شافطور

 

سید شافطور ( محبت شازاده)

1248 – 1338 هجری خورشیدی/ 1869 – 1959 میلادی

 hussainiنوشته حسینی حسنیار شغنانی

  سیدشافطور فرزند محبت شاه شاعر، خوشنویس و مورخ نامی شغنان در سال 1248 خورشیدی در ناحیه زیبامنظر پارشنیو دیده به جهان گشود. شافطور وقتی بدنیا آمد که شاه یوسف علیخان در شغنان بر اریکه قدرت تکیه زده بود و آوازه استبدادش تا کابلستان و بخارا رسیده بود. یوسف علیخان دارو ندار مردم را ربود و حتا فرزندان مردم را از آغوش گرم خانواده جدا میکرد و در بازارهای بدخشان ( در آنوقت شغنان از قلمرو بدخشان جدا بود)، قاشقر و یارکند بفروش میرساند. سطح معیشت مردم چنان تنزل یافته بود که کشاورزان فقط برای بدست آوردن یک لقمه نان خشک کار میکردند. حاصل رنج دهقانان به بهانه های مختلف توسط گماشتگان شاه بزور ربوده میشد. پدر شافطور نیز مانند دیگران به کار دهقانی اشتغال داشت، و چون مرد باسواد بود در فصل زمستان فرزندان دهه را خواندن و نوشتن می آموخت. شافطور نیز سواد ( خواندن و نوشتن) را از پدرش آموخت. شافطور به خوشنویسی علاقه وافر پیدا نمود، و بیشترین اوقات خود را به خطاطی سپری نمود. شافطور شبها و روزها تمرین خوشنویسی میکرد و در آخر خطاط خوبی شد، و به کتابت اشعار متقدمان از جمله حافط مشغول شد.  آوازه خوشنویسی شافطور حتا به بخارا به گوش امیر رسید. امیرمظفر( امارت 1860 – 1888 میلادی) شافطور را به بخارا دعوت نمود، ولی وی روی دلایلی نامعلوم به تقاضای امیر جواب رد داد. گمان آن میرود که علت جواب رد یکی هم گرایش مذهبی شافطور باشد. وی بخوبی درک کرده بود که برای یک فرد اسماعیلی کوهستانی در دربار پر آشوب امارت بخارا در بین آن همه درباریان متعصب یافتن جای پای مناسب دشوار میباشد. اگر وی دعوت را اجابت میکرد و میرفت باید در بین درباریان برای تثبیت  استعدادش به رقابت می پرداخت، و رقابتکردن یکه و تنها بدون یار و یاور  برایش خیلی دشوار مینمود، و شاید هم به بهای جانش تمام میشد.

سالهای 1800 میلادی را میتوان از پرآشوبترین سالهای تاریخ نامید، درین سالها نقشه جهان عوض شد، و سرنوشت مردم آسیا بدست امپراتوران روسیه و انگلیس رقم زده میشد. آنها بودند که در غیاب اقوام و ملل برایشان تصمیم میگرفتند.

سال 1896 میلادی شغنان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم گردید، بخش شرقی آن متعلق به امارت بخارا ی تحت الحمایه روسیه و غربی آن به امارت کابل تحت نظارت انگلیس تعلق گرفت. در اثر این تقسیم بندی پارشنیو همراه با خاروغ جزء قلمرو امارت بخارا گردید.

امارت بخارا قلمروش را توسط بیک( حاکم)  و مینگ باشی ( به معنای سردار هزار نفر سپاهی) اداره میکرد. بیک ( حاکم) گماشته امیرعبدالاحدخان ( امارت 1988 – 1910 میلادی) امیر بخارا که شهرت خوشنویسی شافطور را شنیده بود، دیوانداری شغنان را بوی واگذار نمود.  شاعر و نویسنده جوان ما اینبار ناگزیر پیشنهاد بیک را پذیرفت ، و مدتی در همین مقام باقی ماند. بعد از گذشت مدتی مردم شغنان در اثر ظلم و استبداد گماشتگان بخارا به ستوه آمده ، از دولت روسیه تقاضا نمودند که شغنان را جزء قلمرو روسیه درآورد. شغنان از امارت بخارا جدا و داوطلبانه به روسیه پیوست. روسیه در شغنان به یک سلسله اصلاحات عمرانی غرض بهبود سطح زندگی مردم دست زد، از جمله ایجاد یک باب بیمارستان کوچک با یک داکتر و سه نفر پرستار ، و ایجاد یک باب مکتب مدرن آن زمان برای آموزش و پرورش فرزندان شغنان. مکتب و درمانگاه هر دو در شهر خاروغ  ایجاد شدند. مکتب مذکور شافطور را منحیث معلم رسمی جذب نمود،  نخستین معلم در تاریخ شغنان محسوب میشود. تا ایجاد این مدرسه کسانیکه به درس دادن مشغول بودند، ایشان را نه معلم بلکه  آخون ( آخوند)  میگفتند. بعد از شافطور دو نفر دیگر آخوند سلیمان و عبدالعلیشاه نیز به وظیفه مقدس معلمی مفتخر گشتند. 

این مکتب نمود گنجایش پذیرش شاگرد زیاد را نداشت، شاگردان باید بعد از فراغت از صنف سوم غرض ادامه تحصیل به فرغانه میرفتند که در آنجا چندین باب مکتب روسی فعالیت میکردند. یکی از شاگردان این مکتب که تحصیلاتش را بوجه احسن ادامه داد و تا فرغانه هم رفته بود شیرین شاه شاتیمور(1899 – 1937 میادی)  رئیس جمهور آینده تاجیکستان شوروی بود.

با پیروزی انقلاب کبیر اکتبر 1917 در مدت کوتاه در شغنان چندین باب مکتب دولتی کشایش یافتند و مردم محل گروه گروه فرزندان خود را شامل این مکاتب نمودند. شافطور بازهم در خدمت فرزندان شغنان قرار گرفت و مانند گذشته به وظیفه مقدس معلمی ادامه داد. خدمت شافطور برای اولاد بدخشان و بخصوص معارف آنقدر والا است که تا امروز نیز از وی با احترام و اکرام بنام آخوند شافطور یاد میکنند. مردم شغنان که از استبداد امارت کابل و امارت بخارا به ستوه آمده بودند صدای رسای انقلاب را با جان و دل لبیک گفته از همان روز اول ( صرف سال 1918 از پیروزی انقلاب اکتبر در شغنان آگاه شدند) آنرا پذیرفتند. شافطور تمام دانش و تجربه خود را در خدمت انقلاب قرار داد. او نه همچون یک معلم عادی بلکه مانند یک فرد اصالتمند در بین مردم با اشعار خود در خدمت انقلاب قرار گرفت. این نخستین شعر انقلابی شافطور است که آمدن انقلاب را به مردم مژده میدهد.

 ای رفیقان بشنوید، این چه دوران آمدست     دولت شورا، ببین، در ملک شغنان آمدست

  نمونه دیگرش این شعر شاعر است که توده های مردم را با پیروزی اکتبر مبارکباد میگوید:

عـیـد  اکـتـبـر  آزاد  مبـارک  بـاشــد      خلق ما جمله از آن شاد، مبارک باشد

 در فرجام در سالهای 1930 میلادی شافطور بعد از خدمت طولانی در عرصه معارف بازنشسته شد ولی باز هم مانند یار و یاور در یاری رساندن  و کمک به معارف بدخشان در خدمت مردم بود. شافطور نخستین کسی بود که اولین موزیم  تاریخ بدخشان را بنا نهاد و در به راه انداختن این عمل مثمر و مفید گامهای موثر برداشت و تا زنده بود درین عرصه فعالانه کار میکرد. در سالهای 1947 میلادی  در اثر ضعف جسمی و کبرسن از تمام فعالیتها دست کشیده و به ناحیه شاهدره قشلاق سندیف در نزد پسرش مقیم شد. در سیندیف به مطالعه اشعار شاعران بزرگ ادبیات فارسی – دری پرداخت و گهگاه شعر مینوشت و بیشتر اوقاتش را در تدوین اشعار و نوشته هایش صرف میکرد.

شاعر عزیز مردم شغنان شافطور در سنین پیری خسته و افسرده از کشمکشهای روزگار این بیت را میسراید، که نماینگر آن است که وی دیگر خسته شده است؛ نمیخواهد مانند درخت پیر جنگل مانع رشد و نموی اشجار و گیاهان دیگر شود.

ای شافطـور عمر تو هشتاد و پنج رفت      تاکی نمی کنی سفر؟ ای جان خوش آمدی

 شافطور به عمر 90 سالگی بسال 1959 در ناحیه شاهدره چشم از جهان پوشید. وقتی کسی تازه وارد سیندیف شود مزار شافطور دقتش را بخود جلب میکند، و در می یابد که اینجا بزرگی از بزرگان پامیر آرمیده است.

تعداد ابیات شاعر تا کنون بدرستی معلوم نیست. یکی از دانشمندان و پژوهشگران بدخشان شادروان حبیب اف درین باره تحقیقاتی را انجام دادند، ایشان تعداد ابیات شاعر را 1110 بیت برشمرده است. تعداد ابیات شاعر بیشتر ازین اند، برخی از غزلیات شاعر در بدخشان در موارد مختلف توسط آوازخوانان محلی به سرایش گرفته میشوند ولی در بیاضهایی که از شاعر باقی مانده اند درج نیستند. ازینجا بر می آید که شاعر نتوانست تمام اشعارش را منحیث یک دیوان جمع آوری نماید. از گفته های سید ابراهیم فرزند بزرگ شاعر بر می آید که وی دیوان غزلیات خود را در زمان حیاتش به کسی تحفه کرده است که تا کنون از دسترسی بدور میباشد. حبیب اف همواره درین مورد به پژوهشهایش ادامه میداد و به همه جا سر میزد تا اثری از آثار شاعر دوستداشتنی مردم بدخشان را دریابد. حبیب اف 81 بیت دیگر شاعر را نیز که در روزنامه های شوروی درج بودند پیدا نمود و بر تعداد ابیاتش افزود بدین اساس تعداد اشعار شاعر 1191 بیت میباشد. شاعر شیرین کلام ما بیشتر ازین اشعار دارد که شاید نابود شده باشند.

چنانچه در بالا هم متذکر شدیم که شافطور علاوه بر شاعری در خوشنویسی و نویسندگی نیز ید طولایی داشت. شافطور به کمک دوستش سلیمان قربانمحمدزاده ( آخوند سلیمان) یکی دیگر از نخستین معلمان شغنان ، ” تاریخ بدخشان ” را نیز برشته تحریر درآورد. شافطور درین اثر ( تاریخ بدخشان) واقعا شهکار نموده است. درین کوتاه میخواهیم شافطور را مانند شاعر مورد مطالعه قرار دهیم. اشعار شافطور ساده، ظریف و سلیس میباشند، بقول شادروان بهار:

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب     لاجـرم در دل نشیند هرکجا گوشی شنفـت

 بله، شعر شافطور نیز در دل هر بدخشانی جای دارد، آوازخوانان محلی بدخشان امروز نیز اشعار شافطور را با دف و نی و رباب میخوانند. میخواستیم تا چند نمونه از اشعار شاعر را پیشکش خوانندگان عزیز سیمای شغنان نماییم.

 بـرف باریــده  بـرفـت  و  نوبـهـاران  آمــده               خشک شـد،  نوروز عالـم  شاد و خندان  آمده

ظلمت شب برطرف شد، صبح صادق بردمید             روز روشـن  شـد  مجـلا،  پـیــر دهـقــان آمـده

قرص  خورشید  جهان  از پرده گشته آشکار             گشت روشن دشت و صحرا، شمس تابان آمده

سـاخـت نورانی زمیـن و آسـمـان از  پرتوش              تابـش شـمـس الضحی  بر جـمـله خلـقـان آمــده

 **** 

ای بلـبـل چمـن به گلسـتان خـوش آمـدی               ای عندلیب روضه رضوان  خوش آمدی  

رویت چو آفتاب و قدت همچو سرو باغ                ای آفتاب روشن و رخشان   خوش آمدی

” عشق در وجودم و مهری تو در دلم”*                ای مـاهـرو با لـب خـنـدان   خوش آمـدی

انـدر خیـال روی هسـتیـم صبح و  شام                رحمی بکن به حال غریبان  خوش آمدی

اندر  خیال  روی  تو هوشم بسر  نماند                ای مرهم و شفای دل و جان  خوش آمدی

ما را  هوس  نماند  به غیر از خیال تو                ای یوسـف عزیز به  کنعان  خوش آمدی

دردم  شــده  زیـاد  و شـفـایی  نیـافـتـم                 هستی طبیب  حاذق دوران،  خوش آمدی

ای شافطور عمر تو هشتاد و پنج رفت               تاکی نمیکنی سفر ای  جان،  خوش آمدی!

 شافطور زمانی بسر برد که ظلم شاهان و استبداد ملاها را با گوشت و پوستش احساس میکرد. فساد مدرسه و دربار را با چشم سز میدید، ملا و شاه دست بدست هم داده در غارت و چپاول رعایا همدیگر را کمک میکردند. ملا فتوا میداد شاه ظلم میکرد و بر استبداد شاه مهر مشروع میزد.  

هوسم نیست که در مدرسه ملا باشم             یا که در صومعه یک راهب گمراه باشم

یا که از بهر فریب همه ی خلق دیار،           گـاه تسبـیـح  بگـردانم و  گاه  شـاه بـاشـم

تـو مـپـنـدار که بـهــر صنم  ماه لقا              خســـته و عـاجـــز و بی ســرو پـا بـاشم

شافطورم  که پی منفعت  خلق دیار              محنــت و جهـــد کنم، تا که به  دنیا باشم

 شاعر  از تمام ژنره های شعری به غزل دلبستگی بیشتر دارد، و شاید نخستین شاعر غزلسرای شغنان میباشد. این غزل شاعر مصداق ادعای ما میباشد.

 طبع روان من چو سخن ساز میکند          پرواز سوی دوست چو شهباز میکند

اندر غـزل همیـشه کنم کوشـش زیاد          طبعـم هـوای حـافـظ شیـراز میـکـنـد

هر مصرعش حلاوت نو میدهد به من       بیتش جمیعی دوست سرافراز میکند

از قلـب شـافطـور غـزلهـای نو به نو         منبـعـد در هـوای تو پـرواز میـکـنـد

 چنانچه در بالا نیز متذکر شدیم که شافطور همانند هزاران نفر از اهالی شغنان که از ظلم و استبداد شاه، امیر و فقیه به ستوه آمده بودند، با پیروزی انقلاب اکتبر که نوید رهایی انسان از استبداد امیران و شاهان را میداد و تساوی حقوق ملتها و اقوام و پیروان تمام ادیان و مذاهب را تضمین نمود با اشعار دلانگییز احساساتش را چنین تبارز میدهد.

 ای چراغ بخت انسان مرحبا            راحت جان  ضعـیفـان  مـرحبـا

از تو بشکفته نهال باغ عـمـر            زینت این باغ و بوستان مرحبا

ظلـم واسـتبـداد برهـم داده ی             صبـح اقبـال درخشـان مـرحبـا

شافـطـورا  از مـرام انقـلاب            باغ و بوستان شد بدخشان مرحبا

 (*) این بیت از حافظ شیرازی است.