عبد العزیز اکبری

 

Abdulaziz-akbari

استاد عبدالعزیز اکبری

فشرده سخنی پیرامون یکی از نخستین ستاره های درخشان  معارف شغنان، مرحوم و مغفور، عبد العزیز اکبری 

تهیه و تدوین : دولت محمد  سیار

 ویراستار   :   پوهندوی دکتور پیکار

 

مـــا  مــــــرده  پرســتانیم،  از زنده  گریزانیم          ای  وای؛   چنین   دشـمن،  با  فطرت  انسانیم
تا  کس  نرود  از دست،  یادی  نکنیــم از وی          از  خیر سر  اموات،   خوش  مشغله  جویانیم
گاهی نه کشیم ازصدق، دست کرمی از خویش          نا   پا    شده   غلطانیم،  نا  سر  شده  ویرانیم

محسن هدایت

 ” میگویند فردا بهتر خواهد شد، مگر آیا امروز فردای دیروز نیست؟

” ویکتور هوگو”

           ” ای انسان شغنانی، ای آنکه خون نیکان در رگ هایت روان است  و میدانم ،در هر پوششی ، در هر روشی، و در هر بینشی که هستی، در هر دینی و آئینی، فکری و ذکری که هستی، بودی و خواهی بود، از دروغ، بهتان، تقلب، خود خواهی، خود بینی، از ستم، بیداد، جور و ظلم بیزاری و از دد منشان، و ستم پیگشان، دل خوشی نداری. تو پامیری و در نهایت شغنانی هستی، و باید متناسب به بلندی پامیر همتت بلند و رفیع باید باشد که بود، است و خواهد بود. اگر خوب بنگری، در شیرازه زمانه های گذشته چه بر سر نیکانت، و اکنون بر سر تو وهم کیشان ات آورده اند، و نیز خواهند آورد ، بیدار و هوشیار باش، و باید بدانی، او، تو و من ، باهم خویشاوند هستیم و از یک جوی و جویبار آب نوشیدیم و از یک دین و آئین مستفید شدیم و یک گروه خون در رگ های مان روان است، و آنهام از جوی پاک و صاف شغنان، بدخشان و افغانستان است”

با سپاس فراوان از آنهایی که نمونه  های نگارش عقلانی و منطقی آنها که مشحون از دیدانداز فلسفی است، همواره راهگشای نگارش پیشگفتاری ما ها و سایرین میشود، که از جمله نگارش مذبور نیز در قطار آنها به شمار میرود و ذهن و فکر و بینش ما را بار مجدد بسوی گرایش انسانی و انسان سالاری می کشاند و خامه نگارش صداقت و ایمان داری را در میان پنجال های ضعیف جسمانی ما، ولی قوی انسانی، قرار میدهد و ما را بسوی فضای آبی که دیده میشود و لی حضور ندارد، و آفریدگاری که  حضور دارد اما صلاحیت دیدش را نداریم، قرار میدهد. من، همواره به این باور بوده ام، و برای همیش باقی خواهم ماند، که انسان ها در این کائنات زمان خیلی ها محدود را در اختیار دارند برای اینکه  با هم در مخالفت ، مخاصمت و مناقشه قرار گیرند ، و بجای آنکه وقت و زمان دست داشته را در مسیر این واژه ها بکار ببریم، بهتر و شایسته  خواهد بود اگر از زمان محدود دسته داشته مان، در راه ارتقای گسترده  سطح فهم عقلانی، بینش انسانی خویش و گریز از  حیات خلاف ماهیت انسانی ، که از خرد گرایی فاصله ها و فرسخ ها دور است ، و در محور انگیزه ها می چرخد، استفاده معقول به عمل بیاوریم.

در دنیایی که اکنون قرار داریم، جهان بی باوری ها، بی اعتمادی ها، مخاصمت ها، مخالفت ها، از خود بیگانگی ها، خود شکنی ها، خود فراموشی ها، و بیگانه پرستی به مفهوم واقعی واژه، است و چه زمانی خواهد رسید که از این مسیر بسوی سیر ارزش شناسی ها، جامعه مدنی، و محیطی که انسان دوباره در آن مقام شامخ خویش را که بهترین آفرینش است، باز یابی کند، در مسیر کاری و دانش و بینش قرار گیریم، زیرا دانش به تنهایی خود کاری را از پیش نخواهد برد، اگرتصور دانش با  بینش در مسیر و سیر تکاملی وحدت آفرین شان، قرار نگیرند. قبل از آنکه به این نگارش مختصر و معرفی یکی دیگر از شخصیت های معارف پرور، و دوست دار گرایش معنوی و تنویر عرصه های مادی و معنوی انسان آغاز نمائیم، جا دارد اظهار سپاس و شکران خود را به آنهایی که سیمای شغنان را با نگارش های زیبای شان پیرامون معرفی شخصیت های معارف شغنان، عرفا، ادبا، شعرا، موسیقی دان ها، شخصیت های اجتماعی و محیطی، رزمندگان عرصه ورزش و موسیقی، وزین و زیبا می سازند، از ژرفای دل و فکر، تقدیم و تکریم نمائیم، و به امید اینکه همه ما برای همیش تنها در میدان حرف و سخن باقی نمانیم و سعی ورزیم تا مطابق خواست شرایط زمان و مکان در صحنه کار کرد های عملی ای که مردم ومحیط مان اکنون  از هر زمان دیگر به آن نیاز بیشتر دارند، نیز گام های متین و استوار را فارغ از هر گونه جزم اندیشی هایی  که فراهم آورنده نارسایی ها و عدم کامگاری های ما در گذشته ها، بوده اند، برداریم. 

بعضن، مادامی که با دوستان، افراد و شخصیت های ادبی، اجتماعی، عرفانی و حتی سیاسی در تماس می شویم، همگان سعی می نمایند که خویشتن را سیاسی معرفی نکنند، از سیاست گریز می کنند، و آن را بد معرفی می کنند، در صورتی که از دید انداز ما، انسان برای همیش سیاسی است، زیرا دارای شعور و آگاهی اجتماعی است و در ضمن دارای ظرفیت عقلانی است که انسان را به تفکر و تعقل وا میدارد، و چون سایر عناصری که دارای هستی هستند و لی از نعمت خرد ، بینش و تفکر عاری هستند و تنها در شیرازه انگیزه ها زیست می نمایند، هرگز سیاسی نبوده اند و از مفهوم سیاست نیز برای همیش فارغ و غافل هستند. اما باید بیاد داشت که سیاست ها را باید علمی و عقلانی ساخت، و نه اینکه علم و خرد را سیاسی ساخت و تابع بینش ایدیولوژیک که در ذات خود در بسا اوقات و زمانه ها، که از طریق اندوخته های متداوم  انسانی به اثبات رسیده و مشحون از  محدود اندیشی بوده است، ساخت. اکنون بر میگردیم به اینکه ، همه دهکده های شغنان و انسان های آن مرز و بوم برای همه ما دارای ارزش والا و عاری از هر گونه تعصب و جزمگرایی باید باشند، و هر فرد آن سرزمین که در فرآیند تعلیم و آموزش فرزندان آن مرز و بوم که  جبرن و قهرن در شیرازه تاریخ در ژرفای عقب ماندگی های اقتصادی، اجتماعی، آموزشی، و فرهنگی، قرار داده شده اند، ولی نقش بارز و انسانی شان را بازی نموده اند، باید به معرفی نشینیم، تا در زنده نگهداری تاریخ معارف شغنان زمین  و مردم معارف پرور آن سرزمین، نقش ای را  ایفا نموده باشیم. 

آنگونه که برای باشندگان محیط شغنان هویدا است، دهکده ای در آن جا قرار دارد که به نام ” ده مرغان”، یاد میشود. اهالی این دهکده ، مردمان خیلی ها آرام، با فرهنگ، و پاک دل هستند و ذهنیت و فکر شان مانند دریای آمو، در برخی موارد آرام و در برخی موارد هم خروشان، انقلابی، و کمی هم ستیزه جو. شخصیت هایی در این ناحیه خیلی ها کوچک زیست نموده اند که در گسترش و پخش فرآیند تعلیم، آموزش و معارف شغنان، نقش بسا معقول، محیطی و مردمی داشته اند که میتوان از: مرحوم فیض محمد فرزند پهلوان مبارک قدم، نخستین دانش آموز محیط شغنان در دانشگاه کابل، دانشکده ساینس، استاد بای محمد خان، آموزگار خیلی ها ورزیده زبان و ادبیات انگلیسی، کارمند اداره کشاورزی کشور، مرحوم غلام محمد خان، کارمند بخش کشاورزی کشور، عرب شاه خان، کارمند اداره کشور و مبلغ و همکار گسترش امور عقیدتی، فیض محمد خان برادر تنی عرب شاه خان، مرحوم دلنوا آموزگار ورزیده محیط شغنان برای سالیان متمادی، و دیگرانی که فعلن در حافظه ام قرار ندارند، یاد نمود. همه دوستان ما با این افراد و اشخاص برای مدت های طولانی آشنایی دارند و در مورد همه آنها بیشتر از این مزاحم وقت شان نخواهم شد. تنها میخواستم در مورد مرحوم فیض محمد خان، نخستین دانش آموز دانشکده کشاورزی دانشگاه کابل، که برای اکثریت شاید آشنا نباشد، عباره چندی را به نگارش گیرم. پهلوان مبارک قدم، من حیث یک شخصیت اجتماعی و ورزش سنتی در محیط شغنان برای همگان واضح است و در مورد شان معلومات فراوانی دارند. در زمانه های نه چندان دور در خانه و کاشانه شان طفلی به دنیا آمد که نامش را فیض محمد گذاشتند، و پدر نبست  به سابقه  معارف دوستی  اجدادش و شوق و علاقه ای  فراوان فردی که شخص وی  به تعلیم و آموزش داشت، فیض محمد را شامل مکتب ابتدائیه شغنان ساخت و فرزند شان بعد از آنکه دوره ابتدائیه را به پایه اکمال رسانید،  به منظور ادامه تحصیلات بعدی رهسپار مرکز کشور، کابل شد و بعد از به پایان رسانیدن دوره متوسطه و میانه در یکی از لیسه های شهر کابل، به گمان اغلب لیسه ابن سینای کابل، شامل دانشکده کشاوری دانشگاه کابل شد که در زمینه نقش تشویقی، ترغیبی و تکمیلی عمویش ، عبد العزیز “اکبری”، را که در دارالمعلمین عالی  شهر کابل مصروف تعلیم و آموزش بودند، نباید نادیده گرفت. مرحوم فیض محمد دارای استعداد سر شار و نبوغ فکری داشت. موحوف به زبان های انگلیسی، روسی، پشتو، دری، و کمی هم عربی استعداد خیلی ها زیاد داشت. موصوف مادامی که در کلاس چهارم دانشگاه کابل قرار داشت، کمی هم مریض شد و بخاطر دید وادید اعضای خانواده خود، در سال ۱۳۴۴ خورشیدی، یک جا با مرحوم عبد العزیز ” اکبری”، وارد شغنان شد و در آن زمان از تندرستی شان شکایت داشتند، و بعد از سپری نمودن مدت کمی در میان خانواده، دوستان، علاقه مندان و همسلکان، بخاطر به پایه اکمال رسانیدن آزمایش سالانه  دانشگاه کابل ، بار مجدد رهسپار شهر کابل شدند. باید امتحانات را ختم نکرده و دنیای فانی را با لبیک گفتن داعی اجل، ترک نمودند.

اکنون بر میگردیم به اصل مطلب: آنگونه که برای دوستان کمی هم توضیح شد ، به ویژه در مورد دهکده ” ده مرغان”، شخصی در آن حیات بسر میبرد که اسمش ” ملا اکبر”،. خانواده ملا اکبر، روز های زندگی مشقت بار شان را در انتظار چشم به جهان کشودن فرزندی سپری می نمودند که باید چشم به جهان می کشود، و زمانی هم بود که این آرزوی خانواده ملا اکبر، بر آورده شد و در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، طفلی به دنیا آمد که پسر بچه بود و نامش را عبد العزیز گذاشتند. ملا اکبر در مسایل امور دینی و تعلیمات عقیدتی و شناخت از  سنت های ماندگار شخصیت سترگ عقیده و ایمان ناصر خسرو، دست بالایی داشت و از همین سبب همگان در هنگام فصل شتا، ” زمستان”، که دیگر مصروفیت سالمی در میان شهروندان و دهاتیان به نظر نمی رسید، خانه و کاشانه ملا اکبر  به مرکز تجمع اهل فرهنگ،  اهل دانش و دانش آموزان سنت های ماندگار ادبی، عقیدتی، عرفانی و تغزلی: حافظ شیراز، مولانای روم، عمر خیام، حضرت بیدل، شمس تبریز، حضرت جامی، پیر شاه ناصر خسرو، ضیایی، سید منیر بدخشانی، سید سهراب ولی، میران و شاهان شغنان، تبدیل گردیده بود. بدون تردید، ملا اکبر با به میان آمدن بینش مکتب و مکتب داری در میحط تنگ و تار شغنان روشن ضمیر، فرزندش عبد العزیز” اکبری”،  را شامل مکتی ابتدائیه رحمت شغنان می نماید و بعد آنکه دوره آموزش را در شغنان به پایان میرساند، جهت ادامه تحصیل وارد شهر کابل میشوند و شامل یکی از لیسه های ” شبانه “، گردیده و  با وصف آنکه مصروف تعلیم و آموزش داخل خدمت بود، در عین زمان به مأموریت خود نیز ادامه میداد و در فرجام  بعد از ختم تعلیم و آموزش در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، من حیث آموزگار تقدیم جامعه میشوند. در قدم نخست ایشان من حیث معلم وارد شغنان میشوند و بخاطر تعلیم و تدریس فرزندان محیط شغنان صادقانه داخل عمل میشوند و برای مدت بیشتر از سه سال را در  مکتب یاد شده سپری می نمایند. بعد آنکه در علاقه داری درواز نیز موضوع تأسیس مراکز تعلیم و آموزش به میان می آید، در سال ۱۳۴۵ خورشیدی، که من در آنوقت  دانش آموز کلاس اول دبستان دهاتی دهکده پستیو مربوط ناحیه ” ویاد”، یعنی ویر بودم، مرحوم عبد العزیز ” اکبری “، را به علاقه داری درواز تبدیل نمودند و برای مدت سه سال در آنجا من حیث آموزگار ایفای وطیفه نمودند و بعد ها روی برخی از اختلافات و دواری های آفریده شده توسط مردمان محل، دوباره به شغنان برگشتند و دوباره بخاطر ادامه تحصیل رهسپار شهر کابل شدند. 

بعد آنکه دوره دوم مرحله تعلیم و آموزش شان را در بخش شبانه کامگارانه  به پایان رساندند، در سال ۱۳۴۸، خورشیدی شامل لیسه انصاری شده ودر آنجا به تدریس و تعلیم اشتغال ورزیدند. زمانی هم بود که در یکی از لیسه های ولسوالی سرخ پارسا من حیث معلم برای مدت بیشتر از هفت سال ایفای وظیفه نموده اند و با وصف دشواری ها زیادی همه روزه از کابل الی سرخ پارسا سفر می کردند و برای مردم و فرزندان وطن مصدر خدمت شایان و صادقانه  می شدند. مادامی که در شهر کابل مصروف کار و آموزش فرزندان وطن بودند و همه دست اندر کاران آن زمان مکاتب و دبیرستان ها با حضور شان احساس بالندگی مینمودند، موصوف سخت علاقه مند شد تا به محیط خود که مردم آن بیجارتر، فقیر تر و نیازمند تر از سایرین هستند، رهسپار گردد و به آموزش فرزندان آندیار صادقانه مصروف و مشغول گردد. در ولسوالی شغنان، در مقامات  ناهمگون ایفای وظیفه نموده اند، که میتوان از دوره کاری شان من حیث معلم مکتب لیسه رحمت، سر معلم مکتب لیسه رحمت، در سال ۱۳۶۲، خورشیدی من حیث سرمعلم لیسه نسوان شغنان، و بار مجدد من حیث سرمعلم لیسه رحمت ، و در سال ۱۳۷۷، خورشیدی من حیث رئیس مؤسسه  تعلیم و تربیه  ولسوالی شغنان، ایفای وظیفه نموده اند.

مرحوم عبد العزیز ” اکبری”، مادامی که جماعت اسماعیلی افغانستان ، به شمول اسماعیلیان ولسوالی های سرحدی بدخشان افغنستان به شمول شغنان در شهر کراچی پاکستان قرار داشت،  در سال ۱۳۷۹، خورشیدی به منظور تداوی نواسه پسری شان ، وارد شهر کراچی شدند. همه آنهایی که در شهر کراچی قرار داشتند، همه شاگردان و دست پروده های دبستان معارف اندیشانه مرحوم ” اکبری”، بودند و بدون تردید موصوف را مورد تکریم و تقدیر نیز قرار میدادند. همواره سعی می نمود که همه آنها را در صورت ممکن در یک خط و سیر زندگی قومی و مردمی قرار دهد، اما بعضن برخی ها  سرحد عقیدتی، قومی و فرهنگی به شمول مسایل اجتماعی  را نادیده گرفته در آفرینش برخی از دشواری ها، نقش منفی شان را به بازی می نشستند، و همین بود که روزی تصمیم بر آن شد که  همه را دور یک حلقه میهنی گرد هم بیاوریم و به کمک ایشان که من حیث پدر معارف شغنان محسوب می شدند، اگر بتوانیم چیزی را به میان بیاوریم و برای زندگی همه افراد داخل شهر کراچی آرامشی را بیا فرینیم. اما دیگر زمان و زمانه گونه دیگری داشت و برخی ها به این اندیشه بودند که شاید دیگر آزاد شده باشند و از نعمت ”  آزادی عقیده وبیان ” بر خوردار هستند و آنهم در کشور پاکستان که در طول تاریخ آزادی عقیده و بیان مردم ما را زیر سوال برده است. بهر حال موجودیت شان در آنجا برای آنها یی که گوش شنوا و فکر رسا داشتند، نعمتی بود خیلی ها ستوده به نفع مردم و اهل معارف اما، دشواری همه گان این بود که برخی در لفظ درست و در عقیده  و تعهد شان  نادرست عمل مینمودند. فشرده اینکه مرحوم ” اکبری”، بعد از مدت چهار الی پنج ماه اقامت در شهر کراچی پاکستان،  دوباره  رهسپار شغنان شدند و به تاریخ ۶ حوت سال ۱۳۸۱ خورشیدی، داعی اجل را لبیک و دنیای فانی را ترک نمودند.

روح شان شاد و پر فتوح  باد

 آمین یا رب العالمین