نوروز شاه همرزم
ستاره ی پشت ابر پنهان نخواهد ماند- نوروزشاه همرزم
معرفی شاعر جوان، حبیب الله رنجبر- نوروزشاه همرزم
انجمن اجتماعی جوانان پامیر در جستجوی شخصیت های فرهنگی و ادبی-لطف علی روشندل
انجمن اجتماعی جوانان پامیر در جستجوی شخصیت های فرهنگی و ادبی-نوروز علی همدرد
انجمن اجتماعی جوانان پامیر در جستجوی شخصیت های فرهنگی و ادبی-سید مشتاق علی شاه مشتاق
انجمن اجتماعی جوانان پامیر در جستجوی شخصیت های فرهنگی و ادبی- وحید الله آمونژاد
انجمن اجتماعی جوانان پامیر در جستجوی شخصیت های فرهنگی و ادبی- مولاداد روشانی
هشت مارچ روز جهانی بهترین مخلوق را با برنامه شعر خوانی شاعر بانوان بدخشان- نوروزشاه همرزم
اهمیت و ارزش زبان- نوروزشاه همرزم
سأوأم بشأند آدمېن-نوروزشاه همرزم
شهر زیبای فیض آباد بدخشان
نوجوانی از زاده گان ساحل نشینان دریای آمو از جمله صدا ها شاعر جوان یکی ام نورز شاه فرزند تبار ک شاه فرزند اسلام بیک متخلص به همرزم را میخواهم معرفی نمایم.
همرزم در سال 1369 در نایه سه نور قریه ده مرغان استان شغنان در یک خانواده روشنفکر و دهقان چشم به جهان هستی کشود. او در سال 1377 ه ش شامل مکتب لیسه رحمت شغنان گردید و در سال 1389 از آن لیسه با درجات عالی فارغ گردید و شامل امتحان کانگور شد. خوشبختانه نمرات عالی رااز این امتحان بدست آورد و شامل دپارتمنت زبان و ادبیات و علوم بشری دانشکده تحصیلات عالی راه یافت و اکنون محصل سال اول تحصیلات عالی بدخشان است. همرزم از نوجوانی بسرودن شعر نهایت علاقه داشت و وقتیکه متعلم صنف نهم مکتب بود، بسرودن شعر آغاز کرد و اولین شعر را به زبان شغنانی سروده بود:
مرد یم جدایه لپ قین مرد بی وفایه لپ قین
خویار دهردٌندته ثٌهوم مرد بی دوایه لپ قین
همرزم بیشتر از 400 قطه شعر سروده است ولی بیشترین آنها مفقود گردیده و اکنون تنها 200قطه شعر در نزد اش موجود میباشد.
سروده های همرزم مربوط به مخمس غزل و نعت و رباعیات میباشد. این هم سروده دیگر آن است که ببزبان شغنانی سروده است:
وز څوخت ڤاتووینم خو توقتیر همرا سهم از تو رازت تونیازین گه فوکهث آگاه سهم
تو رنهسه فوک خو قهرین څچودت مو قتیر وز وه لحظه خودلند خاله ته از سودا سهم
ڤا ونهم یکدیگرت خوش څه فیهم ات بیغم تهم ته دوزخ موڅه یاسین خوترم ولا سهم
گر څه ښایم تو مسچ بار دیگر وز ای یار از تو دهرڎ ات تو غمین ڤاگه ته بیپروا سهم
توت رنوښچت موخوتاقهت مولهک چود درغم یگه ڎیون تو خیالند گه ته وز پیڎا سهم
تو مو خوښنین څرنگ پرورښه دیڤپریین کنی مجنون موخو وز عاشق هر لیلا سهم
لیڤدته (همرزم) تو اڤین دسگه غزل خو ښنینه تو اڤین تو ښکیداو گه ته وز هرجاه سهم
و اولین شعر همرزم بزبان دری در سال 1384 بمناسبت روز معلم در رشته تحریر درآورده شد که مطلع آن چنین است:
قلم تحریر کن وصف معلم بگو آزاد باد جانی معلم
و در این سروده خویش از عظمت و بزرگی حضرت محمد(ص) بشکل تحریر درآورده و ذیلا چنین تحریر گردیده است:
عظمت و بزرگی حضرت محمدۖ
آنگاه که زیر پای محمدۖ جهان شده سرها خلاص زسجده بپای بتان شده
عالم به نور علم محمدۖ بحق رسید از باطل وعداوت و کین در امان شده
ظلمت زنور علم وخرد گشت ناپدید ایمان نصیب جمله از مومنان شده
شد آشکار راز محمدۖ که گفت بخوان از اقراء شان وعظمت دانش عیان شده
قرآن به معجز آمده سوی نبی ما مرحم بسینه های همه پیروان شده
هر آیه آیه آمد و جزو کتاب گشت تا رهنمای مردم اهل جهان شده
بکشوده است قفل سعادت بروی ما مفتاح چوپنج بنا به همه مومنان شده
(همرزم) بخوان بنام محمدۖ درود را
زیرا که شان عزتش از آسمان شده
مسلمان کیست
مسلمان کیست بگوید لااله را کند ورد زبان یاد خدا را
به وجدان پاک باشد از جهالت شفیعی خود بداند مصطفی را
طلوع صبحدم بیدار باشد به جا آرد زصدق حمد و ثنا را
گریزان از دروغ و فحش باشد اگر آسان بخود خواهد جزا را
به امرونهی دل وابسته داند نگوید حرف زشت و ناروا را
به انعامی خداوند شکرت آرید به تنگی گیرد او دستی گدا را
سخاوت پیشه باشد در زمانه به راهی حق کنیدلطف وسخارا
شناسد امرمعروف نهی منکر گزیند راه راستی انبیاء را
خدایا رحم کن برحال همرزم نگیرد دامن دهر فنا را
همرزم از آموزگاران خود بخوشی و شادمانی یاد میکند، آنها را نهایت احترام میکند. او میگوید برای من همه چیز معلم من است. سروده ی را بمناسبت روز معلم پیش کش میکند چنانچه شاعر معروف گفته است: برگ سبز تحفه درویشان است ، چه کند بینواه همین دارد.
تحفه معلم
نامت معلما به جهان پیدار باد سر سبز زعلم و دانش تو این دیار باد
خوشتر روان تو ز گل اندر بهار باد مصئون و بی خطر ز بدی روزگار باد
هر نا سپاس تو بجهان شرمسار باد
از مقدم مبارک تو این جهان خوش است بانور وحدت تو زمین و زمان خوش است
صیاد را بدست تو تیر و کمان خوش است این کل کاهنات جهان بی گمان خوش است
هر لحظه عمر با شرفت خوش گوار باد
در نزد تو حجر به یقین لعل میشود دد را اگر چه درس دهی اهل میشود
هم ساختن طیاره ز تو سهل میشود هرجا که نام توست عدم جهل میشود
سرسبز ز علم و دانش تو این دیار باد
از فیض میوه یی تو جهان پر ثمر شده ظلمت ز ابتکار تو همچون قمر شده
انسان ز بهره هنرت با هنر شده از جمله بلای جهان بی خطر شده
نامت بلند در این وطن کوهسار باد
هر گام نیک تو ز پی کارو رحمت است پیوسته در وجود تو امکان راحت است
این جمله از وجود خدا بر تو رحمت بدگوی تو ز درگه الله (ج) لعنت است
لطف رسول و آل عبا با تو یار باد
از چشمه تو هر که بنوشد شود حیات عاجززوصف حال توکلک است وهم دوات
از جهل تاریکی و هم از جمله مشکلات کل زمانه را به یقین میدهی نجات
اعمال نیک و خلق نگویت شعار باد
ایستاد اگر به تخته شوی مثل عندلیب ماه و ستاره را تو به طالب کنی قریب
امراض جهل را تو معلم شدی طبیب بادا به تو سعادت هر دو جهان نصیب
تا انقراض دهر به تو افتخار باد
(همرزم) را نعمت معلم در بهاست جانرا اگر برای معلم دهی رواست
بادا سپاس بر همه از جمله دلنواست خرسندی معلم خوشنودی خداست
جانها به خاک پای معلم نثار باد
و این شعر را بمناسبت فراغت از صنف 12 سروده و به استادان محترم لیسه رحمت شغنان در سال 1389 تقدیم گردیده است. این اولین شهر همرزم میباشد که در سال 1384 به مناسبت روز معلم سروده شده است.
وصف معلم
قلم تحریر کن وصف معلم بگوآزاد باد جان معلم
به علم و دانش او افتخار است کنم جانرا فدا بهری معلم
درختان سبز و پر گل در چمن ها شده سرسبز از نام معلم
همه جا گل شود در زیر دست اش بود این دانش و کار معلم
همه این بلبللان گویند وصف اش در این روز فروزان معلم
کنون ما نو نهالانیم بی بر بگیریم بهره از باغ معلم
رود هرکس بیاموزد چیزی زالطاف وز احسان معلم
کسی لاف از ادب یا علم دارد کند دنبال هر جای معلم
بکوش همرزم تاچیزی بدانی شوی فردا تو همتای معلم
سه جوزا 1384 شغنان بدخشان
همرزم گاه گاهی بنوشتن رباعی هم علاقه دارد.
بیا از عشق تو دیوانه ام من اسیر در بند هجر زولانه ام من
ندارم چز تو دیگر آشنایی زخویش و قوم خود بیگانه ام من
زفریادم شده پاره گلویم بیا یک راز دل بهری تو گویم
مرا مگذار بتنهای و هجران بیا باری بمن ده آرزویم
چمن سرسبز و ماتم در دل من همیشه کوی هجران منزل من
چرا از من رمیدی ای پری روی چه بودند وعده هایت در لب جوی
بگفتی یاری تو ام تاقیامت شکستی وعدهایت ای دروغگو
بیا بشنو دمی آواز یارت شده بیمار و دلتنگ و فگارت
خبر از حال بیمارش چه داری شده مجنون به راه و انتظارت
فلک از پیش من برد آن نگارم زدل رفت طاقت و صبر و قرارم
بیا یارجان دوای دردمن شو کنی مرحم تو این قلب فگارم
بیا ای سرو ناز و همسرم دمی بشنو صدای ماتم من
زهجرانت فگار وناتوانم بیایک لحظه کم کن غم من
بهار 1390 شغنان بدخشان
هجران
زغم فشرده دلم خون شود چه چاره کنم کجا نهم رخ خودرا کجا نظاره کنم
هوس بقلب نازک من شد گلاب پژمرده به آزر و نرسیدم زدرد ناله کنم
فریب دهر بخوردم زحرص خود خواهی گذشت چاره ندارم بجز ترانه کنم
اگر بیاد بیارم همان شب وصلت زنهره های غم انگیز کوه ره باره کنم
زدل نمیر و دهر گزبه شام دیدن ماه ولی چگونه جدا مرغ را زلانه کنم
خدای من توبساز مرغک خوش الحانم بساز عشق روم بام یار خانه کنم
بشامگاه بگیرد مرا به صیدی خویش به کنج خانه اوناله من صبانه کنم
اسیر در قفس یارشوم زجان محروم هزار شکر خداوند هرزمانه کنم
نوای من بشنو ای بت ستمگارم نگر مرا که تقاضا عاجزانه کنم
نه چاره ایست دلت را چنین بگو همرزم به یاد چشم خمارت زغم ترانه کنم
13 میزان 1390 فیض اباد بدخشان
شهری شده
یارکم شهری شده از من رمید یا جمالش عشق دیگر را خرید
رفت از پیشم به عشق و عاطفه غم زهجران بهر قلبم آفرید
قلب من در قلب او پیچیده بود بعد رفتن عشقم از قلبش پرید
دیده ام گریان شدو لبها خموش چون زبانم زهر هجران را چشید
قامتی سروش بجانم شد بلا آفت از س ر تا قدم برمن رسید
بخت من قادربه وصل او نشد هرچهدر صحرا عشق هم می دوید
شاید همرزم عشق سودای شده یا که یارت از تو حرف بد شنید
7عقرب 1390 فض اباد بدخشان