محرم بیک همدست زاده
شاعر سرزمین لعل محرم بیک همدست زاده
ناحیه سه نور ولسوالی شغنان ولایت بدخشان
نوشته: دولت محمد سیار
۱۰ حوت ۱۳۹۱
کوهای سر بفلک که برف روی آنهارا پوشانیده و دریای خروشان آمو از وسط شان میگذرد، چشمه ساران از کوهای پربرف این آستان سرچشمه میگیرند و به زیباهی این منطقه می افزایند و سرسبز ترمیسازد، بدرختان مثمر و غیر مثمر خصوصا مرغابی ناک این آستان از شهرت خوبی بر خوردار بوده و این منطقه را بنام سه نور یاد میکنند که مربوط قریه دهمرغان ولسوالی شغنان ولایت بدخشان میشود. در این قریه درخت بزرگی بچشم میخورد که بنام درخت ناصر خسرو یاد میشود و مردم محل در نګهداری این درخت خدماتی نموده و میګویند که ناصر خسرو، پیر شا ه و یا حجت خراسان از این آستان وقتی گذرنموده که درآنجا خیرات بوده و این شخص بزرگوار بعد از خوردن نان خیرات چوبی را از زیر آتش دان گرفته و در زمین غرس نموده و از آن درختی رویده که بنام درخت ناصر خسرو مسمی شد. در جمله اشخاصیکه تا کنون ازاین درخت نگهداری میکند محرم بیک میباشد.
محرم بیک و لد اسلام بیک ولد محرم بیک ساکن ناحیه سه نور در یک خانواده نهایت فقیر در سال ۱۳۳۸ هجری شمسی چشم به جهان زندگانی کشوده و دردوران خورد سالی اش بد بختانه از محبت دامان مادر محروم ماند. او در سن هفت سالگی شامل مکتب لیسه رحمت شغنان ګردید و در سال ۱۳۵۹ با نمرات عالی از این لیسه فارغ و به خدمت عسکری سوق داده میشود. در سال ۱۳۶۰ بعد از سپری نمودن تعلیمات نظامی در چوکات وزارت امور داخله شامل خدمت میگردد وبعد از ۲۷ سال از صف پولیس به تقاعد رسمی سوق داده میشود. بعد از مدت بیکاری از جدی ۱۳۸۷ تا سرطان ۱۳۸۸ در کلینیک وترنری مربوط به بنیاد آقاخان در دره ترکمن ولسوالی سرخپارسا خدمت نموده و دوباره مرخص میشود. بعد از مدت بیکاری از میزان ۱۳۸۹ تاکنون بصفت معلم سواد آموزی در قوماندانی امنیه ولسوالی یاوان ولایت بدخشان مصروف خدمت میباشد.
محرم بیک در سن جوانی به موسیقی محلی علاقه فراوانی داشت و کم کم سروده های محلی را با آواز دلنشین خویش مانند بلبللان کوهساران میخواند وخودش قصیده خوان نیز میباشد. از آنوقت تا کنون بیشتر از سه صد قطعه شعر سروده است. در اینجا طور نمونه چند قطه شعر اش را خدمت خوانندگان سیمای شغنان به معرفی میګیرم.
شاعر در مورد جنگ های داخلی چندین دهه چنین میسراید:
تابکی
ای برادر بشنو از من ضد ا فغان تابــــــکی کشتن پیر و جوان و طفل افغان تابــــکی
آن یکی از فقر و فاقه میدهد جان هر زمان وان دیگر با صد فراشو سر بریدان تابکی
میکشند رنج و عذاب ترس و حشــت دایما از هرات و بلخ بامیان ملک پغمان تابکی
یکطرف راکت دیگر سو مین جاده صد بلا کشتن مظلوم نادار و غریبان تابـــــــکی
بسته اند هر باب مکتب نونهالان بی ثــــمر اینچنین اعمال شوم و ضد طفلان تابـــکی
پـــیر مرد وهم زنان در کوچه ها اند دربدر تک تک بسیار این زار و ضعیفان تابکی
قندهار تا فاریاب و ملک تخار تا کـــــــــنر شیون فریاد از هر طفل افغان تابـــــکی
میرسد هردم صدای انفجار از چهار ســـــو تکه تکه پارچه پارچه گوشت بریان تابکی
گوش کردارند هر خان و امــــیر این زمان غرش شیر ژیان در ملک پغمان تابــــکی
نی سرک نی موترو نی نام شاسی تیر توپ زیر بار رنج بسیار پشت خواهان تابکی
فصل سرمای زمستان جملګی دراضطراب زیر سقف خانه پردرد و گریان تابکی
ای برادررازدل چند نکته جمع شد در ورق دیدن سریال تلسی فلم اوریان تابـکی
بر حضورت آورم امر زقران کـــــــــــریم عقل ذایل کردن از پی شیطان تابـکی
آیت آیت جمله قران برتو باشد رهنـــــــــما رفتنت بر راه شیطان نهی قران تابـکی
حافظ الحمد باش و نیز تطبیق عــــــــــــمل مبدتا میعاد با مغضوب پیمان تابـــــکی
رهبرو هم رهنمای توســــــــــت تا دارالبقا یوم میعاد در حساب حشر حیران تابکی
بینوا (همدست) ز یاوان برتو دارد این ندا
غصه و غم تا فضای خاک واخان تابکی
۲۹/۱۰/۱۳۹۱
شاعر در یاوان زندگی میکند در مورد زادگاه اش به نیکی یاد مینماید:
موسم فصل بهار
موسم فصلی بهار است ملک شغنان را نگر بوی گل از چهار سو از نو بهاران را نگر
در طلوع آفـــــــتاب و جلواش در روی آب نرم نرمک خنده ی از ابر و باران را نگر
باغ وراغش سبزبخمل پوش باشد چون عروس زیور طوق رزین نو عروســــــان را نگر
بستر بالین بلبل در چمن آراسته شـــــــــــد ققره یی کبک خرام از کوهساران را نگر
سر کشیده گل لاله هـــــر کجاه از شوق دل زیب و زینت بخش پر فیض بهاران را نگر
چهار گوش بید شنیدن خواندن ســوت هزار بگذر از خواب خیال صوت مرغان را نگر
نغمه سیــــــــــــتار عرفان ضم تنبور رباب جمع و چوش میله آن مرد دوران را نگر
آهوهای دشت وصحرامست مدهوش هر طرف سیر گشت چوچه های نو غزالان را نگر
میکند (همدسـت) به یاوان رازدل با برف و باد
غرش ســیل خروشان راه یاوان را نگر
۱۴/۱۱/۱۳۸۹
یاوان ولایت بدخشان
شاعر برادرانش را در ایام جوانی از دست داده ومتاسفانه در مورد کشته شدن ایشان نیز هیچ معلوماتی ندارد و همواره از نبودشان رنج میبرد و در مورد چنین سروده است:
آن بلبل
آن بلبل خوشخوان چمن زار کجا شد آن ناطق هر محفل هر کار کجا شد
آن میوه شیرین پر از بار کجا شد آن آب رسانی گل و گلزار کجا شد
بلبل ز چمن لاله ز گلراز کجا شد
رفتند پی یکدیگر اندر طی چهار ماه کردند بخود خانه و کاشانه دیگر جا
هرګز نبود دیدن دیدار دریـــــــــــغا افروخته اند آتش غم همچو بدلـــــها
افسوس که نا گفته و گفتار کجا شد
آن شاخ پر از میوه باغ من مسکین خشکیده فروریخت بصد عشوه و تمکین
صد بار بخواندیم چنان سویه یاسین نگذاشت اجل برد ز برم دادر شیرین
پوشیده بتن جامه دستار کجا شد
گویم بتو ای همنفس از چهار برادر بودند چو در عهد وفا جمله برابر
افسوس نشد این همه ابلاغ بمـــــنبر نادان کجا داند اســـــــرار برادر
واقف نشدم از همه اسرار کجا شد
با چشم پر از اشک بهر سمت دوانم باشد که خبر یابم آرام بـــــــــمانم
شب تا بصحر منتظر چشم براه ام لیکن محال است یکی زان بیـــابم
جوشیده و پوشیده که تبار کجا شد
افسوس که بی وارث و بی نام ز دنیا از ناصر بیچاره دگر نیست پناگاه
جز ذات اللهی ورا یاور مــــــــولا فرزند پرید همچوغزالان بصحــــــــــــرا
همچون شچرخشک شده بی برگ کجا شد
ناصر که کشد رنج غم فرقت انیار دستش به عصا خورده گره پشت کمانوار
محرم شد از ملک هم ز بهــــــشار لعنت به آن دست که دخیل است دراین کار
از خویش و اقارب شده بیزار کجا شد
نی طاقت بیداری و نی طاقت خواب است ماندند زخود سوال اکنون چه جواب است
احوال اگر جویی به قهمی ز کتاب است پیوستن حق را تو بدانی که ثواب اســــــت
واقف نشدم وای که این بار کجا شد
پرسیده بهر خانه روم باعث اســــــــــتا هیچکس خبرش را ندهد برمن تـــــــــنها
این هم ز دست ساخته ا و خانه درهرجا حیران شوم و دل به تپد در غم ســــــــودا
استاد همین خانه و نجار کجا شد
همدست کنون تشنه دیدار چه است اما تو ندانی که چنین کا ر بخواب اســـت
دیگر نکنی کار همه آنچه عذاب است جز خیر دعایی که به اسمش چه ثواب است
آن یار من و یاور غمخوار کجا شد
۱۳/۱۱/۱۳۸۹
شغنان ولایت بدخشان
شاعر در سرودن غزل نیز علاقه زیادی دارد:
از پی گلنار
دوش چنان واله و شیدا شده است از پی گلنار بصحرا شده اســـــت
بسکه شده محو جمالش مــــــــگر شمس و قمر وار هویدا شده است
راز دلی خفته این خون جـــــــکر خلق جهان این خبر آگاه شده است
محرم اســـــــرار چه داند از این زیر زمین خانه تنها شده است
عشق محبت به سر اره زد واله و دلباخته و آشنا شده است
رفتن مجنون بصحرا و دشــــت دان یقین بسته لیلی شده است
کوه کن زحمت فرهـــــــــــاد را وای دریغ کوه درازا شده است
هر که شده عاشق از خویش خود کوه دمن خانه مهوا شده است
محمل ( همدست) شده بعد ازین
بار گران همچو بتنها شده است
۲۱/۱۰/۱۳۹۱
یاوان ولایت بدخشان
شاعر هر لحظه آرزوی دیدن زادگاه اش شغنان را دارد و بهارش زیبا ترین منظره را دارا میباشد و چنین سروده است:
فصل بهار
فصل بهار سیل شغنانم هوس چیدن گلهای تارانم هوس
نرم نرمک ابراندر آســـــــــــــــمان ریزه ریزه قطره بارانم هوس
جمع و جوش میله آن دوســـــــــتان ناخن سیتار غرفانم هوس
هر طرف چون بنگری دشت و دمن دیدن اش در شب هجرانم هوس
وقت ایلاق رفتن واشــــــهرف دره آن نوای صوت چوپانم هوس
زینت سرچشمه درهر موســــــمی آب سرد چشمه سارانم هوس
سوی دهشار تا به شدوج رفـــــــتنم بر به بر با گل ریحانم هوس
بس که بخمل پوش شدوج هر طرف زیب در هر باغ و بوستانم هوس
از خدا خواهم رســـــــم با آن دیار روی خوان آن عزیزانم هوس
رنگ زیبای نوادک صـــــــبحدم بوی از مشک غزالانم هوس
عندلیبان جمع در روشان زمـــین گلخن چاسنود روشانم هوس
من که هســـــتم ساکن یاوان راغ میله دهقان روشانم هوس
در پنایی امر حق خواهم سنورگ همچنان خرم و شادانم هوس
بلبلان درعشق گل اندر فــــــــــــغان دیدن گلهای خندانم هوس
آرزوی ( محرم) گم گشــــــــــته این خواندن ( همرزم) طفلانم هوس
قصه از ناک یخ ناک ســــــــــنورگ بردنش تا ملک پغمانم هوس
خواب ازچشمان(همدست) رفته است
دیده یی پر خواب جانانم هوس
۲۷/۹/۱۳۹۰
بدخشان
شاعر گاهی هم رباعی میسراید:
شغنان وطنم چه خوش هوای دارد در هر دره اش آب صفایی دارد
گر نوش کنی قطره از آب صفا ضد مرض است صد دوایی دارد
۲۷/۱۱/۱۳۹۱
به راغ بیا یاوان بـــــــــــــــــــــیا بادیدن دوستان یاوان بـــــــــــــیا
از سوی درنگ نظرنمای ایزویج چون کبک خرام دشت سلیمان بیا
در فصل بهار ملک یاوان چه خوش است
رفتن سوی دشت گل ریحان چه خوش است
تنها بجز سوخت دلی غصه و غــــــــــم
یکجایی بدست چیدن تاران چه خوش است
کوه های پر ازمعدن خواب کرده ما دشت های پر از نبات آلوده ما
کوه دست رسا و فکرغمخوار وطن تا دفن کند این حالت فرسوده ما