شاعبدالله عالم شاه
نوشته حسینی حسنیار شغنانی
۱۴ عقرب ۱۳۹۰
تا حالا پای معرفی چند تن از شاعران شغنان نشسته بودیم و با نمونه کلام هر یک بقدر کفاف آشنایی را بدست آوردیم. حالا به معرفی یکی از شعرای اخیر قرن هژده و اوایل قرن نوزده می نشیننیم که اسمش شاعبدالله و اسم پدرش عالم شاه میباشد. شاعبدالله معاصر شاعران شغنان جعفر جعفری و قدرت شغنانی بود. هریک از شاعران در ادبیات شغنان سهم خود را دارند، و سهم شان از لحاظ کمی هرقدر کوچگ باشد، از حیث کیفی خیلی بزرگ است. ارجاوندی شعر شاعبدالله در آن است که وی یکی از شعرای صوفی مشرب میباشد، که اشعارش سرا پا مشحون از الفاظ و روایات صوفیانه میباشند.
از فحوای کلام شاعبدالله بر می آید که وی با آثار برخی از حکمای بزرگ آشنایی داشته است. شاعبدالله را در اشعارش شخصی می یابیم، درخود گمگشته که همواره تلاش میکند تا خود را درخود پیدا کند. اینکه خود را به یک مست لایعقل تشبیه میکند، بخود خود این معنا را در ذهن القا میکند. کاربرد برخی از واژگان تصوفی توسط شاعر به ما جرئت میدهد بگوییم که وی بصورت نسبی با حکمت اشراق آشنا بوده است. او مست و لایعقل مثل دیوانگان در پی یافتن خویشتن در خویشتن است. در یک صبحدم خود را پیدا میکند و بعداز آن پیدایش به معنای هستی، خلقت و آفرینش پی میبرد. او در می یابد، که بقول سعدی:
توحید گوی او نه بنی آدم است و بس هر بلبلی که زمزمه برشاخسار کرد
جهان پر رمز و راز در نظرش شفاف میگردد و به هستی او راه می یابد. او به اسرار طبیعت پی میبرد.
هـدهـد عـاشـق نشـسـته بردرخـت ارغـوان میزدی «یاهو» چو نیکان تاج نقشینش بسر
شاعبدالله در زمانی میزیست که مدارس رسمی آموزشی قدیمی، که به روش سنتی شاگردان را تدریس میکرد از بین رفته بود. اکثرا آموزش و تعلیمات دینی در شهرهای بزرگ به خانقاها منتقل شده بود، و در دست صوفیان که حقیقتا ناجی معارف اسلامی بودند، قرار گرفته بود. برخی از صوفیان که از خانقاها بریده بودند تحت نام درویش در شهرها و روستاها گردش میکردند. دراویش دوره گرد هیچکاه در یک مکان قرار نمی گرفتند و همواره در گردش و سیر و سیاحت بودند. درویزه گران مردمانی بودند که غرق دنیای درونی خودشان، با نیک و بد دنیا کاری نداشتند، در بسیاری موارد با خود گفتگو میکردند. دراویش بسیار به ندرت در محافل عمومی حضور داشتند، با کسی حرف نمی زدند و اگر حرف هم میزدند، با هرکسی مطابق برداشت و در خور فهمش بود. با انهاییکه ظرفیت بیشتر دانش را دشتند باب مناظره و صحبت را میکشودند.
هر چند در شغنان از موجودیت خانقا اطلاعی در دست نیست. گمان ما از یقین دور نخواهد بود اگر بگوییم که شاعبدالله شاید توسط همین دراویش به صوفیگری ترغیب شده باشد، و تعلیمات صوفیگری را نیز از آنها آموخته باشد. چون دراویش دورگرد تا دهه پنجاه در شغنان آمد و رفت زیاد داشتند، که در سالهای اخیر تعداد دراویش تقلیل یافت.
شوربختانه معلومات ما درباره شاعر شاعبدالله چنان محدود است که حتا راجع به محل تولد و تاریخ تولدش چیزی برای نوشتن نداریم. فقط چیزیکه در دست داریم، زادگاهش شغنان بوده، و هم عصر جعفری قدرت شغنانی بوده است. ازینجا بر می آید که شاعبدالله تا سالهای 1800 میلادی در قید حیات بوده است.
نمونه کلام شاعبدالله بن عالم شاه
صـبـحدم چـون زورق زرین به امـر دادگر شـد روان بروی این دریای سـبـز پـرده در
از پس پـرده زلـیـخـا ی سـحـرگه رخ نمـود همچو یوسف، کو برآورد از درون چاه سـر
خضـر روشن رای برون آمـد از آب حیـات چون سکندر کامد از ظلمات برون با تاج زر
زنگی شب شـد درون خـرگه ی زنگارگـون تُرک روز آمـد برون از خیـمه با تیغ و سپـر
خسرو خـاور جهـان در خاتـم زرین گـرفت چون سلیمان، کو بودی زیر نگینش بحر و بر
سـوخـت از تابیـدن یـکـدانه لـعـل آتشـیـن صـدهـزاران در و مـروارید رخشـانی گـهـر
در چمن وقت سحر چون لاله حمرا شکفت من در آن ساعـت به سوی بوستان کردم گذر
ایستاده ام مست ولایعقـل زمانی گوشـه ی در چمـن کـردم زمـانی از سـر حیرت نظر
مشعـل خور آشـکارا شـد درین گلشـن سرا گشت مخفی صدهزاران شمع و فانوس سحر
حقـه فیـروزه شـد از لولوی لالا سـفـیـد لـعــل یـمــانـی زکان لاجــورد آمـد بــدر
جلـوه طاووس روز اندر چمن شد آشکار زاغ شب شد در زمان غایب پس کـوه و کمر
خیل مرغابی فرو رفتند در بحر عـمـیـق باز زرین چنگ و منـقـار آتشـیـن بکشـاد پـر
نالـه کفـتـر همـی آمـد ز شـاخ نارون همـچـو برگ بیـد لـرزان بود میـزد بال و پـر
هـدهـد عـاشـق نشـسـته بردرخـت ارغـوان میزدی «یاهو» چو نیکان تاج نقشینش بسر
ناله هـای زاغ بـودی بـر چنـار از درد دل سـرخ کـرده «جنگلو» منقار از خون جگر
ارغـوان و سـرو شمشادو چنـار و نارون پنجه ها در پنجه ی هم بگذرانده سر به سر
جمله مرغان چمن را دیدم اندر ذکردوست بر سر هـر شـاخسـار پـر زده با یکـدیگـر
بلبلان در گلستان از شوق گل بیخود شـده در فغان بودند هرسـو صدهزاران بیشتـر
قمریان از هر طرف بنشسته بر بالای سرو ناله هـای زار میکـردند و از خود بی خبر
فاخته بر گردن خود کرده طـوق زرنگار هر زمان کو-کوزنان از یاد جانان بر شجر
گشـته سـاقـی نرگس شـهـلا میان انجـمـن بر لـب آب روان استـاده بـر کـف جـام زر
سیب و شفتالو، بهی، آلو و امرود و انار جمـله بوده در شکـوفـه، تا دهد هریک ثمر
گل به صد شادی نشسته برکنار جـویبار بود با رخسار سرخ و خلعـت سبزش به بـر
گرد گل بنشسته بودند هرطرف چون تابعان نسـترن با ارغـوان و سوسن و نسـرین تـر
ختـمی و نیـلـوفـر آورده شـقـایق رو برو سـر بسـر ایسـتاده هـر سـه با تاج و کـمـر
این معانی از حدیث روشن و نقل درست راوی اخبار «عـبـدالله » چنین گوید خبـر
درویش دوره گرد. دروایش هرچند ظاهرشان ژولیده میباشد، ولی در باطن اکثریت آنها مردانی خداجو میباشند که در همین ذیل خلق الله را به راه نیک هدایت میکنند. مکتب تصوف یکی از قدیمترین مدرسه های است که تاریخ پیدایش آن به قرن دوم هجری میرسد.