ملا لاچین
ملا لاچین- خُږنۈنے الفبے-جعم کُن ات بازیج: خوشام غلام
نوشته: نوروز علی ثابتی، از صفحه ״ صدایِ درای و نوایِ نای: ازین بر و آن بر״ در فیسبوک
۸ مارچ ۲۰۱۹
یادی از خلیفه جیم بای و ملا لاچین بخیر و مکان شان در فردوس برین باشد!
من بچه خورد در حدود صنف هفتم و یا هشتم بودم، ولی متجسس بودم. در مجالس به بزرگان گوش میکردم که چه میگویند. روزی در یک مجلس مذهبی حضور داشتم و مرحوم خلیفه صاحب جیم بای برای دیگران قصه میکرد. یادم است، قصه اش از الفبای شغنانی ملا لاچین بود. گفته بود که ملا لاچین حروف الفبای زبان شغنانی را به نظم در آورده بود.
تنها یک مصرع آن یادم مانده بود که از زبان خلیفه جیم بای شنیده بودم، که چنین بود:
څېم اَت څاو ات څوذم اند «څ».
بعداً، در کتاب دستخط ملا لاچین هم همین نظم را نیافتم، و بعداً متوجه شدم که خیلی از شعر های دیگر هم از ملا لاچین که زبان زد مردم هستند، در کتاب دستخط اش موجود نیستند. شاید در کدام دفترچه دیگر و یا اوراق دیگر تحریر شده اند.
مثلاً این دو بیتی را که منسوب به ملا لاچین است، در کتب دستخط او دیده نشد.
خږنۈنے قتے ٲم دے جهت بی حظ اصلا ته نسۈد نڤشچ به قاغز
ښئیج سۈد اگر نڤشت یے چهی «بـُز» ښئیجک ته نسۈد څه لۈڤے یم «ڤـز»
امروز به یک گروهی که در ڤایبر (Viber) که که جمعی از دوستان تاجیک آن گروه را مدیریت می کنند و من هم عضو آن هستم، سری زدم، و این سروده ملا لاچین را در آنجا یافتم که محترم برایم شاه [ابراهیم شاه] محمد شاه اوف پُست شده بود. با شوق و شعف آنرا در اینجا می نویسم تا یادگاری باشد برای دیگران.
ملا لاچین شعر: خو زِڤ ښئیداو چهی ڤهرذېد؟
ښوڤد اَت ښَر ات ښهر اَند «ښ»
ږال اَت ږېو اَت ږهج اَند «ږ»
خو زِڤ ښئیداو چهی ڤهرذېد؟
ثۈد اَت ثُد اَت ثیر اند «ث»
ذارگ اَت ذُست اَت ذېو اَن «ذ»
خو زِڤ ښئیداو چهی ڤهرذېد؟
څېم اَت څاو ات څوذم اند «څ»
ځینگ اَت ځین اَت ځِنگ اَند «ځ»
خو زِڤ ښئیداو چهی ڤهرذېد؟
وال۟چ اَت وۈن اَت واښ اَند «و»
ڤئرځ اَت ڤارج اَت ڤۈر اَند «ڤ»
خو زِڤ ښئیداو چهی ڤهرذېد؟
شاه ضیایی و ملالاچین
ظهور علی شاه “ظهوری”
۲۱ سپتمبر ۲۰۱۸
شاه ضیاء ضیایی شاعر شوریده حال از تبار شاهان شغنان و ملا لاچین شغنانی و یارکندی الاصل این دو شاعر از یک دیار و با افکار تقریبا مشابه اهل بیت را در اشعار خویش تعریف و توصیف و قصاید زیادی را در مورد آل محمد سروده اند. اما شاه ضیاء “ضیایی” در قرن هجدهم می زیسته است. و شاعری واقعا توانا و در زمره ی شاعران ممتاز وقصیده سرای نغز در زبان پارسی است. و در جوانی دیار اصلی خویش را ترک و به صوب بلخ،متوطن شد و تا آخر عمر در آنجا غلام درگاه آرام گاه حضرت امیر المومنین علی مرتضی بود و در آنجا دنیای فانی را وداع گفت. اما ملالاچین شاعر محلی قرن بیستم که اصل و نسبش چینی “یارکندی” می باشد. و در شهرستان شغنان، بدخشان، افغانستان، چشم به جهان هستی کشود و در آنجا رحلت نمود.
شاه ضیایی:
شاه ضیا ضایی از شعرای عصر ۱۸ میلادی، برابر با عصر ۱۲ هجری قمری، می باشد. نام اصلی شان شاه ضیا و ضایی تخلص می کرده است. سال تولد و محل تولد آن به دقت معلوم نیست، و نه چیزی در ین باره نوشته شده است، فقط عده ای از کسانی که در مورد او تحقیق کرده اند و یا می خواهند تحقیق نمایند از روی برخی از اشعار او که در آنها به ماده تاریخ سرودن شعر و محل آن تذکری داده است، از روی حدس و گمان سال تولد وی را دریافته اند. اما در مورد محل تولد و زادگاه اصلی او که شغنان بدخشان است هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. و این مطلب هم در برخی از اشعارش هویدا است که، موصوف از نسل شاهان شغنان بوده است. چنانچه در مخمس که در وصف پنج تن ( اهل بیت) در نوزده بند سروده است. در بند هفدهم به اصل و نسب و زادگاه خود اشاره ای صریح دارد.
چو جای لعل، مکان است در بدخشانم به اصل و نسل ز شاهان ملک شغنانم
کنون به بلخ سگ کوی شاه مردانــــــم خدا گواست ضایی که نور ایمانــــــــم
و قراریکه از ادبیات بالا دریافتم، شاه ضایی این مخمس را در بلخ سروده است. و در آن به عمر خویش نیز اشاره نموده است که در هنگام سرودن این مخمس موصوف ۴۷ سال عمر داشته است. که هنوز عنفوانی جوانی وی است.
در یک بیاض قلمی مدایح و قصاید که معمولا در شغنان در نزد قصیده خوانان ( قصیده و مدیحه خوانان با رباب) موجود می باشند. مقطع این مخمس که نوزده بند است، به گونه دیگری آمده است که:
به سال تسعة مئاه رفت تسعين اربع چو رخ نمود ازین سقف گنبد ارفع
که در آن اشاره به سال سرودن مخمس دارد، که سال ۹۴۹ است. به اشاره ای به عمر خود که ۴۷ ساله بوده است. اما آنچه که به حقیقت مقرون تر است و افسانه ها و حکایاتی که از زندگی شاه ضایی در بین احفاد و اعقارب او وجود دارد، این است که وی در جوانی شغنان را به قصد بلخ و مجاورت در مزار و زیارت علی مرتضی ترک گفته است، و در قصیده دیگری که در یکی از بیاض های قلمی از منطقه واخان بدست آمده است باز هم شاعر اشاره ای دارد که آن قصیده را در بلخ انشاء نموده است. قصیده مذکور که به مطلع:
ندیده دیده ی مردم به مثلت ای بت رعنـــــا پری رویی، ملک خویی، سمن بویی سهی بالا
پری ومردم و حور و ملک مثل تو کم دیده دلارام و گلندام و سمن فام و قمر سیــــــــــــما
که مشخصا هژده بیت اولی آن در تثبیت و تغزل است، ابیات آن نشان دهنده شور و عشق و جوانی شاعر است. ابیات آن پخته و از عذوبت کامل شعری و تسلط شاعر بر کلام م تعابیر شاعرانه و استادی وی گواهی می دهد. این قصیده که در مجموع پنجاه بیت دارد بعد از بیت هژدهم گریز شاعرانه نموده به اصل مدح در وصف علی مرتضی می پردازد:
مرا دایم زلعل و چشم شوخ و روی و موی تست جگر افگار و جان بیمار و تن بیکار و دل بیجا
به درگاه شه مردان علی کو چون نبی بوده است به حق واصل به دین کامل به دل فاضل به تن اصفا
و در بیت چهل و هشتم این قصیده اشاره ای دارد به سال سرودن، محل و تاریخ سرودن آن که:
سنة تسعة مئاه و تسعين ثلاثة بود و ما گفتیم به کام تلخ اندر بلخ از مه سلخ این انشاء
و در دعائیه یا مقطع این قصیده صرف در یک بیت آن این گونه اختتام می دهد:
محبان ترا پیوسته روزی باد در عالم لب خندان، حضور جان، دل شادان بت رعنا
در این قصیده که سال سرودن آن ۹۳۹ هجری قمری است، آنرا در بلخ در سلخ ماه انشاه نموده است. میان این قصیده و مخمس که قبلا تحریر شد صرف ده سال تفاوت دارد. و شاه ضیایی نخست این قصیده را سروده که خیلی جوان بوده است چه از تشبث و تغزل، ازین ابیات معلوم می گردد که شاه ضایی هنگام سرودن آن کاملا جوان 39 ساله بوده است که در دیار غربت در بلخ در جوار زیارت شاه اولیا بسر برده. و از یک زندگی مهجورانه کاملا ناراضی و خسته بوده است و بر آمدن خویش از بدخشان را نیز توام با حرمان و دل پرخون گفته است:
چو لعل از کان برآمد از بدخشان با دل پر خون به صد حسرت به صد محنت به صد کلفت به صد غوغا
ولی دارد ز جور چرخ کج رفتار پیوستــــــــــه دلی پر درد و رنگ زرد و آه سرد دون شب ها
اما در مورد تحصیلات شاعر هیچ گونه معلوماتی در دست نیست، اما به گمان اغلب وی آگاهی کاملی از اوضاع و محیط بلخ داشته و حتی در بعضی از اشعارش از شعرای هم عصر خویش نام می برد. پس از قراین معلوم می شود که ایشان از تحصیلات خوبی بر خوردار بوده است.
ملالاچین:
قرن نوزدهم، قرن کشمکش ها و جاه طلبی ها بین امپراتورهای بریتانیا وتزار روسیه و امپراتوری چنین بود. اقوام قلماق که طایفه ای از تاتار های مغولی هستند، در خطه کاشغر و یارکند سکنه داشتند. خواجه های یارکند و کاشغر به امپراتور چین اطاعت نمی کردند و بین شان همیشه جنگ های خونین رخ می داد. نظر به نوشته میرزا سنگ محمد بدخشی نگارنده تاریخ بدخشان در صفحات ۷۹ ال ۸۶ خبر از آواره شدن خواجگان کاشغر و یارکند برای ما بازگو می کند. لشکر امپراتوری چنین در سال ۱۱۶۱ هـ. ق، مصادف با ۱۱۲۳ هـ. ش، و ۱۷۴۲ میلادی بالای کاشغر هجوم می کند. در این سال قلماق ها لشکر امپراتوری را شکست می دهد، بعد از سه بار حمله پی در پی در طول سه سال قلماق ها مجبور به ترک وطن شان می کنند و به منطقه بدخشان با سه هزار خانواده و با تمام دارو ندارشان کوچ می نمایند. آنها از طریق خاروغ خودرا به شغنان رسانیده و از راه مرتفع شیوه به ارغنج خواه و سر انجام به فیض آباد پایتخت بدخشان افغانستان خودرا می رسانند. در آن زمان، سلطان شاه امیر بدخشان بود. چون امیر سلطان شاه رابطه ی خونی که با قلماق ها داشت ( مادرش ترک بود) ایشان را به ضیافت دعوت نمود و از آنها پذیرایی خوبی کرده است. آبا و اجداد ملالاچین از زمره همین قوم قلماق بوده اند.
بازماندگان ملالاچین در مورد او چنین روایت می کنند:
در بین قلماقان آواره از کاشغر و یارکند، دو برادر بنام های عبد الکریم و محمد کریم هم از سرزمین آبایی شان آواره گردیده بودند. این دو برادر در شغنان در ده کده ” شیو” متوطن شدند اند، این دو برادر با دختران شغنان ازدواج می کنند و عبد الکریم نام به کیش اسماعیلیه در می آید. و ملا لاچین هم از نوادگان عبد الکریم می باشد. در این هیچ شکی نیست که ملا لاچین شغنانی و یارکندی الاصل پیرو مذهب اسماعیلیه بود، ایشان در شغنان به دنیا آمد و در شغنان از دنیا رفت. اما در مورد سال تولد شاعر اطلاعاتی دقیقی در دست نیست، ملا لاچین کتاب و دیگر اشعارش را در سال (۱۳۴۰ و ۱۳۴۲ هـ. ق ) نوشته است. چنانچه در یک عنوان فرعی کتابش تحت عنوان « در بیان ماجرای پیامبران» چنین نگاشته است:
« از زمان آدم صفی الله تا زمان نوح (ع ) دوهزار و صدو چهار( ۲۱۰۴ ) سال گذشته است. از زمان حضرت ابراهیم (ع ) تا زمان حضرت موسی (ع ) هفت صدو هفتاد ( ۷۷۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت موسی (ع ) تا زمان حضرت داوود (ع ) پنجصد (۵۰۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت داوود (ع ) تا زمان حضرت عیسی (ع ) یک هزارو دوصد (۱۲۰۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت عیسی (ع ) تا زمان حضرت بهترین انبیا (ص ) ششصد و پنجاه (۶۵۰ ) سال گذشته است. و از زمان حضرت رسول (ص ) تا این زمان یک هزار و سه صدو چهل (۱۳۴۰ ) سال گذشته است. » پس از اینجا معلوم می گردد که ملا لاچین کتابش را ۹۹ سال پیش نوشته است. در صفحه (۳۰ ) کتابش ملا لاچین مهر زده و در آن ذکر نموده است که (۱۳۴۲ ) است. از این نوشته بر می آید که تا سال ۱۳۴۲ هـ. ق. به نوشتن ادامه داده است.
مذهب شان چه بوده؟
اینکه شاه ضیایی از اولاده شاهان شغنان بوده و در شغنان به دنیا آمده است. حرفی وجود ندارد. اما شاهان شغنان در عصر هژده و نوزده معمولا یا اولاده های شاه خاموش بوده اند، که شاه ضیایی قطعا از نواده های شان نیست و هیچ یک از اخلاف شان همین اکنون هم خود را از اولاده های شاه خاموش نمی دانند.
گروه دیگر شاهان شغنان که در اصل نمایندگان امارت بخارا در شغنان بوده اند در مورد هویت و اصلیت شان چیزی نمی دانیم اگر چه اولاده های خود را شغنانی الاصل می گویند، شاه ضیایی از همین گروه دومی شاهان شغنان است. که در مورد مذهب و طریقه ایشان مشکل است چیزی گفت. اما آنچه که از قصاید و سروده های شاه ضیایی بر می آید وی مرد شیعی مذهب، پیرو اهل بیت و سرسپرده و فدوی آنها و به مذهب اهل سنت و الجماعت نه بوده، مثلا، این بند از مخمس او که در وصف اهل بیت است:
اگر تو مومن صافی و یک دل و یک رو همیشه دم زن ازین پنج و چار چار مگو
مراد خویش ازین پنج پاک جوهر جو ز لوح خاطر خود غیر نقش آنرا شو
محمد است و علی فاطمه حسن و حسین
اما از لحاظ تشیع بودن نیز درین مخمس وصف دوازدهم اثنا عشری را گفته است، و از ائمه اسماعیلی بعد از امام جعفر صادق سخنی به میان نیاورده است:
یکی شناس مرین پنج را و درکش دم که نور واحد حق اند، پیش حق محرم
محمد است وعلی فاطمه حسن و حسین بحق زین العباد و به باقر و جعفر
بحق کاظم سلطان رضای دین پرور بحق ذات تقی و نقی و هم عسکر
بحق مهدی و هادی و حاکم محشر محمد است و علی فاطمه حسن و حسین
بنابراین به صراحت حکم نمی توان کرد که موصوف اسماعیلی بوده یا اثناعشری و یا صوفیه، چه در اشعار تمام شعرای این دوره همیشه از ائمه اثناعشری نام گرفته شده است، و از امام اسماعیلی نه به صراحت و نه به کنایه نامی برده نه شده و هم از کلمات معمول و مروج اسماعیلی که تاهمین اکنون در میان اسماعیلیان رواج دارند اثری دیده نمی شود، مانند، کلمات قایم، قایم القیامه، قیامت، معلم صادق، اهل و حدت، اهل ترتب، اهل تضاد، مومن مؤحد و غیره.
آیا امام در اشعار شاه ضیایی و ملا لاچین سیما و چهره انسانی دارد؟
تا حدی که در اشعار شاه ضیایی بر می آید اهل بیت و خاصتا علی (ع ) را بر تر از سیما و چهره انسانی می داند. بطور مثال در بندی ازین قصیده:
شهنشاها تو بخشیدی برای حق به یک سائل دو صد اشتر که بارش پر همه از در بدی حقا
از لحاظ تاریخی ما مدرک ودلایل کافی نداریم که علی دو صد شتر را همرای بار و محموله اش که آن هم در دریای عدن بوده به سائلی بخشیده باشد. آیا علی در زندگی اش چه قبل از خلافت و چه در هنگام خلافت چنین دارایی داشته است؟ و یا اینکه از مال بیت المال که مال همه بوده صلاحیت چنین بخشش و سخاوتی را داشته است. این درست است که علی در سخاوت مثل و مانندی نداشته و آن هم سخاوت از مال و توان خود نه از مال دیگران و بیت المال.
و یا می گوید:
پنجه ی او دیو بند و تیغ او کشور کشا مبرش خورشید رای و دلدلش گردون خرام
دوستیش اصل دین دشمنیش محض کفر دح او به از صلوه مهر او به از صـــــــــیام
مسندش در شهر بلخ مرقدش اندرنجف منبرش کتف رسول مولدش بیت الحرام
باز هم اگر به تاریخ نگاه کنیم حضرت علی چه پیش از خلافت و چه بعد از خلافت کدام کشوری به جزء از جزیره العرب را فتح نه کرده است، و نه پنجه او مشابه به پنجه دیو بوده است.
ملا لاچین هم تا حدی در اشعار خویش علی و اهل بیت را چنان توصیف کرده است که فراتر از سیما و چهره انسانی می داند.
بطور نمونه در بندی ازین قصیده چنین می گوید:
هم عرش و فرش و کرسی هم لوح و هم قلم هم کل کائنات تو یا صاحب الزمان
یک لحظه گر تهی شود از فضل قدرتت در دم شود ممات تویا صاحب الزمان
بی امر بی رضای تو هرگز قبول نیست هم صوم وهم صلواة تویا صاحب الزمان
آیا در باره امام غلو را به کار برده اند؟
بدون شک این دو شاعر در باره امام و اهل بیت و به خصوص در مورد حضرت علی اغراق و غلو را در قصاید خویش سروده اند.
به گونه مثال، ملا لاچین در یکی از قصاید خویش حضرت علی را این گونه وص می کند:
شخصی که سپهر را منور سازد نهٌ گند چرخ را مدور سازد
گه خرقه جوهریش بر دوش کند گه خویش پسر عم پیامبر سازد
اگر از لحاط منطق و تاریخ به این موضوع نگاه کنیم، حضرت علی در تمام عمر خویش نه پیش از خلافت و نه بعد از خلافت چنین کار با عظمتی را کرده باشد. این را عقل قبول ندارد و بعید است که علی مرتضی نهٌ گنبد که، مراد از نهٌ طبقه زمین و آسمان است چرخانده یا دور داده باشد. به جزء در چند جنگی در زمان پیامبر اشتراک کرده و در زمان خلافت هم با معاویه، در جنگ جمل و صفین رزمید و بس.
و هم چنین شاه ضایی در وصف اهل بیت اغراق و غلو را به کار برده است. و در مخمس ۱۹ بندی در بند ششم این قصیده چنین می گوید:
چه گشت طینت آدم زخاک و آب پدید گشاده چشم نظر کرد سوی عرش مجید
به عرش لوح قلم نام پنجتن را دید غرض ز فطرت ذات شریف خود فهمید
محمد است علی فاطمه حسن و حسین
بدون شک شاه ضایی در این قصیده غلو بسیار را کرده است، که آیا این واقعیت دارد که نام پنجتن در زمان طینت آدم از خاک، در لوح قلم نوشته بود؟ اصلا امکان ندارد.
و یا در همین قصیده در بند هفتم می گوید:
نجات بخش به نوح نبی از آن طوفان بیرون کننده یوسف زچاه از زندان
ز بطن حوت بر آرنده گان یونس دان شفا دهنده ایوب دافع الــــــــــکرمان
محمد است و علی فاطمه حسن و حسین
در این قصیده هم کاملا از اغراق و وغلو به کار برده شده است.
از بعد تاریخی این حقیقت ندارد که حضرت محمد یا اهل بیت او نوح(ع ) را از توفان نجات داده است. یا
یوسف را از چاه بیرون کرده است. هزاران سال تفاوت است بین حضرت نوح، یوسف، یونس و ایوب تا تولد حضرت محمد( ص ) و اهل بیتش.
آیا اسم امام در اشعار این دو شاعر مشخص شده است؟
در بیشتر از اشعار شاه ضیایی از حضرت علی و و پنچتن را مشخصا ذکر کرده است، و هم چنین از دوازده امام اثناعشری نام برده است. اما از امام مشخصی از امامان اسماعیلی در هیچ شعر خود مشخصا نام نه برده است.
به طور نمونه در یکی از اشعار خویش چنین گفته است:
جانشین احمد مرسل ولی حق که اوست ذو الحمیدو ذو المجیدو ذوالجلال و ذو الکرام
حاکم خٌلد جحیم هادی حور و ملک مفتی انس پری و قاضی باز و همام
شوهر خیر النساء یاور خیر البشر زمره دین را همام ائل برهان را امام
و ملا لاچین هم در قصاید خویش از امام مشخصی نام نه برده است. و صرف نام علی و اهل بیت را در اشعار خویش ذکر کرده است.
به طور نمونه:
او امام است بر همه غــالب سجده بر اهل بیت او واجب
غیر او نیست در جهان نایب گر خدا دانیت بود راغــــــب
اسد الله طالب الغــــــــالب
شاه مردان علی ابو طالب
ایشان در قصیده دیگرش نام قایم را ذکر می نماید اما مشخص نه کرده است این کدام قایم است و منظورش از قایم چه بوده باشد.
که می گوید:
قایم جهان تو یا صاحب الزمان در هر زمان صفات تویا صاحب الزمان
داوود گر سوال ز آدم به نزد تو باشد الطفات تویا صاحب الزمـــــــــــــان
در این قصیده شاعر مشخصا ذکر نه کرده است که این صاحب الزمان کدام امام می باشد. آیا مرادش حضرت علی یا دیگر امامی از امامان اسماعیلی است. ولله اعلم.
و در نهایت تحقیق به این نتیجه رسیدم که، شاه ضیا ء متخلص به ضایی شاعر نام دار عصر هجدهم میلادی، درشهرستان شغنان به دنیا آمده است. و در عنفوان جوان بنا بر دلایل نا معلوم زادگاه اصلی خویش را ترک و به دیار مولانا علی در بلخ متوطن گردیده و در همان جاه در جوار حضرت علی به خاک سپرده می شود. اما در مورد عقیده و مذهب شاعر معلومات دقیقی در دست نیست. در شیعی بودن شاعر نمی توان شک کرد، اما روشن نیست که وی شیعه مذهب اثناعشری بود یا شیعه اسماعیلی یا شیعه زیدی. اما صرف در اشعار خویش از امامان اثناعشری مشخصا نام برده است. واین را نمی توان حکم کرد که ایشان شیعه اثناعشری بوده است.
و همچنین ملا چین شاعر قرن بیستم از تبار قلماق و یارکند الاصل در شغنان به دنیا آمده و در شغنان بزرگ شده است. و بیشتر اشعارش را هم به زبان شغنانی سروده است. و در شغنان چشم از جهان هستی بست. و در رابطه به مذهب ملا لاچین نمی توان شک کرد ایشان شیعه اسماعیلیه بود و نواده گان ایشان هم هنوز در شغنان پیرو مذهب اسماعیلیه می باشند.
کلید واژه: قلماق، تاتار، مغول، کاشغر، یار کند، بدخشان، خاروق ، شغنان، افغانستان، بلخ، حضرت علی.
فرضیه های تحقیق: بررسی دیدگاه دو شاعر در مورد امام و اهل بیت و نحوه زندگی شان در شغنان و بلخ.[1]
1. نوروز علی “ثابتی” مختصری در مورد ملا لاچین و اثرش، تاریخ، 18 جون 2011 .
2 .حسینی حسنیار ” شغنانی” شاه ضیاء ضیایی، شاعر شوریده حال از تبار شاهان شغنان.
مرحوم ملا لاچین
ارسالی دوکتور خوش نظر پامیر زاد
۳۰ حمل ۱۳۹۲
ملالاچین گفتار
از عـقـــــل ات از محــبت بېنښـــوْنهــــم مسلمـــــوْنی ته اصــــــلا نه وزوْنهــــم
خذای ات پیر ته هـــر چیز لوْ ڤد رڅیثهم دﮯ لوْڤېن آخـــرت مهش لاغ وزوْنهــــم
خو دوست اردهـــم همېښه دښمنی جوْن خو دښمن ارد عجب جوْنکی جوْنهــــم
نژیوجهــــــم معـــــــرفت اصلا ییـــارث اته بیهـــــــوده گهپین ارد کښــــوْنهــــــم
حلالند تر خـــــو خیز اصلا نه لهکهـــــم حروْمندهــــــم دﮯ ڤوْد فک تر زدوْنهم
خلیفه رد زدستی مهش څه میث وهښچ وﮯ سرکارﮯ ته زېزهــــم ات نښوْنهـــم
خو پیرېنهم څه چوږج لوْم جوْن بجورﮯ خو بدکارﮯ فکث ڤا وېڤ دووْنهــــــم
تو در بسته تو پیر کهندیر لــــــــوْد ښافڅ ودابېڅ هر څه بیمار از تو لوْڤهـــــــم
خذای تو ارد ذاذج ذست ات پاذ هـم عقل دروغث مهش ښب ات مېث ازچی لوْڤهم
خو میداوت رنوښچ صافث ستوْروار څه سوْدسحرث خذای لوْڤ مهش نغوْږهم
سحــــــر اکــــــدوْند دﮯ نی ستت ز دنیا نباد انگخڅی لهــــک یکبار تو لوْڤهـــــم
مسلمـــــوْن از فکث لپدﮯ خو لوْڤهـــــــم
خو کـــــردارېن چسهم صاف بېنښوْنهــم
مختصری در مورد ملا لاچین و اثرش
تاریخ: 18 جون 2011 م. || 28 جوزا 1390 هـ. ش. || 16 رجب المرجب 1432 هـ.ق.
فیض آباد، بدخشان
بخش نخست: معرفی اقوام قـِلماق
قرن نوزدهم، قرن کشمکش ها و توسعه امپراتوری های بزرگ؛ چون امپراتوری بریتانیا، امپراتوری تزار روسیه، و امپراتوری چین بود.
اقوام قِـلماق که طایفه ای از تاتار های مغولی هستند، در خطۀ کاشغر و یارکند سکنه گزین بوده اند. خواجه های یارکند و کاشغر به امپراتور چین سر اطاعت خم نمی کند و بین لشکریان چین و قوم قلماق در سه نوبت جنگ های بسیار شدیدی در می گیرد. نظر به نوشته میرزا سنگ محمد بدخشی نگارندۀ تاریخ بدخشان در صفحات 79 الی 86 خبر از آواره شدن خواجگان کاشغر و یارکند برای ما بازگو می کند. لشکر امپراتوری توسعه طلبانۀ چین در سال 1161 هـ. ق. (مطابق به 1123 هـ.ش. و 1742 میلادی) بالای کاشغر حمله می کند. در این سال سلحشوران قلماق لشکر امپراتور چین را شکست می دهند، بعد از سه نوبت حمله متواتر در ظرف سه سال قلماقان مجبور به ترک وطن شان می کنند و به دیار بدخشان با سه هزار بنه (خانواده) با تمام خیل، خدم و حشم شان مهاجر می شوند. آنها از طریق خاروق خود را به شغنان رسانیده، و از طریق مراتع شیوه به ارغنج خواه و بالآخره به فیض آباد می رسند. در آن ایام، سلطان شاه امیر بدخشان بوده است. امیر سلطان شاه چون رابطه خونی با قلماقان داشت (مادرش ترک بوده است)، می خواست که قلماقان را بخاطر ضیافت به قلعه اش دعوت کند. چون از یکطرف با آنها پیوند خویشاوندی داشت و از یک طرف پیوند دینی ( که برادران مسلمان او از دست کفار ختای آواره گردیده بودند) بدین مناسبت آنها را را به ضیافت دعوت نمود. قلماقان هیچ اعتنایی به سلطان شاه نکرده و راه منطقه ارگو را پیش گرفتند و در عرض راه چیزی از مواشی، مال و منال رعیت پیدا نمودند، همه را چور و چپاول نمودند. این عمل شان باعث خشم امیر سلطان شاه شد، و فرمان جنگ را با ایشان صادر کرد. در ظرف یک روز لشکر امیر بدخشان تمام قلماقان را اسیر گرفت. چون قلماقان مردمان، سلحشور، جنگجو، نا ترس و در شیوه حرب کارآموزموده و دلیر بودند، سلطان شاه، آنها را در بین لشکر خود جای داد و از آنها استفاده عظیمی نمود که باعث گسترش امارت او تا حد قطغن زمین گردید.
آبا و اجداد ملا لاچین از زمره همین قوم قلماق بوده اند. در تاریخ بدخشان (نوشته میرزا سنگ محمد بدخشی) نام های عبد الکریم، محمد کریم، و لاچین ذکری رفته است. اما، آنها در دور بسیار پیش از ملا لاچین زندگی نموده اند. شاید ملا لاچین یکی از وارثین همین کسانی که در تاریخ بدخشان نام آنها ذکر شده است، باشد.
بازماندگان ملا لاچین سرگذشت اورا چنین روایت می کنند.
در بین قلماقان آواره از کاشغر و یارکند، دو برادر بنام های محمد کریم و عبدالکریم هم از سرزمین آبایی شان آواره گردیده بودند. این دو برادر در شغنان در دهکدۀ « شیو = شېڤ » متوطن شده اند. محمد کریم از کمی سوادی که برخوار بود بحیث دیوان بیگی (دفتر دار) در شه نشینی شغنان در قلعه بر پنجه از طریق شاه آن وقت بکار گماشته می شود. این هر دو برادر با دختران شغنانی در شغنان ازدواج می کنند.
عبدالکریم با دختری در دهکده « سِـتـَهج » مربوط قریه ده مرغان در جوار « نیمده» ازدواج می کند. شبی عبدالکریم خوابی می بیند، و آن خواب سرنوشت دایمی اورا رقم می زند. طبق روایات او خواب می بیند که شاه شغنان مردم را صف بسته و هریکی را گردن می زند و در پرتگاه می اندازد.{ این پرتگاه، همان پرتگاهی است که اضافه تر از 500 متر ارتفاع دارد و قلعه بر پنچه بالای صخره ای ساخته شده که منتهی به این پرتگاه می شود. در زیر این پرتگاه زمین و باغ هایی وجود دارند که بنام های « قلعه بُن باغ » یعنی باغ زیر قلعه شهرت دارد.} در جریان خواب، وقتی که نوبت به عبدالکریم می رسد، یک شخص نورانی با قامت بلند و محاسن سفید به شفاعتش می رسد، و میگوید که به این غرضی نداشته باشید، که پوتانسیل مریدی در ضمیرش پیداست، و این مرد مرید خواهد شد. بعد از بیداری، حالت عبد الکریم دگرگون می شود، و بعد برای برادرش و دیگران اظهار می کند، که خیلی ها فکر نموده ولی همان خواب عجیب لحظه به لحظه اندیشه و ذهنش را بخود می کشاند. بعد از ملاحظات و تفکر بسیار، برای برادر و دیگر خویش و قومش راز خود را فاش می سازد، و میگوید که من به مذهب اسماعیلیه گرویده ام. با اظهار این مطلب برادر و خویشاوندان او، اورا از خانه می کشند و با او قطع رابطه می کنند. بعد از گذشت 15 الی 20 سال دیگر آنها هم به مذهب اسماعیلیه می گروند.