خوشقدم غالب
رسالی وحیدالله غالب
۱۴ سرطان ۱۳۹۱
برمنظرئی زیب به شغنان گذری ماست
بر تارک پامیر بدخشان قمری ماست
دل باخته ام بر سره کوه و چمنی او
هر زره خار و خس این جا نظری ماست
بر چشمه پیران زمان گر ببینیم
خوشبخت از آنیم که در زیرسری ماست
گر وصف زیادی کنم و نیست علاجم
اما چه کنم باز بگویم گذری ماست
باغ و چمن و آب بهاران به شغنان
گر عمر بقا ماند به آن جا سفری ماست
دلریش زمینیم و زمانیم در این بزم
صد وای که دور ز قبری پدری ماست
پا رفته ثنا خواندَ به آن روح روانی
بر مرقد آن مادر دلسوز گذري ماست
دوران و زمان نیست به ارمان جوانی
بی خواب شب وروزبگریان سحری ماست
در کره خاکی دگران عیش و نشاط است
یا رب نظری کن که خون درجگری ماست
اوراق پراگنده ” غالب ” که بخوانید
الطاف نمائیدِ خدا در ظفری ماست
شب پنجشنبه در شهر فیض آباد
تاریخ 16/11ماه/1370
خوشقدم غالب
چو خمارم اندراین جا که رخی نگاردیدم
ز دگر مرا مپرسی لَحَني هزار ديدم
چو شمع است افسري او رخ او قمرنتابد
چو به آفتاب نزدیک به هوا سوار دیدم
به صباح و شام و دیگربنگرسکوت عالم
چه بدل فزون کردی ز حدی شمار دیدم
تو بخواب عدل بیني همه فضل يار مارا
که عجوم کل عالم بطواف یار دیدم
ز مقام هفت تحقیق به تعجبت فگندد
زده ام کلید رمزش همه دل قرار دیدم
ز خماسیان بپرسم که بود وصیّ عالم
ز جواب هر چه گیرم همه اختیار دیدم
زجِدال مشمر آنكس كه ز اهل آل پاكان
چو لباس کعبه بویش دگرش بهار دیدم
همه خلق هست غالب بنوع النوع اند ساجد
به خدا نثار گردیم همه در قطار دیدم
4 . جوزا . 1389
10:49 شب مزار شریف سرای قلعه ذال