استاد نورآغا عظیمی
nooraghaazimi@gmail.com
ورود به صفحه مقالات علمی و تحقیقاتی
غنچه گل
آمد بهار و غنچه گل باز مي شود
بلبل به سير غنچه به پرواز مي شود
مطرب ز تار و نغمه و چنگ و رباب عشق
با قمري هاي مست هم آواز مي شود
كبك ققره مي كند چه زيبا و دلنشين!
بنگر به گوشِ دل طنين انداز مي شود
مشك ختن ز آهوي مست و خمار عشق
آري! به طٓرْفِ گلشن دل ناز مي شود
زيبا نگار ز كلكين هنر نقشها كند
بر دشت و كوه بنگري اعجاز مي شود
بوي بهشت مشام كند همچو نسترن
روح از قفس ز شوق به پرواز مي شود
باد صباح چو معركه اي مي كند به پا
فر و شكوهِ زمزمه آغاز مي شود
هر خفته اي ز خواب گران سر كند بلند
مستان همي رود چو شهناز مي شود
سر كن شراب عشق ز گل هاي عاشقي
در دل هواي عشق چو شهباز مي شود
فرخنده باد جشن طبيعت به روزگار
فصل ترانه هاي خوشي، ساز مي شود
گويد سخن “عظيمي” ز گل هاي نو بهار
با لاله هاي دشت چو دمساز مي شود
نورآغا عظيمي
٢٣ حوت ١٣٩٦ خورشيدي، كابل – افغانستان
مخمس نوروز
فصل بهار و رحمت بی منتها رسید
بوستان عشق و معرفت کبریا رسید
بلبل به شاخسار چمن آشنا رسید
مطرب به شادمانی ما مرحبا رسید
خورشید نور جانب ما از سما رسید
نوروز آریایی و فرخنده حال ما
جشن زمین و روح فلک در خیال ما
چندین هزار سال گذشت از وصال ما
ماندی و خواهی ماند ز نیکو خصال ما
موروث باستان کهن آریا رسید
ثبت هزار صفحه و دیوان روزگار
نقش هزار پرده و بوستان روزگار
درج هزار صخره و ایوان روزگار
نفس وجود سبزه و شریان روزگار
آیین پاک و آیینۀ با صفا رسید
گوهر ز تاج و تخت شهن شاه در رسید
از گوشه های منزل آن ماه در رسید
ایام با صفا ز درگاه در رسید
امید روزگار ز سحرگاه در رسید
لبریز عشق معرفت کبریا رسید
نسبت دهند مجوسی و آیین مهرگان
جایز مباد شادی و مستی درین زمان
خاموش باش، نیست ترا آگهی از آن
زنهار! نیست حرف درست نزد عاقلان
مصداق این سخن به شما از قضا رسید
این در کتیبه های دل بحر روزگار
با شأن و با شکوه شده جشن ماندگار
چون گوهریکه در صدف بطن نو بهار
ثبت است در جریدۀ عالم دوامدار
آری، به فکر اهل سخن آشنا رسید
دهقان به پا شود به هنگام نو بهار
با یوغ و با سُـپار شود رهسپار کار
آتنگ و بیل و تخم کند روی خر سوار
با شوق و اشتیاق روان سوی مرغزار
رحمت به خلق و هستی عالم فرا رسید
جشن زمین و خور نکو باد بر شما
این زاد روز نور نکو باد بر شما
هستی کوه طور نکو باد بر شما
این لحظه های سور نکو باد بر شما
آیین جام جم ز خط استوا رسید
گر گویی حق غرق به حیران می شود
رنجور و مستمند و پریشان می شود
پژمرده حال و خسته و نالان می شود
آهو صفت به دشت گریزان می شود
دوران جهل و ظلمت و ریا به پا رسید
یارب! دعای خیر مرا مستجاب کن
سردیِ روزگار مرا آفتاب کن
گفتار این «عظیمی» بدور از نقاب کن
بدبین نو بهار به سختی عذاب کن
جشن طلوع خانۀ حسن خدا رسید
نوشته: استاد نورآغا عظیمی
29 حوت 1395 خورشیدی
کابل- افغانستان
شب یلدا
شب یلدا غزل از پرتو دلدار می آید
تنور سینۀ منصور ز شوق یار می آید
خموش ای دل! یار من شب یلدا به خلوتگاه
هزاران پرده بی پرده که یار بازار می آید
نصیب آتش دیرینۀ عشق جهان افروز
که مسجود ملک آن حیدر کرار می آید
فضای عارفان در دل، خمار عاشقان در سر
که آن ماه شب تار، بیرون از دستار می آید
نفس! از سینه بیرون شو به استقبال مه رویان
فروغ حسن یوسف آتش بازار می آید
«عظیمی» این تغزل های یلدایی کند بیرون
غم از دل، کینه از باطن که بوی یار می آید
۳۰ قوس ۱۳۹۵
به مناسبت زاد روز شاه كريم الحسيني، چهل و نهمين امام موروثي اسماعيليان جهان
نوشته: استاد نورآغا عظيمي
تابع بودم، تابع خواهم بود اي مولاي من!
تا قيامت وافي خواهم بود اي مأواي من!
روح من شاد از طفيل نور رخسار تو باد
هر زمان در هر مكان “والشمس والضحاي” من
خاك گيري بر كف دستت شود زر سفيد
زين سبب دشت و دمن جمله شود اعلاي من
جهل و ناداني بود حاكم الا محضور تو
محضر ومظهر تويي در ارض و هم سماي من
“كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ”
روز و شب ورد زبانم جاري در دعاي من
نور تو پيوند با نور علي و فاطمه
گلشن راز حقيقت صاحب دنياي من
آيه نور وصف امام است در صحراي نور
آن زجاج و وان چراغ منظور تويي، معناي من
“لَو خَلـَتِ الآرض” مصداق ره آزادگي
نور احمد تا قيامت عين و لام و ياي من
مظهر ذات حقيقت بي گمان در هر لباس
در لباس چون شدي بيچون اي چراي من!
“يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ”
زان سبب دارم به تو اخلاص اي تقواي من!
گفت عين و لام و يا ماييم و ما وجه خدا
“كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ” الا رخ مهساي من
مقدمت باعث فيض و رحمت بي منتها
شاهد زيبا سيما و ساغر و ميناي من
صاحب عصر و زمان، شاهِ كريم بن علي
شور عشق بر پا كند آن يوسف زيباي من
سبز گرديد عالم هستي ز مولود شريف
عالِـم و عالـٓم به پا خيزند اي مولاي من
اين مبارك روز تبريك گويم از اعماق دل
بر زمين و بر جبين و آدم و حواي من
٢٢ قوس ١٣٩٥ خورشيدي
كابل – افغانستان
ميلاد نبي اكرم ص
مصدر و مدار
تو عاشقانه ترين نغمه دوتار مني
تو جاويدانه ترين صفحه نگار مني
تو صادقانه ترين قرن هاي در گذري
تو شاعرانه ترين بيت مستعار مني
تو را ترانه عرفان حق مي خوانم
تو عارفانه ترين فصل روزگار مني
تو با هزار هزار دشت بيكرانه عشق
تو شاهدانه ترين مايه وقار مني
تو را به تسبيح خود صبح و شام ذكر كنم
تو قاطعانه ترين رهرو كبار مني
تو سرو گلشن راز خداي در نظرم
تو راسخانه ترين علم مستتار مني
تو آيه آيه قرآن پاك معتبري
تو عالمانه ترين مصدر و مدار مني
تو آن ستاره حسن خداي در همه عمر
تو خالصانه ترين عشق نو بهار مني
تو شاه بيت غزل هاي عاشقانه من
تو ناسروده ترين بيت ماندگار مني
تو را سعادت دارين نصيب مي گردد
تو عابدانه ترين حضرت جبار مني
تو مظهري كه نمايان كني وجود خدا
تو واجبانه ترين قدر و اقتدار مني
تو شان و شوكت و تاج رُسُل نزد خدا
تو غايبانه ترين محضر حُضار مني
تو را به عشق شعف خوانم و به ذكر كرم
تو راغبانه ترين عشق اعتبار مني
تو منتهاي زمين و زمانِ مستمري
تو فاخرانه ترين فخر روزگار مني
نورآغا عظيمي
١١ قوس ١٣٩٥
كابل- افغانستان
معلم
ای معلم! ای تو ما را پیشوا و رهبری پرتو افشان همچو خورشید جهان نور گستری
نور بخشی هرزمان برظالمان و جاهلان روح دورانی و فیضان می کنی جان پروری
در نخستین کرد آدم را معلم ذات حق حفظ کن جانا و قارت پیش یزدان گوهری
می کنی گوهرفشانی خاکیان را هرنفس قـُدسیان را یاد کن روزیکه کردی سروری
چشم بینایی و کوران راعصا دردست ها نیک رفتاری بکن از حد مبادا بگذری
تخم نیکویی بپاشی در روان و ذهنشان کانچه کاری بدروی، زنهار! مکن پُخپُل سری
دانه افتد برزمین گر تلخ باشد یا شیرین حیف گردد پشت کارت گر چنین می پروری
فخر دارد این «عظیمی» برمقام معلمی
چونـکه باشد مسکن ومأوای آدم پروری
۵ اکتوبر ۲۰۱۶
مادر عزیز
ای آفتاب عشق خروشان زندگی!
ای ماهروی شمع شبستان زندگی!
مهر زمان و گوهر نایاب معرفت
در بحر عاشقانۀ جانان زندگی
مادر، مقام و منزلت جاویدان بود
در عرش آشیانۀ یزدان زندگی
مادر اگر نبود کجا بود آدمی؟
شمسُ الضحا و نور گلستان زندگی
فرضست احترام تو ای مادر عزیز!
در هر دیار و مسکن خوبان زندگی
گویند مقام زن نه برابر بود به مرد
نی نی خطا بود به دبستان زندگی
زن مونسُ الحیات بود در مقام عشق
در آستان غربت و درمان زندگی
نیم پیکرست در نفس روزگار ما
در هر زمان و برهۀ دوران زندگی
در سایۀ امید تو ای مادر شریف!
دارم هوای جنت شایان زندگی
جایز مباد ظلم و ستم بر شریک خویش
زنهار! از خسابۀ پایان زندگی
تبریک باد روز جهانی مادران
بر آن و این خلقت سبحان زندگی
گوید سخن «عظیمی» به یاران گپ شنو
حرمت نهید به سرور حوران زندگی
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۸ مارچ ۲۰۱۶
نامۀ صلح
من به ملک آشنایان سر زدم
مشت آشتی بر سریر در زدم
نفرتم آید ز بیکاران دون
حیرتم آید ز اوباشان دون
کس ز اصلاح وطن حرفی نگفت
کس گهرهای سخن را برنسفت
هر نفس محفل و شورا می کنند
مُهر بر لیل و وضحا می کنند
لیک ما را محنتی بیش نیست و بس
نفع ما را زحمتی بیش نیست و بس
کس ز جان و دل نکرد کاری به ما
کس نزد حرف وفاداری به ما
تا به کی پا در گـِل نادانی ها؟
تا به کی قتل و قتال قربانی ها؟
بس کنید ای مردم اهل عنود
نیست در شأن شما اهل سجود
صد هزاران بی سر و بی دست و پا
صد هزاران شد یتیم و بینوا
کشتن مؤمن کجا باشد روا؟
پاسخت فردا چه باشد با خدا؟
ای دو صد لعنت به این کارنامه ها
مایۀ ننگ است شما را این بسا
دردها بسیار و تقلیل در زمان
ای برادر نامۀ صلحم بخوان
نورآغا «عظیمی»، 21/ دلو/ 1394 خورشیدی، کابل-افغانستان
میلاد نور حضرت محمّد (ص)
میـــــــلاد نور رحمت بی منتـــــــــــها رسید خُـــرشید نور گســــتر ما مصطــــــــفا رسید
هــــــــــــادی وقت و نور خدا از ســما رسید جویای حق به طــــــــــــَرفِ چمن آشنا رسید
بهـــــری تــــــباه ظلمت و جهل و ریا رسید
جـــــــــوهر بـــــرای خلقت عالم محمّد است چون شهر علم و مخزن حق، نور احـمد است
هرگز نکرد سجده به بت چون مــــــؤیّد است ایمــــــان وی چو کـــــــوه ز الله الصّمد است
ما را چه غم؟ چو کَــــشتی نوح از قضا رسید
ابن الذبیحین است محـــــــمد عَجَب مـــــــدار اسرار حق بـــــر همه گــــان هست آشکــــار
صــــاحب جلال و مسند و جاه است و باوَقار تــــا هست عـالم باقـــــــــی و هستیش برقرار
شاهیکه با صفای دل و با سخـــــــــــــا رسید
ما را هوای احمــــــد مختـــــــــار عالم است دل در نوا و سیـــــــــنۀ ما چاک و برهم است
با یک دیار بی ســـــر و سامان در غم است یک عمـــــــر نی نوایی و اندوه و مـاتم است
مــــــــرهم نهم به ریش که تا مصطفا رسید
شق القــــــمر ز نور رخ شاه اکبـــــــر است در هــر زمان نشانۀ محــــــــبوب داور است
دنـیای رمز و راز او بی چون و بی مَر است لیکن نـــــگر که سـیرت او فتح خیبر است
بهــــــــــری شفای حیدر فخــــــــراللِقا رسید
معراج حق ز حضرت خیر البشـــر نگر قلبش تهــــی ز کینه و دور از شـرر نگـــــر
دنیای عدل و مرحمت بی شُمر نگـــــــــر دینش درخت با بر و اندر ثمــــر نگـــــــــر
برساکنــــــــــان عالم اندر فنــــــــا رسید
خلوت گــــــــــزین راز خدا در حرا نگر دور از ریا به خاطــــــر حق در خـَـفا نــگر
نی ترس بود و وحشت و نی هم بـلا نگر در دل هوای نفــس نبُــد دایمــــــــا نــــگر
روزی مراد وی ز هــوا از قضــــا رسید
صوفی صفت به گوشۀ محراب در سجود اندر ثـنا چــــو غرقۀ مهـــــــتاب در سجود
در فکر یار خمیده و بی تاب در سـجود در بحرعشق، تشنه و بی آب در سجـــــود
پیام حق به جــانب اهل الهِـِبـــــــا رسید
خش خش ز بال جبـریلش در هـوا ببین قرآن پاک در شــــرف مصطفـــا ببین
کوهست و بحر معنی بی منتهـــــا ببین مشکل کـُشا و شافع یوم الجــــــزا ببین
نوری ز غیب بهر رجا از خـدا رسید
سلطان اهل تطهیر و سبحان مـا توئی سرتاج فهــــــــم معنی قـرآن ما توئی
سردار و میر و رهبر جانــان ما توئی اندر حساب روز جــزا خان مــا توئی
درظلمتم چراغ خــدا از قفـــــــا رسید
در جهل و فقر معرفت در منجلاب بُدیم لب تشنۀ قــُفارهَبــــا در ســـــراب بُدیم
جاهل به نفس خویش وهوا درعذاب بُدیم در قعـر چاه ظلمت و اندر عِقـــاب بُدیم
ما را ز عرش هائل مشکل کـُشـا رسید
یارب! دعای بندۀ در مـــانده ات پذیر معذور این«عظیمی» بی چاره ات پذیر
خالــی نیم ز عیب به خدا، بنده ات پذیر گر سهو کـرد پیش تو شرمنده ات پذیر
پایان کــار و ختم سخن بـر دُعا رسید
1389/5/12خورشیدی، اشکاشم بدخشان- قریۀ تریب