مرحوم حاجی گوهرشاه
تهیه وارسال: انورشاه گوهری
آن دلبران خوب وفا هم نمی کنند یک بوسه از برای خدا هم نمی کنند
سرتا قدم زجور رقیبان چه خاک شد گر کرده هـــــــم گناه ، گناهم نمی کنند
آخـــــر ببین که روی بماهم نمی کنند
بالا روم که یار همان بوسه ها کنم چون مست میشوم بدل خنده هــــا کنم
من عیش وهم نشاط به آن صیداها کنم هوش دار که یک زمان که من ناله ها کنم
جــــز رحم برغریب و گداهم نمی کنند
جـــانم به لب رسید ونگفتم به هیچ کس من گل بودم ز اول آخر چه خــار و خس
لعنت به یار باد کـــه دارد نظر به کس من ناله می کنم که بماننده ئی جــــــرس
این درد بی عــــــــلاج دواهم نمی کنند
چون یک نظر زبهرخدا سوی من ببین مـــــــاننده تونیست کسی روی این زمین
کــــی باشدش که ما تو باشیم هم نشین صــــــــد حیف و حیف اجل است درکمین
چون جسم وجان زعشق شناهم نمی کنند
گفتیم این غزل زغم یــــــــــــــار بی وفا چون مختص کنم به صـــــــد مهنت و جفا
جان درتنم بنالـــــــــــد و تن درحق شما گــــــــــــــــــــوهر بیاد یار بنالی شوی فنا
گــــــــــــرجان فدام کنم وفا هم نمی کنند
*********
گــــــــــــــــــرمسلمانی برادر روی سوی دلدار کن خواب کمتر کـــــــــــن ولیکن خویش را بیدارکن
خواب کــــــــــــــردن زیب ظالم باشد ای یار عزیز هــــــــــــر سحر خیز ای برادر توبه استغفار کن
صبح خیزان را خداوندا بهشت عـــــــــــــــــدن ده روز محشر یــــار آنهـــــــا احمد مختار کــــــــن
ظالمان دهـــــــــــــــــــــــر یا رب بسوزان درسقر درجهنم یــــــــار آنها گژدمــــــــــــــان و مار کن
ناکس و نــــــادان نا جنس اندرین دهـــــــر اند پر یا رب آنرا خـــــــــار ساز و هم بمهنت یار کـــن
دهــــــــــــر از دست همین هر سه ویران میشود تا کـــــــــی بتوانی سر این هـــــر سه بر دار کن
ای بردار از عـــــــــــــذاب حق تو غافل گشته ئی یک زمان بنشین و فکر گور تنگ و تار کــــــن
مثل گوهـــــــــــــــر پر گناه کیست در روی زمین
همچو بلبل نالهـــــــــــــــــای بر در جبار کـــــن
*********
گویم حـــــــــــــــــکایتی نو مانند بلبل زار ازشوق روی دلبر جانم بگشت افـــــــکار
بشنو تو این سخن را گر بنده با خـــــــدائی شرینی اش چه قند است و بسیار دلــربایئ
از فعل مکر شیطان خود را بــــکن جدائی تو در پی زمانه مـــــــــرگ است از قفائی
این فکر و ذکر دنیا از دل برآر یک بار
فکر دیگر نداری هرگز در این زمــــــــانه همچو تو مـــــرغ وحشی گردی برای دانه
صیاد را ندیدی دام از پی اش نهـــــــــــاده ای خود پسند و بد کار زودش بکن تو توبه
لعنت بــــــــنه به شیطان با آن لعین بد کار
تو بنده گی بجا کــــــــــن با ذات لایزالش روزه زجان ودل گیرپنج وقت بخوان نمازش
باشی بهر دو عـــــــالم بسیار سر فرازش از رحمت الــــــــــــهی از ذات بی نیازش
رسته شوی ز دوزخ از گژدمان و ازمـــار
روزی که مرگ آید جـــــــان از تنم بر آید پژمرده جسم آخـــــــــــــر اندر کفن در آید
یک اسپ چوبکینش بالای وی برآیــــــــد چون خانه گه ز قبرش اندر سرش فزایـــــد
گردد جدا ز خویشان هم از رفیق و ازیـــار
نا گـــــــــــه دو شخص آید از ذات پاک الله پرسند نماز روزه او نیست در دل مـــــــــا
دو گـــــــــر ز آتشین اش بالا کنند و بالا تا میزند به فرقم تن میشود پر کـــــــــــــاه
هر کس اگرشک آرد بیشک بود زنا کـــار
دنیا وفا نــــــدارد ای یار و ای رفیقان رفتن ازاین رباطش از پیر تا جـــــــــــوانان
با خاک تیره آخـر یکسان شدند یکسان خوش گفت این سخن را ای مرغک سخندان
مائیم ذاغ و کرگس دنیا چه است مـــر دار
خوش گفت این غزل را ای گوهری شکسته این نظم خوب گفتنی دیـگر همه فسانه
اصل وطن از ویر از ملک آســــــــــتانه گفتنی برای پیران این نظـــــــم صوفیانه
میخوان تو نظم دیگر با فاسقان بد کـــــــار
*********
چون است امام حی و حاضر
ای دل سخن تو ابتدا کن تو مدح امام دو سرا کن
بهتر نبود ز ذکر چیزی اندر شب و روز وهرصبا کن
تو آیت فزکرون خواندی هم ذکر حلاء و هم ملاء کن
خیرالعملست ذکر مولا این غلغله را تو در سما کن
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
میدان که بهـر زمان امام است این جان به تنم ازاونظام اسـت
هر کس که و را به حق شناســد دانم به یقین بدین تمام اسـت
هر کس که امام خـود نـداند مال وزروزن به وی حرام است
دیدیم چه آیت و چه اخـبار در جمله کتاب در کـلام است
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
میدان که امام هر زمان است رزاق جمیع انس و جان است
قایم به وجود او است الحق هر چه به زمین و آسمان است
با امر وی هر کی میکند کار لاریب که جای او جنان است
از امر وی هر کی سرکشی کرد جایش سقر است وجاویدان است
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
ای مومن صادق و خردمند بشنو تو ز من حکایتی چند
می بود سلف ز دور آدم سی الف سنه که کرد در بند
دو دست ز دیو مردم آزار بود احرهمنی چه کوه الوند
آن بنده کننده بود مولا بشنو به یقین ز من تو این پند
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
القصه رسید دور آدم دیو آمد و گفت کشای بندم
او کرد اشاره با سوی نوح او کرد به خلیل ای مکرم
او کرد اشاره سوی موسی او کرد به عیسی ابن مریم
عیسی چه به دیو مژده فرمود آید پس من رسول اکرم
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
خورشید نبی چه گشت تابان دیو آمد سوی او شتابان
مولا به سنی چهار می بود بگرفت و را بدوش سلمان
آن احرمنی جمال او دید سر تا به قدم بگشت لرزان
اینست همان که دست من بست می گفت به مصطفی یاران
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
میدان که علی است صاحب جود میدان که علی اصل مسجود
فلحال بشانی انا مل آن بند ز دست دیو بکشود
آن احرمنی به سجده افتاد من عابد م و تو حست معبود
دنیا نبود کس به عالم آن وقت که بوده ئی تو موجود
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
ای مومن صادق و مسلمان بشنو تو حکایتی ز سلمان
روزی که میان دشت ارژن افتاد به چنک شیر غران
ملجا طلبید از خداوند نا گاه رسید شاه مردان
آن شیر چه دید روی مولا افتاد به پای چون غلامان
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
دیگر سخن کنیم آغاز در منقبی امام خود باز
آن شب که رسول شد به معراج میگفت به خدای خویش تن راز
چون از پس پرده بود مولا بشناخت و را نبی ز آواز
نه نه سخن ام مغالته شد بی پرده بهم بگفت اند راز
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
میدان که علی پیر جبرئیل هم زبور و هم به انجیل
در جمله مذائب است روشن در جمله روایت است بی قیل
ای خارجی دور از حقیقت زان روی که مانده ئی به تنزیل
خواهی که رسی بدر واحد رو غوطه بزن به بحر تحویل
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
آنرا که دهد خدای داور از روز ازل دل مکدر
هم دیده باطنش کند کور آنها که منافق اند کافر
اقوال چه اظهری منشمس از جاهلی کی کند باور
هر قرن زمان ز هر مخاطر با جمله نبی علی است یاور
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
او گاه صغیر و گاه کبیر است او گاه جوان و گاهی پیر است
او گاه به صلب و گه در ارحام گه بر سرتخت چون امیر است
اسرا ر و را کسی نداند او گاهی بشیر و گه نذیر است
در مذهب ما بهر دو عالم او لیسه کمثل بی نظیر است
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
خواهی نکشی تو در قیامت از کرده خویش تن ندامت
با جمله گذشته باش اقرار رو آر به قایم المقیامت
کین صاحب جامه که حالات سلطان محمد است نامت
کین پند بجان دل شنو تو در هر دو جهان رسی به کامت
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
هر چند بگویم از حکایت هر چند بیارم از روایت
هر چند دلیل و چند برهان گویم بتو از حدیث و آیت
با جهل متین و باره راست هر چند که میکنم هدایت
با سنگ دلان کجا کند سود با نرم دلان همین کفایت
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
از هجرت هزار و سیصد وسی بگذشت به شش همین معاصی
توفیق ز حق به امر سید یوسف علی شاه پیر خاصی
رفتم به حج زبان کشودم در مدح ثنا رب ناصی
خواهی که اصل خود شوی باز باید که امام خود شناسی
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
یارب بحق جمیع قرآن بارب بحق جمیع خاصان
یارب بحق خاتم الانبین یارب بحق همه رسولان
یارب بحق جمیع غازی یارب بحق همه شهیدان
آن لحظه که جان من ستانی از رحمت خود رسان به جانان
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن
( گوهر) توکلام مختصر کن مدحی دیگری به ناز سرکن
تا چند نشین غافلانه من بعد تو هوش خود به سرکن
این عالم سفلی جای تو نیست تو روی به عالم دیگرکن
داری سفر دراز در پیش تو فکرت زاد آن سفر کن
چون است امام حی و حاضر
یک سو شو و با وی اقتدا کن