میرمست میرزاد
اشعار میر مست میرزاد-دسمبر ۲۰۲۰
معلومات کوتاه درمورد زندگی میرمست “میرزاد ” باچند قطعه سروده هایشان
ارسالی: صفر محمد فایض
۲۰۱۴/جنوری/۳
میرمست” میرزاد” فرزند سعدالله ولدیت میرزاشاه در سال 1342 در ولسوالی شغنان چشم به دنیا گشود. در سال 1350 شامل مکتب لیسه رحمت شغنان شد و در سال 1361 از صنف 12 آن لیسه فارغ و شامل اکادمی پولیس گردیده. درسال 1363 با اخذ لیسانس شامل وظیفه مقدس افسری گردیده و در سال 1371 با تغیر رژیم بیکار مانده به شغل آزاد روی آورد. او فعلاً در بخش مالی یکی از پمپ استیشن در شهر مزار شریف مصروف کار است.
اول
ای گلی زیبا چرا پر پر شدی؟
هم چو من تو عاشق دلبر شدی!
بلبلت آیا ترا منقار زد ؟
یا که از سرما چنین مضطر شدی
رنگ سرخت از چه رو شد زعفران
هم چو قلبم! پاره از خنجر شدی؟
شد کجا شادابی و سرسبزیت ؟
از چه رو مانند من ابتر شدی
سبز میگردی دوباره در بهار
گر خزان پژمرده از صرصر شدی
ما که رفتیم نیست امید دگر
تا که ما را خاک اندر سر شدی
دوم
به دنیا همچو مادر مهربان نیست
مثالش هیچ کس اندر جهان نیست
بداند هر که قدر والد ین اش
بهار عمر او هرگز خزان نیست
بود فرموده پیغمبری ما
بهشت جز زیر پای مادران نیست
هنوز لالایی او در گوش باشد
از این بهتر سرودی درزمان نیست
نبودی گر به دنیا مهر مادر
نشان از هستی ما کودکان نیست
ز سرما و گزند اطفال شیر خوار
بجز دامان مادرد در امان نیست
نیافتم وصف مادر بهتر از این
اگر مادر نبود کون و مکان نیست
سوم
کشورم ای کشور خاور زمین
آسیا را همچنان هستی نگین
در تمدن پیشرو بودی مدام
سر قطار روم ،هندوستان چین
داشتی شاهان ومردان دلیر
کورش وجمشید کنشکا گزین
ناصران و بوعلی و مولوی ها داشتی
همچو بومسلم هزاران فاتحین
شد کجا آن شاه اسماعیل تو
رستم ات کو وکجا اسپندیار نازنین
علت پسمانی ات از بهر چیست ؟
یا ز اسلام است یا از مشرکین !
رفت کجا آن افتخار سابق ات
از چه رو گشتی چنین زار حزین
در جوابم گفت با قهر و غضب
هستم از اولاد ناصالح غمین
ازبک وتاجک چو عقرب در قتال
نیش دایم میزنند از راه کین
قوم پشتون برتری جوید مدام
بهر قتل جمله گی اندر کمین
دشمن هزاره کوچی ها شده
تاخت دارند گه یسار گاه یمین
پشه یی هم با بلوچ ها در جدال
گشته پیشانی ترکان پرز چین
این جدل ها باعث پسمانی است
چون عدالت نیست گشته این چنین
مثل اولادند و مادر ا ین وطن
پس چرا ظلم است آن یک را براین
محو گردد گر تفوق از میان
باز یابد ملت ما افتخار اولین
چهارم
مولود با سعادت اولاده نبیست
بادا مبارک آنکه برین راه رفتنیست
یعنی که خط امامت ممتد بود مدام
ازشاه کریم تابه جدش مرتضی علیست
این سلسله تابه قیامت گسسته نیست
نزد رسول حق برلب کوثر رسیدنیست
بوده خفی امام به دوران هر رسول
این دورنوراوبه هرسوی درجلیست
امروزکشتی نوح است امام عصر
نشناختنش به بحرضلالت شناوریست
اکنون که دورامامت بود یقین
نافهمیده هرکه مرد بدان مرگ جاهلیست
نور امام ساطع بود در جبین او
پس بیعت اش همیشه به ما امر واجبیست
تفسیرشرح کلام خدا و امرونهی
ارشاداین همه به شخص ایست کووصیست
ازحج وصوم اذان وفروع دین
درهرزمان بسته به تعلیم معلمیست
یک لحضه نیست جهان خالی ازامام
معصوم وبیگناه ومبرا زداوریست
اندر میان خلق بود داوری زحق
دستور این سخن همه درفقه جعفریست
امروز سالزاد وصیی ولی بود
بر ره روران راه امام چشم روشنیست
نازم به مصلحی که دراین دور فتنه زا
نزدش برابر اند دراین کره هرکه زیست
پنجم
مزارذ فا وم افین نُربیقرار سوذج
خزان گهښچ یم مودل فا بی بهارسوذج
لپُم وم پانته نوست اما نه نږجهد
شتاپیلچک چدام مُرد سردچارسوذج
نه نوشچُم دایمټ وم پانته تاقه
مو دستورڅاند نفر وم انتظارسوذج
دبینندیر نفهمُم ترچه یه شونت
اشاره جهت فکټ څیمین څفارسوذج
نه ثود تنها مودل وم جهت همیښه
هزاران دل مودستوروم شکارسوذج
ښودهم نښتیزته نُرسیل ات تماشا
د ارمُان جهت فکث مردم قتار سوذج
دخلق بینن نفهمُم ترچه وم میل
هزاران مست مورهنگتیر درخمارسوذج
تاریخ نشر در سیمای شغنان : ۳ جنوری ۲۰۱۴
ششم
ماه من ازدوریت حالم دگرگون گشته است
اشک من جاری بهرسو رود جیحون گشته است
قامت سروم مثال بید مجنون گشته است
رنگ زرد وموسپیدو دیده پرخون گشته است
زیربارهجر فرقت سینه محزون گشته است
ازحضورت گرچه دورم لیک هرجادرنظر
باغ حُسنت جلوه ها دارد به انواع دگر
بی جمالت چون جهنم گشته مارا این گذر
مهرتومخلوط درقلبم چنان شیروشکر
کی خبرداری که این دلداده مجنون گشته است
هرچه تسکین میدهم دلرانمیگیرد قرار
سوختم تاکی نگهداری مرادرانتظار
می تپد درسینه و جوید همی راه فرار
عقل هم مضطر شده درورطه این گیرودار
ترسم آخر خون شده ازدیده بیرون گشته است
اول آبان که گشتم دور ازبزم حضور
نیش دایم میزند صد عقربم بامارومور
آتش افتاده به جانم همچواهیزم درتنور
هرچه خواهم یاد توازدل کنم یک لحظه دور
مهر تودرخاطرم هرروز افزون گشته است
واقف حال نزارم گرشوی ای ماه جبین
درچه حال ودرچه کارم اندرین شغنان زمین
گرچه سنگت دل بود گردی به حال من غمین
مینمایی جلوه درخوابم به شب این چنین
چهره گلگونه ات صد چند گلگون گشته است
لاله سان خالی سیاه داری به رخساری نکو
سالکان عشق را این نقطه باشد آرزو
عمرراضایع نمودم سالها درجستجو
مانده پنهان ازنظردرکسرت زلفان تو
مست ره گم بی سبب درکوه وآمون گشته است
هفتم
طرزگفتارت مرامستانه کرد
موج رفتارت مرادیوانه کرد
یک نگاه مست مهرانگیزتو
دین ودنیای مراویرانه کرد
گردشمع عارضت این قلب زار
خویش راقربان چنان پروانه کرد
ازخم محراب خود هرگزمران
عیب باشد رخ سوی میخانه کرد
کاکلت افتاده است بردوش تو
خوش بود برمن که آنرا شانه کرد
حلقه ای افتاد ازآن دردست من
همچومحبوسی مرا ذولانه کرد
هشتم
چه وقت باشد بیایی روبرویم
بدوزی چشم زیبایت بسویم
تمام زحمت وهجران که دیدم
یکایک جملگی رابازگویم
گهی شکوه کنم ازرنج دوری
یگان وقت موی زیبایت ببویم
کنی بانازوعشوه شوق افزون
کشی ازمهر دستی خود به مویم
پریشان موی توهرسوفتاده
معطرشد دماغ ازمشک بویم
برآید گرازآن لب حرف دوستی
شود پوره تمام آرزویم
نهم
مدام ویرانه این ملک است درحال پریشانی
نشد بیداراین کشورزخواب های زمستانی
بیامد هرکه بالنوبه جداکرد توته ات بفروخت
به باداران پاکستان، روس وگاه ایرانی
شکوه سابقت درگرد باد قومی پرپرشد
بدست مشت ازشاهان غلجایی وابدالی
نه از سفاریان یادی نه از غورات نه غزنه
نه ازخوارزم یادی ماند نه ازشاهان سامانی
بدست یک قبیله افتخارت تیت پاشان شد
مصیبت ازکجاباشد زکفراست یامسلمانی
برای حفظ قدرت جنگ سی ساله ادامه یافت
فریب دادند مردم را به صد انواع شیطانی
زهرسوانتحاروانفجاردرملک جاری است
کشیم این بارمحنت راسرخود مازنادانی
اضافه ازدوصد سال است نه گشتیم ملت واحد
زتک تازی یک قومیم مدام درحال پسمانی
نکردیم واژه تبدیلی زبان یکدیگر گر ما
نبودیم احتیاج این وآن یکسر خراسانی
نبریم ناف خود را ما اگرازسنت قومی
هزاران سال دیگر همچنان باشیم زندانی
ازاین ملاواین مسجد جهالت است نصیب ما
(به هرکشور شویم تحقیر ببین( اونست افغانی
زبانم قاصر است دیگرکه حرف تازه ترگویم
ازین بیشتر مرنجانم ازاین بهتر خودت دانی
دهم
موی بردوشت پریشان کرده یی
روی خوب درابرپنهان کرده یی
باچنان رفتارموج دل پسند
چون منی راشور درجان کرده یی
توبه چهل ساله ام بشکسته شد
پسته یی لب راچوخندان کرده یی
باجمال حسن روز افزون خود
برق و شمع رانرخ ارزان کرده یی
درگلستان جمالت صبح وشام
همچو من صدهاغزل خوان کرده یی
ازبرای بستن دلهای زار
باکمند زلف جولان کرده یی
ازبهشت وصل خود راندی مرا
گوش مگربرحرف شیطان کرده یی
یازدهم
هست مولود مبارک ازامام فاطمین
درلباس انس تابان نور رب العالمین
نیست خالی لحظه عرض سما ازذات تو
لوخلت الارض دیدم کل شی ءٍ تامبین
پیشوایی بوده دایم درزمین قیوم حق
پیروان جمله ادیان هم همی دارند یقین
دور آدم تابدور حضرت ختم رسول
بوده بیشک جمله راشخصی وصی وجانشین
پرتو ذات الهی ازبشر بگسسته نیست
این سخن یاد است مراازگفت شیخ العارفین
آفتاب نور ایزد دربشررو پوش شد
فهم کن باگوش وهوشت تابیابی رمز دین
چون بشد نازل فمابلغ رسالت برنبی
درغدیرخم وصی راکرد بالاآستین
ختم شد دور رسالت چونکه اکمل گشت دین
خاذن علم امامت گشت امیرالمومنین
میشود ظاهر به هر دوری به هر شکل ولباس
عالم وآدم نگهدارد همه زیرنگین
چونکه بشماری امامت رادراولاد علی
چهل جمع نواست آقاخان امام حاضرین
نسل باالنسل تابه این دم شیعیان پیروش
چنگ محکم کرده دردامان این حبل المتین
درحدیث مصطفی باشد منور باب علم
هست کلیدش این زمان دریدّ هفت هفتمن
چونکه الیوم است مولود امام عصرما
زان سبب ماراست جمله شادمانی درجبین
روز خرسندی بود برپیرو مولای وقت
عصرخوشحالی بود برمومنات ومومنین
صددرود وهم صلات ماست برحال رسول
ای جماعت هرزمان ازصدق دل گوییم این
الامان گوییم جمله ای جماعت الامان
درامان خودپناه ده یا امام القایمین
التجاداریم ازدربارالله صبح وشام
عاصیان درگهت راهیج نگذاری غمین
مست راشو درسراط مستقیم ات دست گیر
کن نصیب اش نورایمان دردم های واپسین
تاریخ نشر در سیمای شغنان : ۲۲ اپریل ۲۰۱۴
اشعار میر مست میرزاد
کاپی از فیسبوک توسط سرورشاه ارکان، ادره سیمای شغنان
تاریخ: ۱۵ دسمبر ۲۰۱۹
زیـر پـا افتاده را ، ای شاهـسوار اندیشه کـن
گشنه ها خوابیده اند در همجوار اندیشه کن
در پی هر نوش دنیا نـیش باشد در کمـین
وقت گل چیدن زباغ از نیش خار اندیشه کن
مـستی و دور جـوانی هـمچـو بادی بگـزرد
غافـل از دوران پـیری و خمـار اندیشـه کـن
ایکه با ناز و تـنـعـم بـر مـرادت خفـتـه یی
یک زمان از گشنه ی شب زنده دار اندیشه کن
می بریم با خویشتن ما از جهـان تنـها کفـن
گاهـی هـم از رفتن و روز شـمار اندیشه کـن
هی که مـغروری به گنج و مال دنیا دایمی
خفـته در بالای گـنج از زخم مار اندیشه کن
در بهـاران فکر کشت و کار و بار خـود نمای
راحت فصل ” زمستان ” را بـهار اندیشه کن
گردش دنیا همیشه بر مـراد کس نه گشت
نیست در بـود و نبودش اعـتبار اندیشه کن
بیوه ای در کوچه ها ، نان را گـدایی می کند
بر سمند نـاز خـود هستی سـوار اندیشه کن
طفلک بی خانه در رویی سرک خوابیده است
خانه هـا داری تو پر نقش و نگار اندیشه کن
۱۷ دسمبر ۲۰۱۹
زهـجـرِ مَـه جـبـینـی شوخ طنازی، سـیه پوشـم
به یاد چشم میگونش همیشه مست و مدهوشم
به یـادم هسـت هنگامی کـه بار اولـش دیــدم
نه گـردد هـیـچگه آن روز نـورانی فــرامـوشم
زطــرز دیـدنـم سـویش ، پـیام عشق می بارید
نگاه من سـخن گو بود ، ارچندی کـه خاموشـم
نگاه گـرم سویم کرد ، سـلامی گفت و رد گردید
طـنـین انـداز آوازش هـنوزم است در گـو شـم
فراموش کرده است مارا ولی من در خیالاتش
به خوابم خواب می بـینم که بوده گرم آغوشم
نگاه نافـذ و گـرمش تگـرک آسا که مـی باریـد
به سویم خیس میشد از عرق اعضا و تن پوشم
ز احـوالم نمی پرسد ، که چـونم مـن زهجـرانش
ز گــرمای تـنـور عشـق او بریـان و در جـوشـم
کـشم بار فـراقش تا که جـان ِ مـن به تن باشد
پشیمان نیستم مهرش کشم تا مـرگ بر دوشم !
۱۴ دسمبر ۲۰۱۹
باغ و بستان گشته بایر چشمه ساران را چه شد
دشت ها بی زرع مانده ، برف و باران را چه شد
ما که بـر امـید فــردا زندگی داشـتیم ….حیف
آرزو ها خـاک گـشتند ؛ کـامـگـاران را چـه شـد
در وطن سیلاب خون هر سوی می بینی روان
غـیـرت و مــردانـگیی سـر بــداران را چـه شـد
مـلـتی در پـای چـنـد فــرتوت گـشته مـضـمحل
حـافـظ امـن و امـان و پاسـداران را چه شــد
کشته هر جایی که می بینی مسلمانست و بـس
رهـــروان راســتـیـنِ راه قـــرآن را چــه شــد
شهر ها خالی ز انس و دیو و دد چیره بمـلـک
حشمت کـورش کجا ؛ تـخت سلیمان را چه شـد
این زمـان ابـلیـس از نیرنگ مـایان ؛ در گــریـز
حـافـظ مـا از وسـاوس های شیـطان را چه شد
جـای بلـبـل زاغ اکـنـون پـاسـبان گلـشـن اسـت
از خــزان پـر پـرشـدند گـلـهـا ، بـهاران را چه شد
مــردم مـا جـملـه در سـوگ و غــم و درد فــراق
خـرمی و شادیی لـبهـای خــنـدان را چـه شــد !
۱۰ دسمبر ۲۰۱۹
همان روزیکه در راه دیدمت دل می تپید از من
توانم رفت به نابودی و طاقت می رمید از مـن
به یادت هست ؛ آن شامی که نفرینم همی کردی
و با قهروغضب رفتی و حسرت می چکید از من
گـهـی امـید وارم می کنی ، با وعـده ای دیـدار
وآن گوشی که حرفهایی دروغت می شنید ازمن
تو هر روز رو به شادابی و من هم رو به پژمانی
رساتر میشوی از پیش و قامت می خمید ازمن
تو هستی بین دوستان، آنکه کامش پُر ز شیرنی
و کامِ آنکه تلـخی هـای هجران می چشید از من
تو بودی آنکه خاطر جمع میانِ اقربایی خویش
و پای آنـکـه دایـم از پَـی تو ، می دوید از مـن
امیدم بود سویم ، التفاتت می کنی معـطوف
ولی لطفت به چشم خویشتن هرگز ندید از من
چو مجنون پای لچ هر سو به کویت در تگاپویم
و در پایی که دایم خار غربت می خلـید از من !
۱۰ دسمبر ۲۰۱۹
خبری، عاشق خونین جگرت آمده است
دیدن روی تو در پشت درت آمده است
خواستگاری تو ، بر حـکم خداوند.. پدرم
بهر من محض طلب ازپـدرت،آمده،است
با خبر باش کـه دلداده ی تو روز تـمـام
منتظر چشم به راهی گـذرت آمده است
خپکی پنجره بگشا و نگر صحن حیاط
رنگ رخ باخته این همسفرت آمده است
لحـظه ای بر سر ایوان ، خـرامـان بـگـذر
عاشق قـامت آن پـا و سـرت آمـده است
شوق دیدار تو بس این دل سرکش دارد
دیدن چشم و لبان ی شـکرت آمده است
۳ دسمبر ۲۰۱۹
تا بکی است رفـتن ما نقش پایی دیگران
شرم ما باد زندگی ، در سایه ای بـیگانگان
هرچه خواستند بار ما کردند جهل و جنگ را
چند رقصیم همچو رقاصان به ساز این وآن
در وطن تخم نفاق و بغض کین را کاشتند
همچو گاری چشم بسته در جهالت ما روان
تا بکی قال و روایت پف کنند در گوش مـا
از پیی تـقلـید رفتن ، عیب باشد این زمان
تا چـه وقت ؛ نشخوار حرف ابن فلانی کنیم
ما به عصر روشنایی ها ، چه کم داریم از آن
چشم نا بیناست مارا ، یا که از گوشها کَریم
دست و پا تا کی زنیم ، بر ایده وهم و گمان
تا بکی زرقِ جـدایی ها کـنـند در خـون مـا
راه گـم کـرده روانیم ما همه پـیر و جـوان
خـانه ای تاریک میـهن را به دانش بر فـروز
گر بُـوَد مقـصود تو ، آزاد زیستن در جهان !
۳۰ نومبر ۲۰۱۹
بپا خیز ای ستمکش ؛ کاخ استبداد ویران کن
طلسم زور را بشکن ؛ چراغ عدل رخشان کن
اسارت را تو نه گوی و به آزادی شتابان شو
درین ماتمسرا بذر خوشی هر سوی پاشان کن
بر افراز بیرق آزادگی را بر فراز قله ی گیتی
و با همبستگی هایت ؛ شب ظلمت چراغان کن
به چنگ رعب و وحشت تا بکی در آه و افغانی
زمستان خموشی را به حق خواهی بهاران کن
به زندان ی حقارت تا به چند محبوس و محزونی
نفی این ظلم تار یخی ز دوشی اهل نسوان کن
به گرداگرد مرداب ی خرافات تا بکی .. گردی
درین گنداب استاده تو رودی نو خروشان کن !
مبارک باد به زنهای جهان ؛ این روز حق خواهی
به نیرو و شهامت روشن این تیره شبستان کن !!
۲۶ نومبر ۲۰۱۹
بسیار شعر های زیبا سروده است مدیر صاحب میرمست خان .