سید شاه انور
بیوگرافی مختصر شهید سیدشاه انور(انوری)
نوشته: مهربان شاه شریفی
۴۱ حمل ۱۳۹۰
حمدوسپاس مر آفریدگاردوجهان راست که به توفیق وارادت ازلی وابدی اش استعا نت ویاری عطا کرد وفرصت مساعد برایم دست داد تا پیرامون زندگی نامه مرحوم شهید پاک سید شاه انور ملقب به (انوری) نکات چندی برشته تحریردرآورم .
مرحوم شهید سید شاه انور فرزند سیدلقمان شاه روزجمعه مؤرخ اول میزان سال ۱۳۱۶ خورشیدی مصادف به دهم ذالقعده سال ۱۳۵۷ هجری قمری دریک خانواده با اعتبار و علم پرور درناحیه ویرشغنان چشم به جهان گشود. دوران طفولیتش را تحت مراقبت وسرپرستی پدرومادرش سپری نمود. وقتیکه پابه مرحله نوجوانی گذاشت باشوق وعلاقمندی خاص شروع بخواندن ونوشتن نمود. نظربه استعداد سرشار که داشت توانست درزمان وفرصت کوتاه تحصیلات ابتدایی خویش رانزد علمای عصروزمان و خاصتآ کاکا یش میرزا سید توران شاه به وجه احسن تکمیل کند .
سیدشاه انور درسال ۱۳۳۱ خورشیدی حینیکه ۱۶ ساله بود به معیت خانواده اش در قلعه میرزاشاه شیوه مسکن گزین گردید ودراین منطقه سر سبز ولی برف نشین بیشترازنیم قرن زندگی نمود. نامبرده نسبت علاقمندی که به آموختن علم ودانش داشتند به تحصیلات ابتدایی قانع نگردیده به جستجوی معلومات بیشتری دست زد که درنتیجه علوم دینی را تا بوجه احسن نزد علما ودانشمندان آنزمان فراگرفت ودراین راه به موفقیت های چشمگیری نایل آمده وبصفت یک عالم متبحر دراصول وقواعد شرعی و باطنی عرض وجود نمود. اوضمن دسترسی به علوم دینی به شعرسرایی پرداخت وبیشترین اشعارش جنبه تصوفی دارند. شخص لایق و میرزای شایسته ای بود. مسئولین دولتی وقت به اساس شایستگی ایشانرا به صفت کاتب جزا درولسوالی جرم مقرر نمودند وطی دوران حکمروائی ظاهرشاه وسردارمحمد داود خان وظیفۀ خودرادرمناطق شیوه صادقانه انجام داده و مصدرخدمت بدولت ومردم گردیده صداقت وایمان داری اش زبانزد خاص وعام بود. نامبرده درجریان ماموریتش مسایل وموضوعات مهم اجتماعی را درقراء وقصبات شیوه بطور ایمانی و وجدانی در پرتو قانونیت ومشورۀ شخصیت های برجسته همان زمان حل وفصل می نمود. لیاقت وشایستگی، تجربه وکاردانی نامبرده سبب گردید تا دردوره های اخیر زندگی ازطرف شورای عالی نظامی ولایت بدخشان بحیث مسؤل بررسی امورات اجتماعی در خطه باستانی شیوه تعیین گردد. اودرجریان همین وظیفه داری اش موفق به دریافت دست آوردهای زیاد وچشم گیردرعرصه های گوناگون زندگی مردم بخصوص دررشدوترقی مادی ومعنوی ساکنین شیوه شد، که از جمله تعدادی ازآن هارا میتوان بعنوان نمونه یادآوری نمود.
احداث سرک ترانسپورتی بسیار مهم و حیاتی میان بهارک وشغنان ازطریق شیوه با هزینه هنگفت بمشوره مهند سین خارجی که به مفاد همه مردم منطقه تمام شده سهولت های مزید زندگی را بمردم فراهم ساخت .
تاسیس مکاتب در نقاط مختلف شیوه جهت فراگرفتن تعلیم وتربیۀ اولاد وطن اقدام دیگری است که به اثر سعی وتلاش خستگی ناپذیر موصوف تحقق یافته است واولاد وطن ازآن بهره مند گردیده وآموزش می بینند.
نمونۀدیگری ازخدمات بزرگ ودرخوریاد آوری این راد مرد بزرگ اخذ فرمان توزیع زمین از ریاست جمهوری وقت افغانستان برای مردم کم زمین وبی بضاعت شیوه که توزیع آن بطور عادلانه برای مستحقین آنجام یافت و هم اکنون تمام ساحات آن تحت زرع بوده ومورد استفادۀ مردم قرار دارد. که بعنوان مثال، آباد ی منطقه های پیلاب ، ماردره وقسمتی ازساحه پهن دره رامیتوان یاد آوری نمود که ازفیض وبرکت ، سعی وتلاش شهید سیدشاه انور مردم صاحب مسکن و زمین شده به زندگی آبرومندانه رسیده وهم اکنون بدون هراس وبیم از تهدید حوادث طبیعی و مشکلات زندگی مینمایند.
احداث دو پل اساسی روی دریای شیوه که یکی آن واقع قریه دوآب ودیگری درقریه خنج به هزینۀ گزافی به پایه تکمیل و مورد استفاده اهالی وسایر عابرین اطراف ولایت بدخشان قرار داشته، مردم باخاطر آسوده ازآن استفاده و پیوسطه ازین شخصیت خیرخواه به نیکی یاد نموده ازبارگاه ایزد متعال به ارواح پاک شهید سید شاه انور که به خاطر دفاع از حقوق این مردم ازطرف وحشیان جاهل وعلم ستیز نا جوان مردانه ووحشیانه به تاریخ ۲۲ سنبلۀ سال ۱۳۷۵خورشیدی همراه با همکار و همنشین جوانمردش در همه زمینه ها به نام میر شیوه فرزند عصمت الله ملقب به( دیوان بیگی ) ازجملۀ افراد سرشناس ومردم دارشغنان بود به شهادت رسانده شدند . انا لله وانا الیه راجعون .
یادشان همیشه گرامی وجاودانه درمیان دوستان ومرد مشان جاودانه باقی میماند . روحشان شاد وراه و اندیشه شان که خدمت گذاری به هموطنانشان بود شگوفان و پیروز باد.
اینک نمونه ی از اشعار این بزرگوار را به معرفی میگیریم :
بمناسبت اولین دیدارنورمولانا شاه کریمالحسینی درشهرخاروغ تاجکستان
از الف: اول بنامت ای شه عالی تبار از قدومی مقدمت عالم شده لیل و نهار
ب: به پا بوست بدین جا آمدم کزروی صدق از کسان درگهت ما را اگر سازی شمار
ت: تمنی دلم دیدار پاکت ای کریم تا به تن جانم بود اندر رهت سازم نثار
ث: ثنایت کی توانم گفت نطقم قاصراست ثابت است اندر ثنایت رمز پنهان و آشکار
ج: جانم بی تو گر ماند نیابد در زندگی جان به تن بی یاد توهرلحظه گرددخواروزار
ح: حیاتم دادۀ جان در تنم بخشیدۀ حاجتی دارم به نزدت ای شۀ حاجت برار
خ: خیال دیدنت دارم بدل درمانده ام خود تو دانی یا برانی یا بخوانی اختیار
دال: دارم مدعا درمانده ام ای شاه دین داد هر درماند گان در پیش علمت آشکار
ذال: ذکری تو بود وردی زبانم روز وشب ذکر و فکر ماست تسبیح امام روزگار
ر: رضایت آنچه باشد بنده را توفیق ده راز داری جملگی ما فی الضمیر شهریار
ز: ز من کاری نکو هرگز نیاید درجهان زار و حیرانم ، پریشانم به نزدت شرمسار
س: سراسر، سربه راهت داده ام سرگشته ام سر نتابم از رضایت تا کنم جان را نثار
ش: اگر شاکر نباشم دایم از احسان تو شکر احسان از هزازان کی توانم درشمار
ص: صبرم تاق شد در ره ای مولاناکریم صبر نتوانم بدیدارت رسم یابم قرار
ض: ضرب سکۀ مهرت بدل دارم چه مهر ضربتی مهر از دلم کی محو گردد از حجار
ط: طاعت میکنم در راه مولا روز وشب طالب مولا نباشم طاعتم ناید بکار
ظ: اگر خواهی که با دشمن همی یابی ظفر ظاهر و باطن بجز مولا مدان در هیچکار
ع: عذر بنده جز اشک ندامت چاره نیست عاجزیم و خسته دل از رحمتت دورم مدار
غ: غیر از تو ندارم در جهان فریاد رس غفلت از حد در گذشت، نیست ما را اختیار
ف: فشاری جرم و عصیانم ندانم چارۀ فتنه ها از هر سویم کو رهنما و راهبار
ق: قربت نیست امکان از کرم دورم مدار قلب مجروح پر گشوده در طریقت انتظار
ک: کارم کفر باشد رو ندارم بادرت کردگارا ! عفو ساز و از گناهم درگزار
ل: لطفت گر نباشد میشود عالم خراب لطف بنماعرض حاجت شد حضورت اشتهار
م: مدحت کی توانم مدح خوانت جبریل مدح تو شاها کنند اندر دو عالم صدهزار
ن: ندارم آه و ناله در جهان جز چیزدگر نیست درمانم بجز از یاد مولا هیچکار
و: ویران سر به سرعمرم شداز نابخردی وای بر من رو ندارم در کجا یابم قرار
هه: هراسانم زفعل زشت ونفس شوم خویش هر چه هستم آیه رحمت به فضلت استوار
لا: لایقم نبود کنم و صفت چینن لایقی وصفت به قرآن اهل الی شد آشکار
ی : تو یاد مرد حق کن از در اوحق طلب یاور یار و مدد گارست شاه ذلفقار
«انورا» میدان بجز مولا نباشد داد رس التجا کن بر درش هر چند باشی شرمسار
سال غ و ت و ی و ﻫ در ماه صيا م
ختم شد درشهر خاروغ اين قصايد زينقرار
دروصف حضرت مولا
دلاچه وقت خوش است اینزمان به حمدالله شعاع نور کریمی ظهور کرد انیجا
خوشا زمان که مساعد بمن شده امروز چه مقصودم شد حاصل ز درگه مولا
من ازکجا به کجا لطف رحمتش زکجا نصیب من شده دیدار آن شه والا
نه تاب گفتن شکرش نه طاقت حمدش صدا ز جان من آمد بگو یا مولا
ز لطف رحمت خود ای کریم بنده نواز زبان من به ثنای خودت بکن گویا
به یمن قدوم پاکت، شها ز فیض نظر تمام جمله جماعت رسان به آب شفاّ
همه ز ظلمت بی دانشی و جهل وغرور نما راه هدایت به جمله یا مولا
بحق تاج لعمرک که بر سرت زیبد بحق چهره پر نور چون خور بیضا
بحق تاق دوا بروی چشم شهلایت بحق هر دو لب لعل خنده جان آسا
بحق اسم کریمت تمام خورد وبزرگ ز خواب غفلت بیدار کن کرم فرما
به علم معرفتی خویش جمله کن نایل که از مضیق جهالت رهان تو یا مولا
جهان و خلق جهان غرق بحرطوفانند نجات بخش کریما تو این همه زبلا
به ید قدرت خود مومنان ازین طوفان بگیر دست همه مومنان ز شور ودغا
ازین حوادث پر شور و انقلاب زمان رهان جماعت خود ای کریم رهنما
ز دور آدم و خاتم به انیدم ای شه دین تو بوده برهمه حاضر زحل مشکل ها
کسی که دیده حق بین کشاید ازره صدق فروغ شمس و قمر از رخت بود پیدا
ترا بحق نشاسد کسی چه خفاش است ز نور پرتو خورشید دیده اش اعما
به قدرت تو کس بدل شکی آرد که نا قبول بود هم چوکافر و ترسأ
تو قایمی بحق و حق بتو بود قایم یقین بود حاصل تو حجت به خدا
فزونتری نتوان گفت «انور» مسکین که قاصراست بحمدت جهان مافیها
هزاروسه صدوشصت ویک ازمحرم ماه
تمام گشت به او صاف حضرت مولا
دروصف بازاربدخشان
عزمی دل ما کرد بدخشان سفر امروز افتاده به بازار بدخشان گذر امروز
ایدوست بیا با تو بگویم خبر امـــــــروز این غلغله و شورش دور قمر امروز
ما سه نفر از سه وطن هم صحبت و همرا رفتیم به بازا ر بدخشان بر سودا
کردیم به هم راز دل خویش هویدا هر چیز که در مقصد ما بود تمنا
هم روزه دچاراست نه پول در کمر امروز آن لحظه شدیم وارد بازار بدخشان
سویم بدویدند مـــــــــــردم بتاشیان گویند بجز نشه و کرباس بیع ارزان
هر جا بروم پشت سرم گفته بیاخان ارزان بخرم تیله زنند رونخر امروز
هر روز برم جورب و چکمن سو بازار دستمال سری وکرته کش و دستکش بسیار
بر شانه کنم هر طرف از بهر خریدار شاید نظری میکندم جمله دکاندار
کس میل ندارد به سویم بیخبر امروز هرکس که صدا میکندم ازجورب و چکمن
تا پیش روم دست کند پرسش روغن گویند شکست آمد از جورب و چکمن
ازپوست خفک و روبه پژوهش کند ازمن مالی وطنم قمتش از بد بتر امــــروز
آدم بوطن چون گل خندان بهار است بیرون زوطن رنگ ورخش خسته وزاراست
چون رونق بازار جهان اینقدر امروز از چای سیاه، تیل و نمک و کالۀ امروز
و ز بیل و کلند، تیشه و تبر وآهن قلبه فی الجمله یکا دو بفروشند به نقده
هر مال که ازمردم سرحد برسد امروز یارب بوطن باز رسان جمله غریبان
مقدوم به شد اینم پیش آمد دوران ما سه نفر ا ز لطف کرم سازتودر امان
بی زحمت و تکلف رسان جمله به یاران
«انور» چکند باد کوتل است پرخطرامروز