سید فرخ شاه هادی

 

سید فرخ شاه هادی

eqbal ehsamنوشته توسط اقبال«حسام»

  خرداد 1389

 

سید فرخ شاه هادی

     سید فرخ شاه  متخلص به هادی فرزند سید حسن علیشاه بن محمد علیشاه درسال 1364هجری خورشیدی مطابق 1985میلادی در یک خانوادۀ روحانی در قریه ویر ولسوالی شغنان بدخشان چشم به جهان گشوده. در سال 1375 شامل مکتب و درسال 1382 از دبیرستان ده شهر شغنان با درجه عالی فراغتش را حاصل نمود. وی بنابر ذکاوت و تلاشی که در کسب علم ودانش داشت مورد تشویق استادانش قرار گرفت و استعدادش راه اورا بعد از پشت سر گذاشتن امتحان کانکور در سال 1384به دانشکدۀ ادبیات پوهنتون کابل باز کرد ودر سال 1387از دیپارتمنت دری پوهنتون ن متذکره فارغ التحصیل گردید ودر حال حاضر کاندیدای بورس ماستری در انستیتوت مطالعات اسماعیلی در لندن است.

     سید فرخ شاه هادی جوانکی است که درگلستان شعر وشعر سرایی امروز دری به مثابه گلی قد بر افراخته است وبنا بر قول خودش از سنین یازده سالگی بدینسو با دنیای شعر آشنایی پیدا کرده است.

     قالب غزل محوری است که موصوف را بر مدار خویش به چرخش در آورده وتوجه اش را بیشتر از قالب های دیگری به طرف خویش معطوف ساخته است واولین غزلی که وی سروده با این مطلع آغاز میشود.

زبان درذکـــر شاه اولیا بود است دانستم            بحمد خالق ارض وسما بوداست دانستـــــم     

   با کمال تاسف اظهار مینمایم که از غزلیات سروده شده «هادی» به جز از یک غزلش که توسط خودشان برایم ارسال شده بود متباقی آنرا از نظر نه گذارنده ام که تا بتوانم خصوصیات ومزایای شان را برای قاریین محترم پیشکش کنم .

   اینک همان غزل دست داشته خویش را از نظر می گذارانم تا دیده شود که در بحبوحه آن کدام موضوعات بیشتر میتوانند مورد توجه قرار گیرند.

طـره ام  دور  از کــنار موج  آب  زندگـــی          رهروی  جوی  خطا  ونا  صواب   زندگی

تشنه را مانم که در دشت  فراخ و سوز ناک          قرنـــها   در انتظــار مشـک   آب   زندگـی 

در بهار عمــر من یک  پهنه امیـد  وعشــق          داده از کف هم لگـام  و هم  رکـاب  زندگی 

گــاه  گاهــی  بر  فـراز  قلـه هـــــای   آرزو          سیر خواهم از وضوح  واز حجاب  زندگی 

فطرتم مایل به رشد  است و تکاپو و عروج          سد راه ام اسـت وباشـد پیـچ وتاب   زندگی 

بر سر من دب  بن این ژرفنای  تنگ  و تار          بــر نـــتابـــد  اشعــۀ  از  آفــتــاب   زندگی 

رستمی نبود در این وادی کنون ای همرهان          تـــا بــــراندازد زپـــا اف راسیــاب  زندگی 

عاشقی شاید که با خط زرین و بس درشت            در حــیاتم درج فهرسـت  و کــتاب  زندگی

 «فرخا » زیباشود گر همچو صبح عاشقان           با  دل پـر مهر  برخــیزی زخواب زندگی 

 در هنگام توجه به این غزل بسا از واژه هایی را دریافت مینماییم که قوتمندی وزیبایی شعر را انعکاس میدهند؛ مثلا: او توانسته است که با انتخاب واژه ها وترکیب های زیبا؛ چون ؛ قطره ، موج، امید؛ عشق؛ اشعه؛ مشک ، قله آرزو ، صبح عاشقان ؛ بهارعمرو نظایر آن اشعارش را زیبا جلوه بدهد وهم بر عاطفه و احساسات خوانند تاثیری بگذارد.

 کاربرد صناعات بدیعی ، چون مراعات النظیر، تضاد ، تلمیح در زیباساختن شعرتاثیرگذار هستند،مثلا : کلمه هایی چون قطره ؛ موج ، آب و جوی؛ تشنه ومشک در هیئت صنعت مراعات النظیر در بیت زیرین قرار گرفته اند.

  قطره  ام  دوراز کنار موج  آب  زندگـــی

رهروی جوی  خطا  و  نا صواب  زندگی

تشنه را مانم که دردشت فراخ و سوزناک

قرن  ها   در انتظار مشک   آب  زندگی

     بهترین مصداق برای ادعای استفاده هادی از صنعت تضاد استعمال واژه های وضوح وحجاب در پهلوی هم خواهد بود.

  گاه گاهی برفراز قله های آرزو     سیر خواهم از وضوح و از خفای زندگی

 در بیت آتی سید فرخ شاه بهترین تشبیه تلمیحی بکار برده شده که در این بیت از کسانی که آنان در حل مشکلات دستیاری می کنند به رستم و مشکل آفرینان در زندگی به افراسیاب تشبیه شده اند.

   رستمی نبود در این وادی کنون ای همرهان      تا بــراندازد زپا افــراســـیاب زندگـــی

  قرار گذاشتن واژه های مترادف چون خطا ناصواب ، پیچ و تاب در پهلوی هم از خصوصیات دیگری است که غزل آن جوان را زیبا وگیرا ساخته اند.

نوشته: سید فرخ هادی

02/10/2011

سلام به مادرم

سلام به مھربان ترين مھربانان، سلام به عاشق ترين پديدۀ ھستی، سلام به سمبول شکيبايی، سلام به بحر عشق و عاطفه، سلام به مقدس ترين نوع انسان، سلام به سايبان سر نسل آدمی، سلام به باران محبت، سلام به چشمه ساران زلال صداقت، سلام به يگانه روزنۀ اميد زنده گی؛ دريک کلام، سلام به تنديس ھمه خوبی ھا، سلام به مادرم!

مبارک ترين و خجسته ترين روز “روز مادر” را به تمام مادران جھان، افغانستان، شغنان و به ويژه مادر مھربان خودم قلبا شادباش می گويم. امروز احساس عجيبی بر من مستولی شد و وادارم ساخت تا قلم و پارچه کاغذی بردارم و چيزک ھايی بنويسم. اصلا نمی دانستم داشتم چه می نوشتم! پس از اين که دوباره به خود آمدم، ديدم جملات جسته وگريخته يی انشا نموده ام؛ کمی قلمک زدم تا اين که اين جملات کمی سمت و سو يافتند و کمی ھم آھنگين شدند. به ھيچ روی بر آن نيستم تا اين ھمه را شعر بنامم؛ زيرا شعر واژه يی است بس مقدس و شاعری ھم کاريست سخت نا سھل. آنچه که در زير انشا گرديده چيزی نيست جز چکيده يی از احساسات پاکم نسبت به مادر ھر دم منتظرم. چون من آن را به پاس فداکاری ھای بی شايبۀ مادرم برچسب زده ام؛ با ھمه نارسايی ھا و عيوبی که دارد، ھرچه که ھست و ھرنامی را که دوستان خواننده برآن می گزارند، ھديه ناچيزی است که در اين روز مقدس به پای مادر خودم، و ھمۀ مادران می ريزم! ادامه