حقداد بیگی

 

حقداد بیگی

بیوگرافی و نمونه کلام شاعر جوان شغنان حقداد بیگی

 نویسنده : غلام ناصر (بهزاد )

۱۹ دلو ۱۳۹۱ 

هرکه ناموخت ازگزند روزگار         هیچ ناموزد  ز هیچ  آموزگار

 حقداد فرزند شادمان فرزند ایل بیگی تخلص  به (بیگی ) درخزان سال۱۳۵۷ هجری شمسی دریک خانواده دهقان در ناحیه  زیبا فنجان قریه درمارخت ولسوالی شغنان ولایت بدخشان دیده به جهان گشود.  او درسال ۱۳۶۴ شامل مکتب لیسه درمارخت گردیده  و درسال۱۳۷۵ دوره  لیسه  را موفقانه به پایان میرساند. حقداد میگوید که سرودن شعررا از دوران متعلمی یعنی وقتیکه متعلم صنف یازدهم مکتب بود، آغاز کرده است.  بیشترین  اشعارش درمورد مناطق زیبای شغنان زمین میباشند و طور نمونه  شعر ” شغنان  تو  را  گویم   سلام “ را چنین سروده است:

 شغنان زمین چون جان مـن       حبش     بود    ایمان  مــن

آبادیش       ارمان       من       شغنان  تو  را  گویم   سلام

سر بر  فلک   کوهســار تو      هـــم   مامنی    هموار   تو

زیبـــا    بود    گلزار    تو       شغنان  تو  را  گویم   سلام

اندر      بهاران      دلنشین     از   چهچه    کـبک   زرین

گوی   بهشتی   حور عــین       شغنان  تو  را  گویم   سلام

اولاد   تو    در   هر   دیار      با   نام   نیک     و   افتخار

باشد    به     دانش   استوار      شغنان  تو  را  گویم   سلام

(بیگی)  فدای   سر  زمــین      با  راسخ   و عزم  و  متین

فخرش   بود  دین   و  مبین      شغنان  تو  را  گویم   سلام

 

 حقداد بعد از فراغت لیسه درمارخت، مانند هزاران هموطن دیگر مجبوربه ترک وطن می نماید و به کشور پاکستان مهاجرمی شود. بعد از برگشت دوباره به وطن ، در سال ۱۳۷۶ شامل تربیه معلم شغنان میگردد.  با سپری نمودن دوسال تحصیل درسال ۱۳۷۸ سند  فراغت تحصیلی  را به دست می آورد.  در سال۱۳۷۹ بصفت آموزگاردرلیسه درمارخت استخدام می شود و  تا کنون  به وظیفه مقدس آموزگاری ادامه میدهد.  او از روز های ناگواریکه در زنده گی اش تجربه کرده بود چنین بیان میکند:

اندر جهان

اندر جهان کهنـــــــــــه  بجز  غم  ندیده ام        چون جام زهر به شربت شهدش چشیده ام

دیدم که این جهان شده چون صحنه دروغ        زانرو بدست خویش گـــــــریبان  دریده ام

دراجتماع بدکنش وفســق وهــــــم فـــجور       چون مورلنگ به کنج غمــش  را خذیده ام

ازمردمان  جاهـــــــــــل بی دانش و زمان        ازنزدشان چوآهوی وحشی رمـــــــــیده ام

بیگی” ز کس منال وبکن شکوه ازسرشت

دیگر رسیده  شاد و من غـــــــــم خریده ام

اشعار این شاعر جوان در محفل های شادی نیزتو سط بعضی از آوازخوانان  محلی سروده میشوند.

وطن

ای بلبل  خوشخوان  وطن ناله سحرکن      بیدار ازاین خواب گران دخت پسر کن

خاموش مکن شمع  وطن بهر وصالش      پروانه صفت  سوختن آن خاک بسرکن

هرگوشه ازمام وطن چشم به امیداست       هرخاره ازسنگ سیاه لـــــعل وگهرکن

آبادکن ازفیض هنرخــــــــاک وطن را       فرهاد صفت کو کن و بسته کـــــمرکن

بنوشت به قلم (بیگی) کنون بهروطنرا

بیدارشوازخواب گران هوش به سرکن

 بیگی نام پدر کلان شاعربوده و تخلص خود را نیزبیگی انتخاب کرده است تا نامش به فراموشی سپرده نشود. اومیگوید که پدرکلانش یکمرد روحانی، شجاع و با  صداقت زمان خود بوده  و محبوبیت عالی در بین مردم داشته است. ایل بیگی باشنده اصلی ناحیه پارشنیوشغنان ولایت بدخشان جمهوری تاجکستان بوده ، در سال ۱۳۱۰ درزمان دیکتاتوری استلین مناطق پامیر تاجکستان  را در تصرف روسها قرارگرفت. روسها درتضاد به دین و مذهب عمل مینمودند و رهبران مذهبی پامیر را تحقیب، آزار و اذیت بیش از حد قرارمی دادند که باعث فراریعضی از روحیانیون و پیشوایان مذهبی گردید که از آن جمله  یکی از چهره های شناخته شده مذهب اسماعیلیه آنوقت  یوسف علی شاه نام بی رحمانه به شهادت میرسد. از یوسف علی شاه فرزندی بنام محمد علی شاه باقی مانده وزمامداران مستبد تصمیم گرفته بودند تا فرزند ایشان را نیز مثل پدرش به کام مرگ بفرستند،  اما مریدانش  از تصمیم ظالمان اطلاع حا صل می نمایند و محمد علی شاه به قریه ده شهر شغنان افغانستان فرار میدهند و از شر روسها در امان می ماند.

 چون درآن وقت ازترس و هراس روسها کسی جرحت ترک خانه وکاشانه خود نداشت،  اما ایل بیگی حاضرشد تا از خانه فرار کند و شبی از یک طرف وحشت روسها و از طرف دیگر شدت سرما ی زمستان که دریا ی آمو یخ بندان بود ، توسط اسپ از دریا عبور میکند ودر قریه ده شهر ولسوالی شغنان افغانستان جاگزین می شود. بعد از مدتی، ایل بیگی توانست زن و فرزندان خورد سالشرا به بطور دایمی به قریه ده شهر شغنان انتقال دهد و تا آخر رمق حیاتش در غربت به سرمی برد. او همیشه آرزوی دیدارخویشاوندان وحب الوطن بود ولی این چانس دیگر برایش میسر نمی شود و در سن ۸۰ سالگی وفات میکند.

روحش شاد باد!