جعفر جعفری
نوشته حسینی حسنیار شغنانی
۲۳ میزان ۱۳۹۰
راجع به وضع ادبیات در شغنان قبل از قرن هژده معلوماتی در دست نداریم، ولی از ادبیات شفایی که دهان به دهان تا به امروز رسیده است بر می آید، که شعر و شاعری از دیر زمان بدینسو درین سرزمین مروج بوده است. تک بیتی ها و رباعیاتی که بمناسبتهای گوناگون توسط سرایندگان گمنام سروده شده اند، بر این گفتار ما میتوانند مهر صحت بگذارند. لالاییهای مادرانه که نخستین پیمان آهنگداری اند، که مادر به کودک یاد میدهد. تمام لالاییهای شغنان ( درگیلک و درگیل مادک) بزبان شغنانی میباشند، ما را مطمئن میسازد ، و به ما جرئت میدهد بگوییم که در شغنان شعر دارای سابقه طولانیتر از آن است که ما تصور میکنیم. تصور ما برین استوار است که شاضیایی نخستین شاعر شعنانی است. ولی در اصل چنین نیست. شاضیایی نخستین شاعری بود که شعرش مرزهای شغنان را شکست و فراتر از شغنان رفت. ضیایی در عنفوان جوانی رو به تصوف آورد و خانه و کاشانه را به قصد حرم امام علی (ع) ترک نمود، و تا آخر عمر در همانجا ( مزار شریف ) در سلک دراویش در مجاورت امام اول شیعیان بسر برد. اما شاعران دیگری بودند که در بین کوههای پامیر تن به دست تقدیر سپرده، در گمنامی آرمانهای خود را بدل خاک سپردند.
جعفری شاعری بود که دل دریای نا مردمیهای زمان را شکافت و خود را بوادی مقصود رسانید. جعفری کاری کرد که قایق لرزانش را از غرق شدن در امواج متلاطم دریای گمنامی نجات داد.
جعفرجعفری یکی از سخنوران شغنان است که در نیمه اول قرن نوزده در ناحیه پارشنیو بدنیا آمد. تاریخ دقیق تولد شاعر مشخص نیست، ولی از روی یک قطعه شعری را که در دست داریم میتوان حدس زد که شاعر در سالهای 1270 هجری قمری / 1887 میلادی در قید حیات بوده است.
الف مائتان دیگر عـدد سبعون شهر صوم یوم خمس شد مقرون (۱)
از نخست هجرت حضرت دان تا بـه ایـن دم گـذشـتـست اکـنـون
در تفـکـر شـدم به نظـم کتاب گفتم این چند شعـر بهـر ثواب
اجداد جعفر به کارهای کشاورزی اشتغال داشتند، و جعفر نیز برای بدست آوردن یک لقمه نان خشک برای ادامه حیات بخور نمیر شغل دهقانی را پیشه کرده بود. دهقانی در فرهنگ قدیم ما یکی از ستودنی ترین، مهمترین و پربرکت ترین فعالیتهای بشر محسوب میشد. حضرت حکیم ناصرخسرو دهقان را چنین ستوده است:
بـه از صـنـاع عـالـم، دیـقـان اسـت ، که وحش و طیر را راحت رسان است
جعفری برای آموزش علم به خارج از شغنان سفری نکرده است. علی رغم تمام مشکلات انبوه که در سر راه یک طالب العلم شغنانی قرار داشتند و او را از سفر به شهرهای بزرگ مانع شود، از سوی دیگر قرن نوزدهم قرنی بود که آنرا میتوان قرن انحطاط فرهنگی در بخارا، که یگانه مرجع برای کسب علم و معرفت محسوب میشد بشمار آورد. درین عصر در اثر سیاست نابخردانه امیر عبدالاحدخان که یک مرد عیاش و تن پرور بود بخارا تمام افتخارات فرهنگی خود را از دست داد.
متاسفانه در دوران حکومت سلاله ی بادیه نشین منغیت در بخارا، این سرزمین ادب پرور در نهایت جهالت و انحطاط قرار داشت. زمانی می گفتند:
بخارا مرکز اسلام و دین است سمرقند صیقل روی زمین است
از آن حیثیت دیگر نام و نشانی نمانده بود.در زمان امارت امیر عبد الاحد، امیر مظفر و آخرین امیر بخارا امیرعالم خان به علت بی کفایتی و عیاشی و جهالت و نادانی آنان بخارا در بدترین شرایط و موقعیت قرار داشت. بوستان سامی شاعر اجتماعی عهد امیر عبد الاحد در این باره سروده است:
کهـنـه پـالانی نمـی یـابد سـمـنـد روزگـار اطلس و مخمل برای پوشش خر کـرده اند.
اهل معنی را به غـیر از خون دل نبود غـذا قوت بی مغزان همه از قند و شکر کرده اند.
شهرهای بزرگ که زمانی جزء مراکز مهم فرهنگی آسای مرکزی محسوب میشدند همه در آتش آشوب و فتنه آشوبگران میسوختند. بلخ در آتش آشوب نواده ای دوست محمدخان و بخارا در آتش جهالت و خودپسندی ال منغیت میسوخت. در چنان شرایط بحرانی برای هر طالب علم سفرکردن به مراکز فرهنگی قدیم دشوار بود. شیفته گان علم ومعرفت ترجیح میدادند تا در دیار خودشان بهر گونه ایکه باشد کسب دانش نمایند. جعفر سواد خواندن و نوشتن را در سرزمینش شغنان آموخته بود. برای ما مشکل است، بگوییم که جعفر در نزد کی شاگردی کرده است. چون در شغنان مدرسه ی همچنانی وجود نداشت که در آن شاگردان جمع شوند و کسی آنها را تدریس نماید.
جعفری یکی از نادر شاعران شغنان بود که با زبان عربی بصورت نسبی آشناهی داشت، و در اشعارش از واژگان عربی استفاده میکرد. جعفری را میتوان یکی از پرکارترین شاعران شغنان بشمار آورد. شاعری پیشه ی اصلی جعفری نبود. شاعری برایش سرگرمی بود که اوقات فراغت خود را با سرودن شعر سپری میکرد. وی از طریق شاعری امرار معاش نمیکرد، کسی برایش صله نمیداد. او می نوشت و در سلک دوستانش میخواند و گهگاه مورد تحسین آنها قرار میگرفت.
ما درباره زندگانی و طول عمر جعفرجعفری معلوماتی در دست نداریم. فقط میدانیم که در گذر “خاصه” ناحیه پارشنیو بدنیا آمده است و در همان گذر چشم از جهان پوشیده ، و مزارش تاکنون نیز در همانجا معلوم است.
از جعفرجعفری فقط یک دیوان اشعار در دست است که خودش آنرا تدوین و کتابت کرده است. دیوان مذکور حاوی 219 غزل، 49 رباعی ، یک تاریخ و دو مخمس میباشد. نسخه بدل ( کاپی) دیوان در انستیوت آثار خطی تاجیکستان در شهر دوشنبه حفظ میباشد.
جعفر در اشعارش گاهی جعفر و گاهی جعفری مینویسد، ازینجا میتوان حدس زد که اسمش جعفر و نام پدربزرگش هم جعفر بوده، و جعفری تخلص شاعر میباشد.
اگر کس اشعار جعفری را بدقت بررسی نماید، به بسا اشتباهات دستوری ( گرامری) و حتا املایی برمیخورد. شگفت اینکه شاعر خود اعتراف میکند که شعرش عاری از اشتباه و اغلاط نیست.
گـرغـلـط کـردم خـطـاکـارم حرف سنجیدنسـت دشوارم
این نخستین و آخرین بار نیست که شاعر به اشتباهات خود پی میبرد، و دریا دلانه با کمال صداقت و فراست، و خردمندانه آنرا می پذیرد. شاعر در ختم دیوانش طی رباعیی خود را از زیر شلاق منتقدان رها میسازد.
این گفتن شعر در کتاب آخـر شد این نظم غلط به اضطراب آخر شد
از فهـم و خـرد پیاده ام، عیب مگیر این نسخه غلـط به یادگار، آخـر شد
رباعی فوق در حین زمان سه مفهوم جداگانه را در ذهن خواننده القاء می نماید.
نخست شاعر میخواهد خود را مانند یک فرد معمولی و خاکسار جلوه داده، و از فضل فروشی و برتری جویی ، خود را بدور نگهدارد.
دوم میخواهد که طی این رباعی حقیقت را برملا سازد، و به خوانندگانش تفهیم نماید که از اشتباهات لفظی و دستوری و اغلاط املایی که در شعرش وجود دارد چشم پوشی نمیاند.
سوم شاعر در سنین پیری بوده و میخواسته دیوانش را تدوین کند، که شاید روزی داعی اجل سراغش بیاید، و دیگر برای این کار دیر شده باشد. اگر فرضیه سوم را محتمل بشماریم، به جرئت میتوان گفت، که شاعر بعد از ختم دیوانش اشعار دیگری نیز سروده که شامل دیوانش نیستند. درین زمینه باید پژوهشهای دامنه دار صورت گیرد.
درینجا بطور نمونه چند بیت از اشعار جعفرجعفری آورده میشود.
زره ی مهـر تو در سیـنه نهـانسـت مـرا بـه خیـال تـو رهـا روح روانسـت مرا
از ره ی لفـط تو ای جـان حاصل عـمـر کـه به عالـم همـه جا شادی جان است مرا
شمـع هر جمع مشو ای مه من بهـرخـدا همچو پروانه به سر رقص کنان است مرا
حسن خوبی تو ندیدیم و به حسرت مردیم چکنـم بی تو عجـب درد به جان است مرا
از جـهـان میـروم ارمان تو در دل دارم تا دمی حشـر بدل سوزو فغـان است مرا
رفتـه ام از نظرش دور به ماتم “جعفر” مردنـم عـار کسـان، دم گـذران است مرا
رباعیات
در عشق تو ای پری جگر میسوزد از آه دلـم اشک به سـر میسوزد
سـودای تـو در نهـاد پـروانه رسـد بیخود بر شمع بال و پر میسوزد
***
در خـوبـی و دلبـری بت مـن نگـاری یـک نـادره لـطـیـف و گـلـبـرگ تـری
شیرین سخن و شکر لب و پسته دهان خوش منظر و خوش خرام در جلوه گری
***
در فرصت بودن طلب جوی خوش است در روی جهان نگار مهروی خوش است
یـاری بگـزیـن کـه او نبـاشد جـاهـل از جمله هوسهای ادمی خوی خوش است
***
ای کاش که نشاط و نوجوانی باشد هم باده و یار نکته دانی باشد
عیش می و مطرب و رخ محبوبش در عالم اصل کامرانی باشد
***
دارم المی بگویم ای هم نفسان بی آبی ” خاصه” است مرا کاهش جان
از یک پدر اگر دو فرزند بود در موسـم آبدهـی شوند دشـمـن جان
***
ای دوست بدیـن راه گـذر بایـد کـرد بر خط گناهکار نظر باید کرد
عمرت گذران، به خلق بدکار مباش از آه دل خـلـق حـذر باید کرد
(۱) :الف مائتان دیگر عـدد سبعون شهر صوم یوم خمس شد مقرون
الف = یکهزار
مائتان = دوصد
سبعون= هفتاد
شهر صوم – مته رمضان
یوم خمس – روز پنجم یعنی پنجم ماه رمضان سال 1270