شـاه ضیاء ضیایی

شـاه ضیاء ضیایی

ظهور علی شاه ظهوری

شاه ضیایی و ملالاچین

 ظهور علی شاه “ظهوری”

۲۱ سپتمبر ۲۰۱۸

شاه ضیاء ضیایی شاعر شوریده حال از تبار شاهان شغنان و ملا لاچین شغنانی و یارکندی الاصل این دو شاعر از یک دیار و با افکار تقریبا مشابه اهل بیت را در اشعار خویش تعریف و توصیف و قصاید زیادی را در مورد آل محمد سروده اند. اما شاه ضیاء “ضیایی” در قرن هجدهم می زیسته است.  و شاعری واقعا توانا و در زمره ی شاعران ممتاز وقصیده سرای نغز در زبان پارسی است.  و در جوانی دیار اصلی خویش را ترک و به صوب بلخ،متوطن شد و تا آخر عمر در آنجا غلام درگاه آرام گاه حضرت امیر المومنین علی مرتضی بود و در آنجا دنیای فانی را وداع گفت. اما ملالاچین شاعر محلی قرن بیستم که اصل و نسبش چینی “یارکندی” می باشد. و در شهرستان شغنان، بدخشان، افغانستان، چشم به جهان هستی کشود و در آنجا رحلت نمود. 

شاه ضیایی:  

شاه ضیا ضایی از شعرای عصر ۱۸ میلادی، برابر با عصر ۱۲ هجری قمری، می باشد. نام اصلی شان شاه ضیا و ضایی تخلص می کرده است. سال تولد و محل تولد آن به دقت معلوم نیست، و نه چیزی در ین باره نوشته شده است، فقط عده ای از کسانی که در مورد او تحقیق کرده اند و یا می خواهند تحقیق نمایند از روی برخی از اشعار او که در آنها به ماده تاریخ سرودن شعر و محل آن تذکری داده است، از روی حدس و گمان سال تولد وی را دریافته اند. اما در مورد محل تولد و زادگاه اصلی او که شغنان بدخشان است هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. و این مطلب هم در برخی از اشعارش هویدا است که، موصوف از نسل شاهان شغنان بوده است. چنانچه در مخمس که در وصف پنج تن ( اهل بیت) در نوزده بند سروده است. در بند هفدهم به اصل و نسب و زادگاه خود اشاره ای صریح دارد.

 چو جای لعل، مکان است در بدخشانم       به اصل و نسل ز شاهان ملک شغنانم 

کنون به بلخ سگ کوی شاه مردانــــــم       خدا گواست ضایی که نور ایمانــــــــم  

و قراریکه از ادبیات بالا دریافتم، شاه ضایی این مخمس را در بلخ سروده است. و در آن به عمر خویش نیز اشاره نموده است که در هنگام سرودن این مخمس موصوف ۴۷ سال عمر داشته است. که هنوز عنفوانی جوانی وی است. 

در یک بیاض قلمی مدایح و قصاید که معمولا در شغنان در نزد قصیده خوانان ( قصیده و مدیحه خوانان با رباب) موجود می باشند. مقطع این مخمس که نوزده بند است، به گونه  دیگری آمده است که:

به سال تسعة مئاه رفت تسعين اربع     چو رخ نمود ازین سقف گنبد ارفع

که در آن اشاره به سال سرودن مخمس دارد، که سال ۹۴۹ است. به اشاره ای به عمر خود که ۴۷ ساله بوده است. اما آنچه که به حقیقت مقرون تر است و افسانه ها و حکایاتی که از زندگی شاه ضایی در بین احفاد و اعقارب او وجود دارد، این است که وی در جوانی شغنان را به قصد بلخ و مجاورت در مزار و زیارت علی مرتضی ترک گفته است، و در قصیده دیگری که در یکی از بیاض های قلمی از منطقه واخان بدست آمده است باز هم شاعر اشاره ای دارد که آن قصیده را در بلخ انشاء نموده است. قصیده مذکور که به مطلع:

          ندیده دیده ی مردم به مثلت ای بت رعنـــــا     پری رویی، ملک خویی، سمن بویی سهی بالا

          پری ومردم و حور و ملک مثل تو کم دیده     دلارام و گلندام و سمن فام و قمر سیــــــــــــما

که مشخصا هژده بیت اولی آن در تثبیت و تغزل است، ابیات آن نشان دهنده شور و عشق و جوانی شاعر است. ابیات آن پخته و از عذوبت کامل شعری و تسلط شاعر بر کلام م تعابیر شاعرانه و استادی وی گواهی می دهد. این قصیده  که در مجموع پنجاه بیت دارد بعد از بیت هژدهم گریز شاعرانه نموده به اصل مدح در وصف علی مرتضی می پردازد:

مرا دایم زلعل و چشم شوخ و روی و موی تست     جگر  افگار  و  جان بیمار و تن بیکار و دل بیجا

به  درگاه شه  مردان علی  کو چون  نبی بوده است     به حق واصل به دین کامل به دل فاضل به تن اصفا

و در بیت چهل و هشتم این قصیده اشاره ای دارد به سال سرودن، محل و تاریخ سرودن آن که:

سنة تسعة مئاه و تسعين ثلاثة بود و ما گفتیم     به  کام  تلخ  اندر  بلخ  از مه سلخ این انشاء 

و در دعائیه یا مقطع این قصیده صرف در یک بیت آن این گونه اختتام می دهد:

محبان   ترا   پیوسته    روزی   باد  در عالم      لب خندان، حضور جان، دل شادان بت رعنا

در این قصیده که سال سرودن آن ۹۳۹ هجری قمری است، آنرا در بلخ در سلخ ماه انشاه نموده است. میان این قصیده و مخمس که قبلا تحریر شد صرف ده سال تفاوت دارد. و شاه ضیایی نخست این قصیده را سروده که خیلی جوان بوده است چه از تشبث و تغزل، ازین ابیات معلوم می گردد که شاه ضایی هنگام سرودن آن کاملا جوان 39 ساله بوده است که در دیار غربت در بلخ در جوار زیارت شاه اولیا بسر برده. و از یک زندگی مهجورانه کاملا ناراضی و خسته بوده است و بر آمدن خویش از بدخشان را نیز توام با حرمان و دل پرخون گفته است:

چو   لعل  از  کان   برآمد  از  بدخشان  با   دل پر خون    به صد حسرت به صد محنت به صد کلفت به صد غوغا

ولی    دارد   ز  جور  چرخ  کج  رفتار  پیوستــــــــــه     دلی   پر  درد  و  رنگ  زرد  و  آه سرد  دون  شب ها

اما در مورد تحصیلات شاعر هیچ گونه معلوماتی  در دست نیست، اما به گمان اغلب وی آگاهی کاملی از اوضاع و محیط بلخ داشته و حتی در بعضی از اشعارش از شعرای هم عصر خویش نام می برد. پس از قراین معلوم می شود که ایشان از تحصیلات خوبی بر خوردار بوده است.

ملالاچین:

قرن نوزدهم، قرن کشمکش ها و جاه طلبی ها بین امپراتورهای بریتانیا وتزار روسیه و امپراتوری چنین بود. اقوام قلماق که طایفه ای از تاتار های مغولی هستند، در خطه کاشغر و یارکند سکنه داشتند. خواجه های یارکند و کاشغر به امپراتور چین اطاعت نمی کردند و بین شان همیشه جنگ های خونین رخ می داد. نظر به نوشته میرزا سنگ محمد بدخشی نگارنده تاریخ بدخشان در صفحات ۷۹ ال ۸۶ خبر از آواره شدن خواجگان کاشغر و یارکند برای ما بازگو می کند. لشکر امپراتوری چنین در سال ۱۱۶۱ هـ. ق، مصادف با ۱۱۲۳ هـ. ش، و ۱۷۴۲ میلادی بالای کاشغر هجوم می کند. در این سال قلماق ها لشکر امپراتوری را شکست می دهد، بعد از سه بار حمله پی در پی در طول سه سال قلماق ها مجبور به ترک وطن شان می کنند و به منطقه بدخشان با سه هزار خانواده و با تمام دارو ندارشان کوچ می نمایند. آنها از طریق خاروغ خودرا به شغنان رسانیده و از راه مرتفع شیوه به ارغنج خواه و سر انجام به فیض آباد پایتخت بدخشان افغانستان خودرا می رسانند. در آن زمان، سلطان شاه امیر بدخشان بود. چون امیر سلطان شاه رابطه ی خونی که با قلماق ها داشت ( مادرش ترک بود) ایشان را به ضیافت دعوت نمود و از آنها پذیرایی خوبی کرده است.  آبا و اجداد ملالاچین از زمره همین قوم قلماق بوده اند. 

بازماندگان ملالاچین در مورد او چنین روایت می کنند:

در بین قلماقان آواره از کاشغر و یارکند، دو برادر بنام های عبد الکریم و محمد کریم هم از سرزمین آبایی شان آواره گردیده بودند. این دو برادر در شغنان در ده کده ” شیو” متوطن شدند اند، این دو برادر با دختران شغنان ازدواج می کنند و عبد الکریم نام به کیش اسماعیلیه در می آید. و ملا لاچین هم از نوادگان عبد الکریم می باشد. در این هیچ شکی نیست که ملا لاچین شغنانی و یارکندی الاصل پیرو مذهب اسماعیلیه بود، ایشان در شغنان به دنیا آمد و در شغنان از دنیا رفت. اما در مورد سال تولد شاعر اطلاعاتی دقیقی در دست نیست، ملا لاچین کتاب و دیگر اشعارش را در سال (۱۳۴۰ و ۱۳۴۲ هـ. ق ) نوشته است. چنانچه در یک عنوان فرعی کتابش تحت عنوان « در بیان ماجرای پیامبران» چنین نگاشته است:

« از زمان آدم صفی الله تا زمان نوح (ع ) دوهزار و صدو چهار( ۲۱۰۴ ) سال گذشته است. از زمان حضرت ابراهیم (ع ) تا زمان حضرت موسی (ع ) هفت صدو هفتاد ( ۷۷۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت موسی (ع ) تا زمان حضرت داوود (ع ) پنجصد (۵۰۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت داوود (ع ) تا زمان حضرت عیسی (ع ) یک هزارو دوصد (۱۲۰۰ ) سال گذشته است. از زمان حضرت عیسی (ع ) تا زمان حضرت بهترین انبیا (ص ) ششصد و پنجاه (۶۵۰ ) سال گذشته است. و از زمان حضرت رسول (ص ) تا این زمان یک هزار و سه صدو چهل (۱۳۴۰ ) سال گذشته است. » پس از اینجا معلوم می گردد که ملا لاچین کتابش را ۹۹ سال پیش نوشته است. در صفحه (۳۰ ) کتابش ملا لاچین مهر زده و در آن ذکر نموده است که (۱۳۴۲ ) است. از این نوشته بر می آید که تا سال ۱۳۴۲ هـ. ق. به نوشتن ادامه داده است.

مذهب شان چه بوده؟   

اینکه شاه ضیایی از اولاده شاهان شغنان بوده و در شغنان به دنیا آمده است. حرفی وجود ندارد. اما شاهان شغنان در عصر هژده و نوزده معمولا یا اولاده های شاه خاموش بوده اند، که شاه ضیایی قطعا از نواده های شان نیست و هیچ یک از اخلاف شان همین اکنون هم خود را از اولاده های شاه خاموش نمی دانند. 

          گروه دیگر شاهان شغنان که در اصل نمایندگان امارت بخارا در شغنان بوده اند در مورد هویت و اصلیت شان چیزی نمی دانیم اگر چه اولاده های خود را شغنانی الاصل می گویند، شاه ضیایی از همین گروه دومی شاهان شغنان است. که در مورد مذهب و طریقه ایشان مشکل است چیزی گفت. اما آنچه که از قصاید و سروده های شاه ضیایی بر می آید وی مرد شیعی مذهب، پیرو اهل بیت و سرسپرده و فدوی آنها و به مذهب اهل سنت و الجماعت نه بوده، مثلا، این بند از مخمس او که در وصف اهل بیت است:

اگر تو مومن صافی و یک دل و یک رو    همیشه دم زن ازین پنج  و چار چار مگو

مراد  خویش  ازین  پنج  پاک جوهر جو     ز  لوح  خاطر  خود  غیر  نقش آنرا شو

محمد است و علی فاطمه حسن و حسین

اما از لحاظ تشیع بودن نیز درین مخمس وصف دوازدهم  اثنا عشری را گفته است، و از ائمه اسماعیلی بعد از امام جعفر صادق سخنی به میان نیاورده است:

یکی  شناس  مرین  پنج را و درکش دم       که نور  واحد حق اند،  پیش  حق محرم

محمد است وعلی فاطمه حسن و حسین       بحق  زین  العباد  و  به  باقر  و  جعفر

بحق  کاظم  سلطان  رضای  دین پرور      بحق  ذات  تقی  و نقی   و   هم   عسکر

بحق  مهدی  و  هادی  و  حاکم   محشر      محمد است و علی فاطمه حسن و حسین

بنابراین به صراحت حکم نمی توان کرد که موصوف اسماعیلی بوده یا اثناعشری و یا صوفیه، چه در اشعار تمام شعرای این دوره همیشه از ائمه اثناعشری نام گرفته شده است، و از امام اسماعیلی نه به صراحت و نه به کنایه نامی برده  نه شده و هم از کلمات معمول و مروج اسماعیلی که تاهمین اکنون در میان اسماعیلیان رواج دارند اثری دیده نمی شود، مانند، کلمات قایم، قایم القیامه، قیامت، معلم صادق، اهل و حدت، اهل ترتب، اهل تضاد، مومن مؤحد و غیره.  

آیا امام در اشعار شاه ضیایی و ملا لاچین سیما و چهره انسانی دارد؟

تا حدی که در اشعار شاه ضیایی بر می آید اهل بیت و خاصتا علی (ع ) را بر تر از سیما و چهره انسانی می داند. بطور مثال در بندی ازین قصیده:

شهنشاها  تو  بخشیدی  برای حق به یک سائل      دو صد اشتر که بارش پر همه از در بدی حقا

از لحاظ تاریخی ما مدرک ودلایل کافی نداریم که علی دو صد شتر را همرای بار و محموله اش که آن هم در دریای عدن بوده به سائلی بخشیده باشد. آیا علی در زندگی اش چه قبل از خلافت و چه در هنگام خلافت چنین دارایی داشته است؟ و یا اینکه از مال بیت المال که مال همه بوده صلاحیت چنین بخشش و سخاوتی را داشته است. این درست است که علی در سخاوت مثل و مانندی نداشته و آن هم سخاوت از مال و توان خود نه از مال دیگران و بیت المال.   

و یا می گوید:

پنجه ی او دیو بند و تیغ او کشور کشا          مبرش خورشید  رای و دلدلش گردون خرام   

دوستیش اصل دین دشمنیش محض کفر        دح او به از صلوه مهر او  به از صـــــــــیام

مسندش در شهر بلخ مرقدش اندرنجف         منبرش   کتف   رسول    مولدش  بیت الحرام

باز هم اگر به تاریخ نگاه کنیم حضرت علی چه پیش از خلافت و چه بعد از خلافت کدام کشوری به جزء از جزیره العرب را فتح نه کرده است، و نه پنجه او مشابه به پنجه دیو بوده است.

          ملا لاچین هم تا حدی در اشعار خویش علی و اهل بیت را چنان توصیف کرده است که فراتر از سیما و چهره انسانی می داند. 

بطور نمونه در بندی ازین قصیده چنین می گوید:

هم عرش و فرش و کرسی هم لوح و هم قلم        هم کل  کائنات  تو  یا  صاحب  الزمان

یک  لحظه  گر  تهی  شود  از فضل قدرتت        در  دم شود  ممات تویا صاحب الزمان

بی  امر  بی رضای  تو  هرگز  قبول نیست       هم صوم وهم صلواة تویا صاحب الزمان

آیا در باره امام غلو را به کار برده اند؟

بدون شک این دو شاعر در باره امام و اهل بیت و به خصوص در مورد حضرت علی  اغراق و غلو را در قصاید خویش سروده اند. 

به گونه مثال، ملا لاچین در یکی از قصاید خویش حضرت علی را این گونه وص می کند:

          شخصی که سپهر را منور سازد                نهٌ گند  چرخ  را  مدور  سازد

          گه خرقه جوهریش بر دوش کند                 گه خویش پسر عم پیامبر سازد

اگر از لحاط منطق و تاریخ به این موضوع نگاه کنیم، حضرت علی در تمام عمر خویش نه پیش از خلافت و نه بعد از خلافت چنین کار با عظمتی را کرده باشد. این را عقل قبول ندارد و بعید است که علی مرتضی نهٌ گنبد که، مراد از نهٌ طبقه زمین و آسمان است چرخانده یا دور داده باشد. به جزء در چند جنگی در زمان پیامبر اشتراک کرده و در زمان خلافت هم با معاویه، در جنگ جمل و صفین رزمید و بس.  

و هم چنین شاه ضایی در وصف اهل بیت اغراق و غلو را به کار برده است. و در مخمس ۱۹ بندی در بند ششم این قصیده چنین می گوید:

          چه گشت طینت آدم زخاک و آب پدید       گشاده  چشم نظر کرد سوی عرش مجید

          به  عرش  لوح  قلم  نام پنجتن را دید       غرض ز فطرت ذات شریف خود فهمید

                                      محمد است علی فاطمه حسن و حسین

بدون شک شاه ضایی در این قصیده غلو بسیار را کرده است، که آیا این واقعیت دارد که نام پنجتن در زمان طینت آدم از خاک، در لوح قلم نوشته بود؟ اصلا امکان ندارد.  

و یا در همین قصیده در بند هفتم می گوید: 

          نجات بخش به نوح نبی از آن طوفان    بیرون  کننده  یوسف زچاه از زندان 

          ز بطن حوت بر آرنده گان یونس دان    شفا دهنده ایوب دافع الــــــــــکرمان

                                      محمد است و علی فاطمه حسن و حسین 

در این قصیده هم کاملا از اغراق و وغلو به کار برده شده است. 

از بعد تاریخی این حقیقت ندارد که حضرت محمد یا اهل بیت او نوح(ع ) را از توفان نجات داده است. یا

یوسف را از چاه بیرون کرده است. هزاران سال تفاوت است بین حضرت نوح، یوسف، یونس و ایوب تا تولد حضرت محمد( ص ) و اهل بیتش.  

آیا اسم امام در اشعار این دو شاعر مشخص شده است؟

          در بیشتر از اشعار شاه ضیایی از حضرت علی و و پنچتن را مشخصا ذکر کرده است، و هم چنین از دوازده امام اثناعشری نام برده است. اما از امام مشخصی از امامان اسماعیلی در هیچ شعر خود مشخصا نام نه برده است.  

به طور نمونه در یکی از اشعار خویش چنین گفته است:

جانشین احمد مرسل ولی حق که اوست         ذو الحمیدو ذو المجیدو ذوالجلال و ذو الکرام  

حاکم  خٌلد  جحیم  هادی  حور و  ملک        مفتی   انس   پری   و  قاضی باز و همام

شوهر  خیر  النساء  یاور   خیر  البشر       زمره   دین   را   همام ائل   برهان  را امام

و ملا لاچین هم در قصاید خویش از امام مشخصی نام نه برده است. و صرف نام علی و اهل بیت را در اشعار خویش ذکر کرده است. 

به طور نمونه:

                   او امام است بر همه غــالب      سجده بر اهل بیت او واجب 

                   غیر او نیست در جهان نایب     گر خدا دانیت بود راغــــــب 

                                                اسد الله طالب الغــــــــالب

                                                شاه مردان علی ابو طالب  

ایشان در قصیده دیگرش نام قایم را ذکر می نماید اما مشخص نه کرده است این کدام قایم است و منظورش از قایم چه بوده باشد. 

که می گوید:

                   قایم جهان تو یا صاحب الزمان          در هر  زمان صفات تویا صاحب الزمان

                   داوود گر سوال ز آدم به نزد تو          باشد الطفات تویا صاحب الزمـــــــــــــان

در این قصیده شاعر مشخصا ذکر نه کرده است که این صاحب الزمان کدام امام می باشد. آیا مرادش حضرت علی یا دیگر امامی از امامان اسماعیلی است. ولله اعلم.

و در نهایت تحقیق به این نتیجه رسیدم که، شاه ضیا ء متخلص به ضایی شاعر نام دار عصر هجدهم میلادی،  درشهرستان شغنان به دنیا آمده است. و در عنفوان جوان بنا بر دلایل نا معلوم زادگاه اصلی خویش را ترک و به دیار مولانا علی در بلخ متوطن گردیده و در همان جاه در جوار حضرت علی به خاک سپرده می شود. اما در مورد عقیده و مذهب شاعر معلومات دقیقی در دست نیست. در شیعی بودن شاعر نمی توان شک کرد، اما روشن نیست که وی شیعه مذهب اثناعشری بود یا شیعه اسماعیلی یا شیعه زیدی. اما صرف در اشعار خویش از امامان اثناعشری مشخصا نام برده است. واین را نمی توان حکم کرد که ایشان شیعه اثناعشری بوده است.  

و همچنین ملا چین شاعر قرن بیستم از تبار قلماق و یارکند الاصل در شغنان به دنیا آمده و در شغنان بزرگ شده است. و بیشتر اشعارش را هم به زبان شغنانی سروده است. و در شغنان چشم از جهان هستی بست. و در رابطه به مذهب ملا لاچین نمی توان شک کرد ایشان شیعه اسماعیلیه بود و نواده گان ایشان هم هنوز در شغنان پیرو مذهب اسماعیلیه می باشند.   

کلید واژه: قلماق، تاتار، مغول، کاشغر، یار کند، بدخشان، خاروق ، شغنان، افغانستان، بلخ، حضرت علی. 

فرضیه های تحقیق:  بررسی دیدگاه دو شاعر در مورد امام و اهل بیت و نحوه  زندگی شان در شغنان و بلخ.[1]

———————————————————————————————-

[1] . نوروز علی “ثابتی” مختصری در مورد ملا لاچین و اثرش، تاریخ، 18 جون 2011 .

2 .حسینی حسنیار ” شغنانی” شاه ضیاء ضیایی، شاعر شوریده حال از تبار شاهان شغنان.

 

شـاه ضیاء ضیایی

شاعر شوریده حال از تبار شاهان شغنان

hussayniحسینی حسنیار شغنانی

09/Mar/2011

هرچند از پیشینه شعر در شغنان اطلاع زیادی در دست نیست.اما باز هم بقول قدیمی ها “هر بیشه گمان مبر که خالیست، شاید که پلنگ خفته باشد”، هرجا که مردم است، آنجا زبان است.زبان وسیله ایست برای افهام تفهیم.شعر بهترین وسیله ایست که انسان توسط آن میتواند حتا چیزهای را که از گفتنشان عاجز است به دیگران بفهماند. شعر زبان گویای یک قوم است که دردها، آلام و شادی و سرور آن قوم را بر ملا میکند. نمیتوان گفت که مردم شغنان اصلا شعر نسروده اند و با شعر بیگانه بوده اند.شعرهمنوا شدن انسان با زمزمه های جویبار، بارش باران، چک چک ناودان، غرش توفان، شگفتن گلها و وزش نسیم سحری وغیره است. نخستین استاد انسان طبیعت بود که بوی سرودن شعررا آموخت. شاید در دنیا هیچ قوم و ملتی یافت نمیشود که شعر نسراید.

ما درباره ادبیات و بخصوص شعر و شاعری درشغنان قبل از قرن هفده میلادی چیزی دردست نداریم.تا قرن هفده میلادی شغنان توسط اشغالگران دست بدست میشد.نبود مرکز سیاسی و فرهنگی از یکسو و دشوارگذر بودن ووضع افتادگی (دوری آن از مراکزمهم فرهنگی آن عصر)از سوی دیگر، و عده دیگر از دلایل از جمله گرایش مردم به مذهب اسماعیلی همه این موانع با هم گره خورده سبب شدند تا شعرای شغنان در محدوده محیط کوچک خود رشد کنند و بالاخره در همانجا در گمنامی از بین بروند.عواملی که تذکر یافتند فقط دامنگیر مردم شغنان نبودند، بلکه سایر مناطق بدخشان نیز با آن دست به گریبان بودند.

فقط اوایل نیمه دوم قرن 17 بود که میریاربیگ ( 1036 هـ.خ 1657 میلادی) از سمرقند آمد و زمام امور بدخشان را در دست گرفت. میریاربیگ نخستین کسی بود که امور دولتداری بدخشان و حتا مناطق همجوار آن شغنان، واخان را نیز سر و صورت داد.بعدا میرهای شغنان از بدخشان جدا شدند و برغم قدیم نام شاه ( شغنان شاهان) را برخود نهادند. بصورت اعم در بدخشان و بصورت اخص در شغنان نیز شاعرانی بوده اند، که روی عدم ثبات سیاسی و دشمنی اشغالگران با اهل علم و معرفت به سایر شهرهای خراسان بزرگ و هندستان مهاجرت نمودند.ازین رو چیزی از آنها باقی نمانده است، اگر باشد هم ناقص.

درین دوره یعنی زمامداری میریاربیگ شعر و شاعری رونق بیشتر پیدا نمود.شاعران توسط امیر نوازش و تشویق میشدند و حتا مکافات.سیاست فرهنگی میریاربیگ سبب پیشرفت و ارتقای ادبیات بدخشان گردید.برخی از شاعران حتا در همین دوره به بهانه اکمال تحصیل به هندستان و بخارا مسافرت میکردند، عده دیگر برای کسب شهرت رو بدربار شاهان و امیران می بردند. رویهمرفته شاعران و مردم شایسته و چیز فهم بدخشان باز هم به بهانه های گوناگون زادگاه خود را ترک میکردند. 

تنی چند از سخنوران شغنان نیز درین دوره در ادبیات دری برای خود جای پای باز نمودند، و ثبت تاریخ شدند.شاضیا ضیایی را میتوان سر دسته فاضلان و منوررین شغنان  محسوب نمود.

راجع به زندگی و شخصیت ضیایی چنان افسانه های ساخته و پرداخته اند که به مشکل میتوان حقیقت را از افسانه و سره را از ناسره تفکیک نمود.هرانچه که تا امروز بعنوان حقیقت بدست آمده این است، که نام اصلی شاعر شاضیاء میباشد، و ضیائی تخلصی است که از نام خودش برگزیده است.ضیائی در اصل در خانواده شاهی شغنان بدنیا آمد، و ولیعهد بود.باورها و افسانه هایی که در مورد زندگانی پر رمز و راز ضیایی ساخته اند زیاد اند.میگویند ضیایی را در کودکی نزد معلم بردند تا درس بخواند. ضیایی ذهن کند که داشت قادر به حفظ الفبا نبود، همه روزه از دست معلم لت و کوب میشد. وقتیکه شب در خانه می آمد پدر نیز ضیایی را زیر بار منت و گاهی لت و کوب مغضوب مینمود.روزی ضیایی شب قصد نمود که ترک دیار نماید و یا دست بخودکشی میزند. شب از خانه بیرون میشود و پا به فرار مینهد. میرود در زیر سنگی که اکنون نیز بنام “شاضیایی بای” یعنی ” سوف شاضیایی” معروف است پنهان میشود. اندکی بعد خوابش میبرد، در خواب میبیند که کسی با وی حرف میزند، انگار دارد با وی درس میدهد، و ضیایی هم هرچه که آن معلم رویایی میگوید میفهمد و با خوشحالی جواب میدهد. ناگاه صدای پای نوکران پدرش او را از خواب بیدار میکند.فردای ان روز که بدرس میرود همه چیز را از معلم بهتر میداند.همان شب رویایی بود که در دل و مغز ضیایی انقلاب بوجود آمد، که “بودا” صفت ترک یار و دیار نمود.این گفته ما را که او شاهزاده بود، بیت زیرین شاعر نیز تصدیق میکند:

به اصل نسل ز شاهان ملک شغنانم               چو لعل جای و مکان است در بدخشانم

ضیائی در شغنان از شهرت فراوان برخوردار است.آوازخوانان شغنان(شرقی و غربی)اشعارش را امروز نیز در مراسم مختلف میخوانند.اگر کسی خواسته باشد که اشعار ضیایی را طی یک دیوان تدوین کند باید برود در بین مردم و آنها را جمع آوری نماید. شاعران بعدتر نیز از وی به عنوان سخنسرای نامی یاد آوری میکنند.نظمی شاعر دیگر شغنان از ضیایی در چندین جای از اشعارش نام میبرد، و از او بعنوان یکی از قصیده سرایان نامی یاد مینماید. نظمی در یکی از قصاید خود از ضیایی اینگونه یاد میکند:

چو شمس الدین تبریزی و مولانای رومی هم          دیگر ان حافظ و عطار  قاسم، نیز کاشانی

چو طغرا و نسیمی و سلیمانی و حسامی هم             نظامی، استرآبادی و هم خواجوی کرمانی

  دیگر عبدالعلی بن حسام و احمدجامی              مثال خاوری و قاسم و قاهی (؟) و خاقانی

چو افشنگی و شوقی و کمال فارس و شوریده        علی ابن حجازی و ضایی بدخشانی

  بروز و شب همه در مدحت زات تو کوشیده           ربودند گوی معنی را بچوگان سخن رانی

نظمی خود از جمله قصیده سرایان خوب بوده و در ضمن آثار شعرای بزرگ ادبیات پربار دری را نیز مطالعه نموده است.از سروده هایش بر می آید که وی آثار تقریبا تمام شعرای معروف قصیده سرا خوانده اند.نظمی در جای دیگر از قصیده ایکه در اثر سیر حوادث نابود شده است ، باز هم از شاعران بزرگ و زبده نام برده ، و ضیایی را نیز از یاد نمیبرد.

چو غواصی، شوریده و خاوری هم          ضیایی روشندل و پاک گوهر           

چنانکه در بالا نیز متذکر شدیم که ما در باره زندگانی ضیایی معلومات زیادی در دست نداریم.بنا ناگزیر شرح حال شاعر را باید از مفهوم و مضمون گفته های خودش پیدا نمود.خوشبختانه سروده از شاعر در دست داریم که در آن بصورت نهایت گنگ و پچیده از سال تولدش یاد میکند، ولی میتوان از مفهوم آن به کمک “ابجد”چیزی را بدست آورد.شاعر در سروده ی چنین مینویسد:

ز سال و ماه تو رفتست سبعه اربعه        چو رخ نمود ازین سقف گنبد ارفعه

   ازین قصیده بگفتم من ازین مقطع          ” بوقت جاشت” بشد ختم، ختم این مقطع

درینجا در مصرع اول شاعر به عمر خویش اشاره میکند. ازینجا بر می آید که درین وقت وی 74 سال عمر داشته است. چون در عربی  سبعه به معنای هفت و اربعه هم معنای چهار میدهد، ازینجا هفتاد و چهار حاصل  میشود. خود ” بوقت جاشت” هم به حساب ابجد 1212 را میدهد. یعنی شاعر در 1212 هفتاد سال عمر داشته است. 1212 هـ. قمری برابر است با 1796 میلادی. ازینجا سال تولد شاعر به آسانی بدست میرسد. 1722 میلادی برابر با 1138 هجری قمری.

شاضیا ضیایی شاهزاده بودومانند بودا و ابراهیم ادهم به تخت شاهی و شان و شوکت دنیوی پشت پا زد.تعلقات دنیوی را سه طلاقه کرد.میگویند ضیایی هنوز نوجوانی بیش نبود که از دنیا برید. ضیایی در اثر خوابی که میبیند ضمیرش منقلب میشود، محیط شغنان برایش تنگ میشود. مدتی سر به بیابان میزند، همه او را دیوانه میخوانند و در فکر مداوایش میشوند، او طبابت هیچ طبیب را نمی پذیرد.آخر شغنان را به قصد خاکروبی روضه شریف ( مقبره مطهر امام اول ) علی (ع) رهسپار بلخ باستانی میشود. ضیایی دیگر به شغنان برنگشت و مجاورت ارامگاه مطهر شاه مردان را مینمود. از بیتی که ضیایی از پیری و نزاری  بدرگاه شاه مردان می نالد بر می آید که از غربت فرسوده شده است.

در مورد مرگ شاعر چیزی گفتنی نداریم، برای ما معلوم نیست که در کدام سال چشم از جهان پوشیده است. سندی هم درین باره در دست نداریم. از قرار معلوم ضیایی در مزار شریف وفات کرده اند. در منطقه تاشقرغان در بین چندتا قبر که زیارتگاه مردم اند قبری است که بروی سنگ آن نام ضیاء حک شده است. نمیتوان گفت که این قبر مربوط به ضیایی است و یا قبر کس دیگری که اسمش ضیا بوده و یا ضیاء تخلص کرده است.سال 1373من خودم آن قبر را دیدم.از قضاوت درین باره جانب احتیاط را میگیرم.این هم قصیده ایکه ضیایی بدرگاه شاه ولایت از پیری و ضعیفی و بیچارگی و غربت جگرسوز مینالد:

 به پیش تو احوال خود عرض دارم              اگر چند توهستی مافی ز ضمیرا

       ز دست و ز پا مانده ام، مدتی شد                 که جز غم ندارم به کس همدمی را

      فلک کرده محبوس در کنج هجران               بدان سان، که صیاد کبک دری را

     ز دست و ز پایم گشا بند و مگذار                 مرا بیش ازین مبتلا دستگیرا !

 شاضیا ضیایی سروده دارد بنام ” دهقان نامه ” یا  داستان ” پنج اخوان” که آواز خوانان فولکلوری پامیر آنرا ، با دف در یکی از ژانره های موسیقی بنام دف ساز خیلی زیبا و دلنشین میخوانند.

دهقان نامه

غزل چند بگویم من ازین نادانی                  بشنو ای دوست اگر کاشف معنی دانی

صفت پنج برادر به محبت خوانی               زانکه  با  نظم  بگویم  صفت   ایشانی

تا که معلوم شود هرکه کند دهقانی

من شنیدم به جهان پنج برادر بوده اند          همه از یک پدر و از یکی مادر بودده اند

جمله بسیار سخن دان و دلاور بوده اند       ……………………………..

تیر یک چوب بودند، گوهر  ز یکی کانی

آن یکی دایم در خدمت سلطان میرفت         وان  دیگـر  سـوی  معلـم  به  سـبق  خـوانی

دیگرش در طلب صید بیابان میرفت          وان دیگر دف به کف و مجلس خوبان میرفت

خوردترش قلبه طلب از پی گندم رانی ([i]])

چند روزی بگذشت جمع شدند پنج اخوان           جمله دشنام و تبرا بزدند بر دهقان

یعنی همراه و رفیق شده ی با گاوان              رنج بیهوده و بسیار مکش، ای نادان!

مونسی آدمی، اما نه کم از حیوانی

بگذر از یوغ سپارن، بند به میان ترکش و تیر        یا به دکان ([ii]])  بنشین، خوان کلام و تفسیر

یا به  صحـرا  بروی  بهـر شـکار  نخـچـیـر          یا دف و دایره و چنگ و رباب بر کف گیر

که به هر مجلس ، هر لحظه کنی خوشخوانی

مرد  دهقان به  اخوان  چنین  گـفـت  جواب           نه مرا است هوس خواندن علم و نه کتاب

نه مرا است هوس اسپ، نه زین و نه رکاب           نه مـرا است هـوس ناله تنـبـور و  رباب

لر و پارو([iii]]) کشم، محنت و سرگردانی

گفتن:  ای ابله نافهـم تو خود بین گشـتـی                دست آلوده به پاروب و به سرگین گشتی

بهر نفس سگ خود عاقبت از دین گشتی               پست  و نالایق تو،  تو لایق نفرین گشتی

هست ناپاک جنین لایقت تاوانی

گفت دهقان که زمن هیچ نیاید تققصیر           تو که ملا شده ی، من شده ام مرد فقیر

به غریبان بدهم کهنه و نو، آش و خمیر         بی ریا بر همه کس من بدهم نان و فتیر

هرکه آید به درم من بکنم مهمانی

چهار اخوان که چنین قصه شنیدند ازو              همه دلخسته و افگار رمیدند از او

همه شان  دامن  بیزار  بریدند  از  او                همه آشفته  یکایک برمیدند از او

همه آشفته و آلفته و دل رنجانی

چند روزی  بگذشت باز  رسید  قحط قهار               غیر  دهقان  کسی  یافت  نشد آرد به انبار

همه را حال زبون گشت در آن فصل بهار              همه سرگشته و لب تشنه چون خوار و نزار

باز رفتند یکایک بدر دهقانی

نوکرش([iv]]) گفت: تو این قصه فراوان بشنو           سپر و نیزه و  شمشیر مرا گیر گرو

در بهـای  سپـر  و نیـزه  بده کلچه ی جـو            بی بها گشته سلاح درین وقت گرو(؟)

به تو من بعد کنم لر کشی و دهقانی

چند روزی بگذشت باز، که آخند آمد               به دلش نان و به صد شعر غزلخوان آمد

بلکه بیزار  ز تفسیر و  ز قرآن  آمد                پـیـش  دهـقـان  ز بـرای طعـمه نان آمد

گفت دهقان که خوش آمدی ای اخند!

گفت: ای دادر([v]]) جان، گر شوی دلسوز من            هیچ  حاصل  نشد  ازین سبق آموزی من

نان  این  عید شده  از تو به  نوروزی  من             کلچه ([vi]]) و نان جوینی تو شده روزی من

بتو منبعد بیارزد، که کنم سگبانی

چند روزی بگذشت باز غریبی قلاش([vii]])                گفت به دهقان که ز احوال من آگاه باش

بهر ارواح پدر، بخش به من قاشق آش                  ……………………….

بتو منبعد کنم نوکری و چوپانی

گفت : ای دادرجان از من نباشی راضی              در کـفـم  بود  مـدام  بند  سگـانی  تازی

عمـر بگـذشت مـرا در هـوس سگبـازی              چه شود از سر لطف، یک نظرم اندازی؟

که ندارد دل من هیچ دگر ارمانی

مطربا! چند هوس داری تو با چنگ و رباب        حالیا، حال تو چونست به من گوی جواب؟

حال من حال سگان است، برادر به عذاب           جگرم سوخت، نمکدان زده شد، از تف و تاب

همچو کلبان([viii]]) بجهیدم، من ازین نادانی

چند روزیست نه آشو نه خمیری دارم              نو بهاریست نه من قاشق شیری دارم

با شکم گشنه چنان با تو دلیری دارم               همه خیر است، ولی یک زن پیری دارم

همچو گربه دهنش یله ([ix]]) شد از بی نانی

“شاضیایی” تو عمل گیر سری جفت بقر([x]])       غیر دهقانی، تو زین هیچ مکن کار دگر

که نبودست به جهان خوشتر ازین کار دگر       خنجرم زد به جگر سوخت دلم بار دگر

نیک معلوم بشد، هرکه کند دهقانی

……………………………………………………………………………………………. 

[1][1]  گندم رانی به معنای گندم کوبی یا خرمن کوبی

[1][1]  دکان – صفه خوانهای پامیری بزبان شغنانی نِخ

[1][1]  لر و پارو هر دو یک معنا دارند یعنی مواد فضله حیوانی یا همان کود حیوانی

[1][1]  نوکر درینجا مراد از سرباز است. برادری که در خدمت سلطان بود. نوکرش گفت یعنی به مرد دهقان گفت.

[1][1]  دادر – در زبان مردم کوهستان یعنی برادر کوچک

[1][1]  کلچه درینجا منظور شاعر آن کلوچه ی روغنی که معمول است، نیست. در زبان شغنانی نان کوچک از آرد که باشد نیز کلچه گویند.

[1][1]  قلاش – قحطی . گرسنگی ( ماخوذ از ترکی)

[1][1]  کلبان – جمع سگ (ماخوذ از عربی)

[1][1]  یله – باز

[1][1]  بقر – در عربی به معنای گاو . جفت بقر یعنی جفت گاو. درینجا منظور از کار کشاورزی است

سال گذشته میلادی سفری داشتم به زادگاهم شغنان، درآنجا یک یکباره بیادم آمد که باید آثار تنی چند از شاعران شغنان را که در زمستانها در محافل عروسی با دف میخواندن پیدا کنم.خدواند یارم شد و تنی چند از مردم شریف دیارم بییاض هاییکه دشتند در دسترسم قرار دادند.من هم با ذوق زده همه را فیلمبرداری نمودم. شوربختانه نه تنها درین اثر بلکه در چند تا دیگر هم مصرعهای نسبت کهنه بودن بیاض و خط زشت کاتب ناخوان ماندند. دین ملحوظ از خانندگان محترم قبلا پوزش میخواهم.