دوست محمد رحیمی
ای پادشاه حسن و پریروی و لاله ام
بشنو دمی ز داد و فغان ها و ناله ام
تاکی به یاد روی تو سوزم چو شمع مدام
حیران و دلشکسته و مدهوش و واله ام
در خاطرم، جز تو امید و هوای نیست
آغاز خاطرات منی و رساله ام
هستم غلام عشقت و جانم فدای توست
تا پای عمر عابد عشقت غزاله ام
بی تو مرا زنده گی سهو و خطا بود
مهری تو هست و بود و نشان و قباله ام
شب ها به یاد روی تو ای نور دیده ام
گریان و ناله ها چو طفلی دو ساله ام
آنگه به پای تو سپارد « رحیمی » جان
گر تو شوی طبیب دلی زار و واله ام
چاندیگر هندوستان، 2018 – 5 – 24
مهرت بدلم فـــــــــزوده امشب صبر از دل من ربـــوده امشب
عشق تو زقلب از خیالــــــــــم هر آنچه که بــود زدوده امشب
جز وصف تو در سروده هایم چیزی دیگــــــری نبوده امشب
یک بوسه ز کومه های شیرین امید و هــــــــوس نموده امشب
مرغی دل مـن ز سوز عشقت تا وقت سحر ســـــروده امشب
در گــریه فتاد هر آنکه از من نالان فغـــــــــان شنوده امشب
فرخنده ز عشق تـــــــــو کبابم مهری تو دلــــــم ربوده امشب
تا آخــــر عمر (رحیمی) بر تو
دروازه عشق کشــــوده امشب
چاندیگرهندوستان ، 2018 – 1 – 6
زنده گی را اختیاری یار کردم هیچ شد
دیده را در پیش او اشکبار کردم هیچ شد
پایگاهی او ز اشک گلزار کردم هیچ شد
جان خود را من نثاری یار کردم هیچ شد
گر برایش عشق خود اظهار کردم هیچ شد
پیش من دارد همیشه قصه از مهر و وفا
گفت ز تو تا زنده ام هر گز نگردم من جدا
تا که جان دارم بتن دستی تو گیرم سال و ماه
در غیابم شکوه را نزدی رقیبان کرده وا
داد را من نزد او صد بار کردم هیچ شد
لذتی عمرم همه با درد و غم یکسان کرد
کاخ سبزی زنده گی ام را چنان ویران کرد
زنده گی را بر سرم چون ماتم و زندان کرد
غیبت و نفرین من را هر کجا ارزان کرد
هر قدر از عشق خود تکرار کردم هیچ شد
در نخست با من چنان یکدانه و فرخنده بود
گردی شمعی عشق من دایم چنان پروانه بود
غیر من دانست و عشق با دیگران بیگانه بود
این دلم از بهر او آشفته و دیوانه بود
هر نفس گر نام او تکرار کردم هیچ شد
ای رحیمی گوش کن از من بیا پندم شنو
شیفته و آشفته از بهری چنین دلبر مشو
از برایی این چنین بیدادگر هر گز مدو
طالبی مهر و وفا در شهر آن دیگر مرو
وصف او هر چند که در اشعار کردم هیچ شد
۸ نومبر ۲۰۱۷
عید
عید آمد روز روز عید است
یومی خوشی و دید وادید است
بشکست فراق و یوم دیدار
آمد به همه و یک نوید است
عید است همه در کناری هم
گر خویش تبار یا بعید است
هر سو نگرم شعله عشق است
بینی رفقا شادیی عید است
در دست همه ساغر و می
گر زاهد صوفی یا مرید است
در سفره عیدی همه یکجاه
یاری تو (رحیمی) نا پدید است
۲۴ جون ۲۰۱۷
مستانه بگردم
بگذار که از عشق تو دیوانه بگردم
وز مستی روی تو چو مستانه بگردم
وز جام لبانت تو مرا پیک شراب ده
تا چند طلبی می ، به می خانه بگردم
مجنون شدم و جاه و مکان صخره کوه شد
در عشق تو لیلی در ویرانه بگردم
گاه از غم تو صوفی و گه پیر خرابات
گه مسجد و کعبه و گه بتخانه بگردم
وز دیدن تو مستم وز هجر تو مدهوش
در فکر خیالی تو چو فرزانه بگردم
جز فکر خیالی تو مرا نیست هوایی
نی ذکر و نماز دارم و جانانه بگردم
تا جان بتنم باشد و این هلهله یی عشق
دوری شمع روی تو چو پروانه بگردم
تا آخر عمر است امید از مه (رحیمی )
مستی رخ تو باشم مستانه بگردم
۶ جون ۲۰۱۷
دخت(w)
بهر تو جان میدهم دختی (w)
شب ز عشقت گریه دارم تا سحر
باختم دل مست در عشقت شدم
آنکه افتاد سوی تو از من نظر
عاشقت گشتم چنان ای دلربا
جان فدایم بهر تو ای بی خبر
برده دلم عشوه هایی ناز تو
خنده و رفتار تو و کر و فر
دختری با زیب موزون و رسا
همچو تو نیست نازنین شیرین دگر
قامتت چون لاله اندر بوستان
جلوه یی حسنی تو چون سمس و قمر
جان شیرین را مه قربانت کنم
گر شوی با من تو یار و همسفر
شد گرفتارت رحیمی ای پری
در هوایت مرده و خونی جگر
۱۷ فبروری ۲۰۱۷
بدخشان
ای بدخشان خاک کویت سرمه یی چشمان کنم
من فدایی خاک پاکت هست و بود جان کنم
هر سرودی خویش را در وصف تو الحان کنم
در هوایت ناله ها چون بلبلی خوشخوان کنم
دایما توصیف من از شیوه و شغنان کنم
****
دشت و دامانت زلاله دایما گلگون بود
نام والایی زلعلت بر زبان هر سون بود
در کنارت عاقلان و عارفان افزون بود
از برایی دیدنی پامیر دلم مفتون بود
قصد دارم عزم ملکی کشم و چون خواهان کنم
*****
ثبت تاریخ است چو نامی شاعرانت در جهان
همچو خورشیدی جهانگیر است عدیمی جاویدان
چون که مخفی هم بود سرتاج دنیایی زنان
همچنان غیاثی و بیدل ز خاکت زاده گان
یاد چون من از ظهوری جوشنی غاران کنم
*****
نام والا دارد از تو لاجورد اندر جهان
چون سرود و ساز دارند هر کنارت بلبلان
خوش نسیم است ملک بارک همچو زیباک و وخان
بی نذیراست ملک منجان کوی پامیر در جهان
جان نثاری بهری پیری ناصری یمگان کنم
*****
من (رحیمی) زاده یی شغنان کوهستان زمین
فرش گل است دایم و چون لاله دارد درکمین
رقص دارند هر طرف گل های سرو و یاسمین
ای بدخشانم تویی دایم ز گل ها چون زرین
وصف تو از حد برونست شعر خود پایان کِنُم
۴ اکتوبر ۲۰۱۶
عید آمد یار بوسه بده عیدانه من
یا با حسن نکو بکن روشن خانه من
عیدست به هر کنار شادی و سرود
روشن زقدوم عید شد کاشانه من
عید آمد هر کجا بزم و طرب است
در رقص کنون این دل دیوانه من
عیدی رمضان و ما، ماه روزه بودیم
با بوسه کنیم افطار جانانه من
بهر تو (رحیمی) و دگر هموطنانم
این شعر بود هدیه عیدانه من
۵ جولای ۲۰۱۶
رقص
دل در غم تو یار چو دیوانه کند رقص
گردی شمع روی تو چو پروانه کند رقص
در طالب دیدار تو افتاده به هر جاه
مجنون صفتا بر در ویرانه کند رقص
مرغی دل من صید شکاری تو شد امروز
اندر قفسی تو هوسی دانه کند رقص
تنها نه من از شوق جمالی تو اسیرم
هر کس بدری کعبه و بت خانه کند رقص
صوفی به نماز آمد دید پرتو رویت
برگشت زدری مسجد و مستانه کند رقص
بنگر که{ رحیمی} زغمت بی خود مدهوش
اندر کف او باده و پیمانه کند رقص
۴ جون ۲۰۱۶
راز پنهان
ای قلم دردی دل و از راز پنهانم نویس
خاطراتی تلخ را از عشق جانانم نویس
تابکی من عاشق و از درد او دل می تپد
بهر او از عاشقی و حال ویرانم نویس
عاشق و دیوانه ومن غرق دریایی غمم
بی خود و افتاده هر جاه دیده گریانم نویس
همچو مجنون رو به صحرا و جنون از درد او
از مقام و منزلم درکوه و دامانم نویس
اشک من سیلی روان است و دلم معتاد غم
اینکه در دل نیست او جز آه و ارمانم نویس
روزه گاری تلخ زشت و درد بی پایان من
بر پریی کوهساری ملک شغنانم نویس
این همه درد و فغانی من{ رحیمی} ای قلم
بر همان سیاره ام با خون شر یانم نویس
۱۲ مے ۲۰۱۶
عاشق
هر زمان عاشق شدی احساس درد داری و بس
با تحمل صد هزاران غم نبرد داری و بس
می شود جای و مکان از عشق دلبر کنج غم
کی توان گفتن به معشوق آه سرد داری وبس
اشک بر چشمان تو ؛ می شود رودی جیحون
چهره یی پژمرده و غمناک زرد داری وبس
دایما تنها و غمگین وجگر خون و ضعیف
روزه گاری تلخ وزشت؛ پر سوز وگرد داری وبس
شیوه یی عاشق (رحیمی) اینچنین است وچنین
سوزش اندر قلب چون صد داغ ودرد داری وبس
۲۵ مارچ ۲۰۱۶
بهار
دوستان شادی کنید فصلی بهاران آمده
روز نوروز وصدایی جشن دهقان آمده
کوه و صحرا را نگر امروز حنا بندان شده
وقت جشنی جنده بالا در مزار جان آمده
هر کجا گر بنگری آواز شاد آید به گوش
روز دیدار و خوشی از یار دوستان آمده
هر طرف بینی ز گل میهن بود گلگون قبا
بلبلی شیرین صدا هم در گلستان آمده
ای (رحیمی) خیز و بنگر این هیاهو در وطن
وقت کار وکوشش و چون فصل دهقان آمده
۱۸ مارچ ۲۰۱۶
پری
پری شبها زعشق درد هجرانی تو مے سوزم
به شوقی دیدنی روی و در ارمانی تو مے سوزم
بگیرد جان و دل آتش نگایی گر کنی سویم
شوم دیوانه و در ناز چشمانی تو مے سوزم
ببردی صبر از دل هوش از سر را ز رفتارت
به فکری قامتی سرو خرامانی تو مے سوزم
بنالم در قفس چون من مثالی بلبلی بی پر
به یاد و شوق گلهایی گلستانی تو مے سوزم
کنون در کنج غم افتاده و تنها و بی یارم
بگو تا کی ز شوقی روی تابانی تو مے سوزم
که آخر رفته رفته من رحیمی روز با فریاد
چو پروانه به گردی شمع سوزانی تو مے سوزم
۲۰ عقرب ۱۳۹۳
درمارخت
ای عزیزان جانبی شغنان رویم
سیل درمارخت کوه دامان رویم
آب صاف و سرد دارد چون ارخت
سیل عوضی شیوه یے باستان رویم
کوهساران لاله گونند دایما
بهر سیل و چیدنی تاران رویم
خوش نسیم است باد صبح چون میدمد
لب لبی جوی بادلی خندان رویم
این دلم خواهد همیشه باصنم
دست بدست و مکتبی فنجان رویم
من رحیمی چون همیشه عاشقم
بهر تفریح ذایما شاران رویم