مسلم شغنانی
تهیه و تدوین: حسینی حسنیار شغنانی
۵ ثور ۱۳۹۰
شهر ترانتو- کانادا
مسلم شاعریکه آخرین سالهای حیاتش را در اسارت به سربرد!!
خدیاربیگ مسلم ، در نیمه دوم قرن نوزده در شغنان بدنیا آمد. راجع به محل و تاریخ تولد شاعر چیزی دردست نداریم. فقط چیزیکه دردست است، اینکه مسلم تا اشغال شغنان توسط سپاه امیرعبدالرحمان خان در سال 1883 میلادی / 1262 هجری خورشیدی در قید حیات بوده است. مسلم محیط شغنان بزودی مطرح شد و در بین مردم برایش جای پای پیدا نمود. اینکه خدایاربیگ در کدام مدرسه و نزد چه کسی درس خوانده است ، بی اطلاع هستیم. در آنزمان مرسوم بود که مردم غرض کسب علم و دانش به شهرهای دیگری چون بخارا، بلخ و بعضا شهرهای هندوستان مسافرت میکردند. تشنگان علم و معرفت در شهرهای مذکور نزد استادان شاگردی میکردند و بعد از طی سالها یا بدیار آبایی خویش برمیگشتند، و یا شهرهای دیگر رفته در دربار شاهان و امراء برای کسب معاش ماندگار میشدند. از روی سیرحوادث تاریخی آنزمان به جرئت میتوان گفت که مسلم به هیچ یک ازین شهرها سفری نکرده است.
قرن نوزده قرن اشوبها و شررهای بود که شهرهای بزرگ در آتش فتنه و آشوب میسوختند. هند در آنزمان در اثر استعمار انگلیس آنهمه شکوه و جلال دوره مغول را از دست داده بود. بلخ نیز در آتش فتنه و آشوب فرزندان و نوادگان امیر دوست محمدخان از یک سو، و فتنه خوانین محلی از سوی دیگر به کوره آتش مبدل شده بود، و در آن میسوخت. بلخ دیگر دارای عظمت و جلالی نبود که کس غرض تحیصیل علم به آنجا سفر نماید. علما و اساتید بلخ سر به گریبان غم فرو برده متحیرانه به سوی عاقبت نامعلوم مینگریستند. بخارا به اثر سیاست نابخردانه امرای منغیت رو بسوی اضمحلال میرفت. روسیه تزاری شهرهای بزرگ امارت بخارا را یکی پی دیگری اشغال میکرد. بسیاری از اساتید مدارس مشهور بخارا شهر را ترک نموده، در بلاد دیگر غربت نشین شدند.
بنابر علل تاریخی ذکر شده، گمان ما به یقین قرین خواهد بود اگر بگوییم که خدایاربیگ در شغنان در نزد استاد و یا استادانی درس خوانده است. مسلم نسبت استعداد فطری و طبع خوب شعری که دارد، در قالبهای گوناگون شعر گفته است. اما بیشتر در قالب غزل طبع آزمایی نموده اند.
سالهای هشتاد قرن 19 شغنان توسط امیرعبدالرحمان اشغال گردید. امیر کابل هر شهری را که اشغال میکرد افراد با نفوذ آنجا را همراه با خانوادهایشان به کابل میبرد، و در گروگان میگرفت، میترسید از آنکه شاید روزی آنها مردم راعلیه او تحریک نمایند وبرایش درد سردرست کنند. امیرعبدالرحمان خان به تعداد سیصد خانواده از متنفذین و علمای شغنان را همراه با آخرین شاه شغنان یوسف علیخان به کابل به گروگان برد، که مسلم شوربخت نیز شامل این گروه بود. مردم شغنان برین باور اند، که امیر او را بکابل بدربار خویش دعوت کرده بود.
امیرعبدالرحمان مرد جنگ، آشوب و فتنه بود، نه مرد قلم ، شعر و شاعر. از امیری چون عبدالرحمان این عمل بعید به نظر میرسد. چیزیکه محتمل به نظر میرسد همانا گروگانگیری است. امیرعبدالرحمان با شعرا، علما و مردمان چیزفهم میانه خوبی نداشت. او پایداری دولت استبدادی خود را در موجودیت توده های بی سواد و نادان میدانست. در دربار امیرعبدالرحمان کسی بعنوان شاعر و عالم مگر تنی چند از افراد که تحت نام عالم و فقیه بر عملکرد او مهر صحت میگذاشتند و حقوق میگرفتند. اگر این فرضیه را محتمل بشماریم که مسلم را امیر به کابل بدربار برده باشد، پس چرا مردیکه، شاعر دربار بوده باشد تا امروز اینقدر گمنام مانده است؟
رویهمرفه خدایاربیگ مسلم خواسته و یا ناخواسته دیگر به شغنان برنگشته است. تن به تقدیر داده در غربت ماندگار شد. و یا اصلأ اجازه برگشت بوطن را نیافت. راجع به تاریخ وفات مسلم مانند تولدش سندی در دست نیست. در شغنان در در دست مردم اشعار زیادی وجود دارند که خیلی شبیه گفته های مسلم اند، ولی چون نام مسلم را ندارند، نمیتوان گفت که سرودهای این شاعر شوربخت ما میباشند.
درینجا سروده ی است که نام مسلم را دارد، قطعا میتوان حکم کرد، که از سروده های اوست. اینک آنرا یکجا میخوانیم:
چون قدت اندر گلستان سرو موزون است؟ نیست همچو رخسارت منور مهرگردون است؟ نیست
لیلی من! کلفت شوق تو بر جان من است، ثبت در دیباچه اوضاع مجنون است؟ نیست
گردش چشمت تماشا خانه مشق من است، همچو ابرویت کمان خانه نون است؟ نیست
گرچه شاخ ارغوان چون غوزه خون دل است، مثل آن رخسار آتش رنگ گلگون است؟ نیست
“مسلما” اندر حضور چشم خون افشان تو، در کمال اشکریزی رود جیحون است ؟ نیست