوش گیرمت
می سوزدم ز آتش سوزان خسته ام
در روز های سرد زمستان نیمه شب
آواره و فقیر و گریزان خسته ام
“رحمت” سروده از غم این زندگانیش
از آدم های احمق و نادان خسته ام
رحمت روشانی، 2020/1/19
هه بی پروا کو مهکن دس به ناز تیداو تی زیدت مو
به نار تیداو اته سڤزه ری نښپیداو تی زیدت مو
مداوم ات نیسڅ اته یېنک پِرایند تهر خو څیمینه
خو څیم ثرمه اته غونجین دراز چیداو تی زیدت مو
توات ممکن چدوم جایردگه دل غیراز مومس دهکچوږج
مو خیزند چیز اڤین بی جا قسم خیداو تی زیدت مو
وز از چیدند کله ڎهڎم بنازت یت خو تیر ات سد
خرامون ناز چیداو ات خو نږجیداو تی زیدت مو
یتم نوستم تو درگاه اند اته شاید تو نښتهیه
وزم در گانده نوسچ ات توت یه نَښتیداو تی زیدت مو
غلث ( رحمت) ته لوڤد از دیڤ تو شندین وز یی به زهزم
یه عمرم منتظر نوست ات وی دهکچیداو تی زیدت مو
رحمت روشانی، 2020/1/15
*****
این زندگی اگر چه سراسر جهنم است
ما هم درین جهنم سوزان نشسته ایم
با هم که از محبت و عشق حرف می زنیم
گر خنده هم کنیم ولی دل شکسته ایم
زیستن در ین جهنم و تندور شعله ور
عمری خوشی که نست ولی عهد بسته ایم
زخمت کشیده رنج کشیدیم و درد و غم
رفته جوانی یک سر و ما خسته خسته ایم
دین است مذهب است ولی مقصد ها یکیست
جان داده جان گرفته و از خود گذشته ایم
این گفته را که شعر بگویم که شعر نیست
درد دلی فقیرو غر یبان نوشته ایم
بس نیست دل شکستن و کشتن ؟ برادرم!
رحمت سروده خوانده که یک دار و دسته ایم
۲۷ عقرب ۱۳۹۸
عشق از رخ زیبای و دوچشمان تو پیداست
عشقم بخدا رنگ تما شای تو زیباست
ورزیکه نظر کرده به چشمان تو باختم
این کار دلم نیست از آن مالک دل هاست
این خاطره ها در دلم آنقدر که جاریست
آتش زده در قلب چنان ولوله بر پاست
مجنون شده ام وارد صحرای تو گشتم
ولا قسم است دردل من عشق تو تنهاست
دیدم یکی را دست به دستی دگه میرفت
بامن فقط از عشق همین خاطره یک جاست
رنجیده و دل خورده به یادی تو نشستم
شکر است خدارا که چنین حوصله از ماست
این جاست من و ساحل و این قصه ی کوتا
تنها سخنم با تو و با ساحل و دریاست
۲۷ عقرب ۱۳۹۸
آنکه آن روزی بسویم نرم نرمک خنده کرد
با همان لبخند زیبا این دلم را بنده کرد
زندگی چیزی نبود عشقی نداشتم در دلم
گر چه می رفتم ازین دنیا اما پس زنده کرد
نیست میل دیدنی این عاشق بی اختیار
از من و از این دیاری من دلش کنده کرد
من که غرق خنده های ناز او بودم ولی
بازی رنجاندن انداخت و مرا بازنده کرد
رفت و تنهایم گذاشت و با یکی هم خانه شد
بین دوست و دشمنم آخر مرا شرمنده
می سراید رحمت از سودای خوب رویان وگفت
حال من خوب بود اما حالا خراب آینده کرد
۲۷ عقرب ۱۳۹۸
در گیل تو یم هه جون تو وینتاو لپ قین
انجوڤج ژنیج نر تو ښِکیداو لپ قیبن
رخ ڎید اته یدم تو پوند تیر ته نثم
هر څون تو چید براست وریڤداو لپ قین
مردم مو خیال ڎیونین قیمب مو ڎین
ای خلق یه عاشقند وی زیداو لپ قین
مجبور کنین مو ترک می قشلاقم
مورد از می تو ملکک انده تیداو لپ قین
هر څوند مو نهن اگر به دنیایی مو ڤؤوج
توت مس دی نڤد مو کهل تی میداو لپ
مه زین تو مو نر خو جوریند ای کافر
قهبر تی یه دسته گل ربیداو لپ قین
(رحمت) ته قرار قرا نؤودث تو غمند
یهخ چوژج مو پیڅ تی یوښک زدیداو لپ قین
یکی از اثر های شعر شغنانی ، ۶ قوس ۱۳۹۵
مرا هر آنچه صدا می کنی عزیز مگو
هزار عزیز مرا بی گناه رها کد و رفت
درین صرای غم انگیز من و غم های دلم
هر آنچه دارم و داشتم همه جدا کد و رفت
غریبم از پس آنیکه او طبیب من است
یکی درون دلم آن مرا فدا کد و رفت
خرابم از غم عشقش دلم پریشان است
مرا به درد و غم این گونه آشنا کد و رفت
نبند دل به کسی با غم ها هم آغوش است
عزیزم آخری دیوانه ام صدا کد و رفت
همین حکایت دل بستن و صداقت عشق
که رحمت از غمش این جا خدا خدا کد ورفت
این زندگی اگر چه سراسر جهنم است
ما هم درین جهنم سوزان نشسته ایم
با هم که از محبت و عشق حرف می زنیم
گر خنده هم کنیم ولی دل شکسته ایم
زیستن در ین جهنم و تندور شعله ور
عمری خوشی که نست ولی عهد بسته ایم
زخمت کشیده رنج کشیدیم و درد و غم
رفته جوانی یک سر و ما خسته خسته ایم
دین است مذهب است ولی مقصد ها یکیست
جان داده جان گرفته و از خود گذشته ایم
این گفته را که شعر بگویم که شعر نیست
درد دلی فقیرو غر یبان نوشته ایم
بس نیست دل شکستن و کشتن ? برادرم!
رحمت سروده خوانده که یک دار و دسته ایم
۲۷ عقرب ۱۳۹۸
عشق از رخ زیبای و دوچشمان تو پیداست
عشقم بخدا رنگ تما شای تو زیباست
ورزیکه نظر کرده به چشمان تو باختم
این کار دلم نیست از آن مالک دل هاست
این خاطره ها در دلم آنقدر که جاریست
آتش زده در قلب چنان ولوله بر پاست
مجنون شده ام وارد صحرای تو گشتم
ولا قسم است دردل من عشق تو تنهاست
دیدم یکی را دست به دستی دگه میرفت
بامن فقط از عشق همین خاطره یک جاست
رنجیده و دل خورده به یادی تو نشستم
شکر است خدارا که چنین حوصله از ماست
این جاست من و ساحل و این قصه ی کوتا
تنها سخنم با تو و با ساحل و دریاست
۲۷ عقرب ۱۳۹۸
آنکه آن روزی بسویم نرم نرمک خنده کرد
با همان لبخند زیبا این دلم را بنده کرد
زندگی چیزی نبود عشقی نداشتم در دلم
گر چه می رفتم ازین دنیا اما پس زنده کرد
نیست میل دیدنی این عاشق بی اختیار
از من و از این دیاری من دلش کنده کرد
من که غرق خنده های ناز او بودم ولی
بازی رنجاندن انداخت و مرا بازنده کرد
رفت و تنهایم گذاشت و با یکی هم خانه شد
بین دوست و دشمنم آخر مرا شرمنده
می سراید رحمت از سودای خوب رویان وگفت
حال من خوب بود اما حالا خراب آینده کرد
۲۸ عقرب ۱۳۹۸
مهک مهک مهک جگر خونم از
از دی بشهند زندگی بیرونم از
نیوتم اته ژیښتم از ته اڤین
تر یی بیابان یه مجنونم از
*****
تویت تهیدت مویت لهچو به خاری
لپث دلگیری چوج یم انتظاری
مدامم ته کنارند از قصه چو
خو جورند می جوانی مس تیاری
*****
هه جان که تر مو خیز نر ته سفر نست
بغیر ته دل نسهت ات پهند ڎر نست
یتم گلزار درون ات پوسم از ته
څه پوسم از فوکث از ته خبر نست
*****
عجب خوش چق چق ات شیرین زبانت
تویت روشانی یه وی نازیانت
کو مه سه نر جدا از می خو بلبل
ترو چس ای مو نازدانه مو جانت
*****
ای بشهند چیز تو خو نازنده مو روزینه غلث
بی مقام که تو خو سازنده مو رقسینه غلث
بی خبر از مو ات از زندگیت مهکی تو ناز
تابکی می مو کناره ری خو جنبینی غلث
دایمم مست زریځ رهنگتی خو نازنده ځه ڤید
نر خو عشقنده روان ڤا گه مو یاښکینه غلث
نر خو جورت خو خیالنده خرابت تو مو چو
پی څرڤد یم مودل ات څاند گه ته ورڤینه غلث.
از مو چس تر یه بیابان څرنگ مجنونم
تو غلث میکپی ات رهشت خو شونتینی غلث
پهند تی هر جاری ونی( رحمت) اته ښرم کنه
تابکی دی خو پځ از مهش تو گرڎینه غلث
*****
هر دل که از محبت من خسته میشود
دروازه ی دلم به همه بسته می شود
غمخواز نیست قلب شکست است آن چنان
قلب شکسته پیش کی پیوسته می شود
غم های این زمانه بگیر از دلم مرو
زهری که با جفای تو وابسته می شود
روزی ازین زمانه اگر رفتنم شده
این ناله و فغان من آهسته می شود
ای بی وفا و بی دل وبی دین نرو نرو
می میرم آن دلت به یکی بسته می شود
یک جمله آخر از دل (رحمت) بدان و بس
نا می تو کی ز باغ دلم شسته می شود
*****
تو ڤو ات پیک شراب ڤوت اته ڎهڎی شعار
نست دگر ار مو دل آرمان څه انجهڤی کنار
از ڤوم مست تو شونتین تو مس مست مو ڤو
بلبل ات گل ڤون ات مو تو اته فصل بهار
تو ڤو ات مهڎ غزلین نهی اته از ته لڤم
څاند گه عاشق خو کنارنده کنهم مست وی یار
از لڤم تهری خو رازین هه جان تر مو نغوی
نر ته از ظلم یه معشوقه لڤم مهکی فرار
تو ڤو ات از ڤوم ات نمنم باران مس ڤوت
بعد اچث نست دگه آزار په ته ای مو نگار
از تی ته نام قطی هر جاری لڤم شعر توښای
قافیه نست اته آخر شعر توت مو شکار
تو ڤو ات رحمت (روشانی) اته قصه عشق
بعد ته هر څاند څه بریزهم غلم لپدی خمار
*****
وی عجب خوشروی خوش کاکل مـویار
دل ته جنبینتاو قتی یه کیښت خمـار
یه ته ار پایگه زبینت ات رقص کیښـت
قص کنــم سهــوم خو انجهڤــــم کــــنار
وی عجب خوش قامت ات خوش ناز یه
دانــــد اڨیـــــن دل ار موسینه بی قــرار
پهند تیم نوست یه یت ات لڤدم تـــروم
نهلـه تــوت بــیزیب نستت مــــور بــکار
یه خــو درگاینـــده نسڂ ات لــوق زنیت
از مــدام اوف چـــود پکهـــل ام انتــظار
تا چسم تــر وم یبــــارث از مــو ڂهــــم
مهڎ مو یاښکین ار مو پڂ سهـون قطــار
از غلـــث شعــرنــــده اوم نامـــث لڤــــم
نهــلــه رحمت بعث مو ات تـه یـه تیـــار
*****
آهسته آهسته می مو زارڎت پی ڤرښک
توت قلم پی ڎید می مهش سرنوښت
وقتی جویت از خو خیزند ڎر مو مهند
مه یه از مس تر زبایم پی نه چیښت
بی خبر توت از مو حالت ڤد ترو
هر قدم تاقه گیم یک سر نڤشت
بعد دی شیرازم سودت ای بی وفا
توت گه مس آخر مو سازین پی نغیښت
نر عجب خسته یم از بی ته ترو
مرغ دل یک سر گمانم پی رویښت
ای خڎای. چیزنتی دل نر مردمه ?
هم بهیښت ات همی دوزخ مورد دڤیښت
لڤدی (رحمت) مم خو شعر از سوز دل
څاند پشهوم از خو دل طاغت نه کیښت
*****
دایم هر جا از مسافر ار بدخشان از یدم
نر به څاند لبخند هه لیلی ار خو خوږنان از یدم
چس ضعیف ات لاغرم از دست ته از دست ته
ته تیم دلگیر زار ای ماه روشان از یدم
دایمم با هم چکر ڎودت مدامم مستی چود
یه جوانی نوژودت ویران ویران از یدم
ترموچس بلبل مغون ڎر از گل ات سڤزه ترو
نست اچث طاقت فقط نر از یه زندان از یدم
قینم ات دلگیر زارم ای مولیلی ای مو یار
ته اڤین باران جنو نر از می آسمان از یدم
تویدم از ته خیر اته تنها مو امرا سود غزل
ای بشهند شاه دخت روشان ته تی مهمان از یدم
اثر: رحمت الله روشانی ۱۳ قوس ۱۳۹۸