سید اسحاق مقبل
چندی قبل در صفحه ی فیس بوک، دو بیتی ای را نوشتم که بعدا توسط عزیزانیکه نام شان در زیر سرودهی شان ذکر شده، استقبال گردید. این تک بیت های را گرد آوری و خدمت خوانندگان سیمای شغنان تقدیم میکنم.
دو دستِ نا رسای من، برٍ آن یار می زیبد نگاه و عشوه و تمکین به آن دلدار میزیبد
دعای نفرت و دشنام، از آن سیمین بدن هردم برای عاشق مسکین، بلی، تکرار می زیبد
“مقبل”
گدایی صورت و حسنم، مدارم عیب، درخلوت به گوش عاشق مسکین، نوای یار می زیبد
به بزم عاشقان عیشی بجز سازو سرود عشق صدای جنگ جامی می، بدست یارمی زیبد
عجب نبود به من هرگز، که از تیر نگاهی او خورم زخم جگرزیرا، به عشق این کارمی زیبد
بساط آرزوهایم محبت گسترند هردم نوای عشق جانسوزم به آن دلدار می زیبد
خدنگ ناوک چشمش، بسان ترکش صیاد بجان عاشق مسکین، یکی صد بار می زیبد
“فرهاد”
نسيم عشق مجنون و جنون عشق ليلايم ز هجر آتش يوسف دل صبار مي زيبد
بزن مطرب رباب و چنگ به استقبال مه رويان ز شوق ساغر و ساقي هواي يار مي زيبد
مراد، زين بيت زيبايم بود محبوب يزداني كه قدر يوسف كنعان پس از بازار مي زيبد
“عظیمی”
درون سبزه ها رقصیدن و پر کیف نالیدن اگر پیرم اگر برنا ولی با یار می زیبد
من از الطاف مه رویان ندارم طالع و بختی مگر دشنام سیمین تن به هر گفتار می زیبد
(نوجو)
هنوز هم چال و نیرنگش، ندارد هیچ پایانی همین چال و زرنگ هردم،بر آن شرارمی زیبد
( باده نوش)
اگر یک شب میسر میشود دیدار آن گل رو نگاهش تا سحر با دیده بیدار می زیبد
در اوصافش سرودن شعر را از سوز دل باید و نالیدن دمی با نغمه و گیتار می زیبد
مقبل”
خمار ساغر و وصلم، الا ساقى بده جامى به وقت مستى ساغر ، کنار یار می زيبد
الا اى مطرب خوبان ، بزن یک چنگ جانانه كه امشب تا سحر در دست تو سه تار مي زيبد
” ملک واقف”
چویوسف از غمی آن سرو سیمینتن به زندانم برایش حکم اعدام و کشیدن دار می زیبد
به بزم عندلیبان آن پری پیکر اگر آید برش هم نازو هم قهرو هم استحضار می زیبد
“مبارز”
کزیرا آن مه ومهتاب ،فروغ عشق شب تارم ولی ما را چو خفاشی در آن شب تار می زیبد
“دلاور امیری”
مرا رخت سفر زیبد ، به کوه آن مهء زیبا ورا ظلم و ستم خوشتر، به من چون نارمی زیبد
چه باشد مر گلستان را بجز رسم گل و بلبل نگر تو تیر مژگانش که بر کفار می زیبد
“همکار”
ندیدم آشکارا هیچ رخسار و قدِ سروش که خپ خپ رفتنش در کوچه و بازار می زیبد
“سخی خوش”
۹ سپتمبر ۲۰۱۶
پامیر
څَه وزت موجۇنت ارمۇن، فـُکـٿــهم فــــــدای پامیر خوفکـٿ زِڤـین تے لۇڤهم، صفــــــــتت ثنای پامیر
مٌو وخۇن، خو تارښۇنیح، یے رقم یے قوم یے مذهب یےهــــدف تَے مهش روۇنهم، فکـٿ آریای پامیر
به مــــرادت آرزوییـن، ته فراپـت وُزتــه فـــــــهمم څه رِوازد هرچے، کهلرد پرِ مهش هُمــای پامیر
نه سِرهوج یے چـــهیِ مهشت، نه سِرهوید اته نڤهرڏید ڤکـٿهـم یے چیــد جمعتین، یی یَخـَت ڤرای پامیر
مے جهون تِه ای ڤرادهر، مُو دیار مغوند هچٿ نست فکه جای نـٌــر هـویدا ، هدفت نوای پامیر
غـږک ات ربابت قتیر نـُـر، کِـنُـم وُز بیون خو دهرڎین خو څه تیزد از مۇ سینه ند، زقکښت رثای پامیر
تاریخ نشر در سیمای شغنان: 6 اکتویر 2015
نوشته: سید اسحاق مقبل
زمانیکه به کتاب اشک حسرتِ آقای “عدیم” سر میزدم، غزلی با مطلع زیر توجه ام را جلب کرد؛ خواستم با سبکی مشابه آن سروده یی داشته باشم:
ای گلعذار سرو قدو نو نهالکی در برقبای نا ز و بسر مانده شالکی
“عدیم”
خوش جمالکی
دل از برم ربوده یکی خوش جمالکی سیمین تنی، خجسته دلی، پُر خِصالکی
آمد به شور این دل شوریده زانکه دید زان ماهرویِ گل بدن و نو نهالکی
جرئت نبود لیک نمودم ز شوق دل، زان گلرخ و پریوشِ شیرین سوالکی
داشتیم چند، چون و چرا و بلی- نخیر! بر ماجرای دوستی خود قیل و قالـَکی
شیرن ادا و مه رخ و رعنا و نازنین در روی ارض هیچ ندارد مثالکی
تلخ است شهد زندگی بی روی دلربا روزم رود درهجروفراقش چوسالـَکی
خیزم به پا ز حالت واژگون گر وزد، از کوهِ مهر و الفت نسرین، شمالکی
در فصل یار و هجرت دلدار و دلربا
قـدُّت خمیده “مقبل” مسکین چودالـَکی
۲/۱۷/۱۳۹۴ – کابل، افغانستان
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۱۲ جون ۲۰۱۵
تنور حسرت
تنورِ حسرت از نا مردمی ها سخت لبریز است محیطِ معرفت اینجا زحد بیرون غم انگیزاست
طعام و طبخ این مردم غم و اندوه ست وویرانی زطعمِ شادی وعشرت دگر این ملک پرهیزاست
دراینجا صِرف ملایی و یا هم مولوی بودن! دگر فی الجمله محسوبِ قطارِ قوم انگریز است
به ظاهر جمله گی در راه قران اند و انسانی به باطن جبرشان افزون ترزان قوم چنگیزاست
سکوت و مکث لازم در بساطِ مُسلِمی غافل وگر نه مثل”فرخنده” انعامِ قتل و سنگریزاست
فضایِ دلکش و رنگین دلم خواهد ولی “مقبل” که در تقویم کابل از حمل تا حوت پاییز است
“کسی زان ناکسان شوم یک حرفِ نمیپرسد” چرا؟این دشنه اندردست آن جلاد خونریزاست”
” یقین دستان خون آلود اندر چهره ی اسلام
کشد با دست قدرت گویدت ملا و تعویذ است”
کابل، ۱۲ حمل ۱۳۹۴
این غزل گونه بخاطر کشتن مظلومانه ی دختری بنام “فرخنده” سروده شد. وی به اتهام سوختاندن قرانکریم، بدست افراد وحشی در زیارت شاه دو شمشیره کابل بیرحمانه به آتش کشیده شد.
نوت: دو بیت اخیر سروده ی استاد منوربیک “روشن” اند که در فیس بوک به استقبال این غزل سروده اند. ممنون شان.
سخن دل
سخن با مردمِ نا اهل، در این نکته پایان به حقایق در بیانِ رمزِ شان در گوشه پنهان به
امورِ غیر بنمودن به مسجد، بعد بسم الله ! کزین موجود بی همت، سلوک ورسم شیطان به!
چِسان با طفل معصومی نمودن (این و آن دیگر) بجایی مرشدی،خواندن؛ کمی ازدرسِ وجدان به
تعقل! اینچنین کردن میان منبر و محراب ! ز این آیین حیرانم که ترسا یا مسلمان به؟!
ز روی نا صوابی، مـَیل با اهلِ خِــرد کردن ! از این وادی دِگـر، رفتن درونِ قعرِ طوفان به
اگر مقصود این اعمال وصلِ کبریا باشد؟! مثال “ارچه” سوزیدن میانِ نار سوزان به !
مسیرِ فسق و فاسق را بـُریدن باید از اکنون گـریز از راهـروِ آیین شان، بر ما شتابان به
کتابِ مدح شان “مقبل” ندارد هیچ پایانی
سخن کوتاه بنمودن، کنون از کنجِ شغنان به
کابل
۱۳ حوت/ ۱۳۹۳
میشود یا نه
خزان عاشقان روزی بهاران میشود یا نه رها از حلقه و زنجیرِ زندان میشود یا نه
بسویی خانه تاریک و ویران و غم انگیزی چراغ معرفت گاهی فروزان میشود یا نه
ز شهر نا مــــرادی ها به سوی قله امــید غریب و بی نوا روزی شتابان میشود یا نه
بگوش یک گل پژمرده اندر دشت بی پایان اثــر از ناله و فریاد باران میشود یا نـــه
خطوطِ درهم و مَکسور این وادیِ تقدیر ام ز لطف مه لقا، روزی درخشان میشود یا نه
شـــعاع آرزو بر تارَکِ افسرده حالـــی ها زروی مَصلـَحت،روزی چراغان میشود یا نه
چسان با توشۀ اندک، عبور از صحنۀ پهنا! گذر از جادۀ تنگِ خیا بان میشود یا نه ؟!
نجومِ طالع “مقبل” در ایــن ایام مبهوتی
مزّین از فروغ مهر یزدان میشود یا نه
کابل/ 2015-03-04
چالش های سد راه جوانان درحوزۀ پامیرات بدخشان- نوشته: اسحاق مقبل
مشاعره
تهیه کننده: سید اسحاق مقبل
۱۳ فبروری ۲۰۱۴
مشاعره یک سرگرمی یا یک نوع مسابقه است که محرک سریع انکشاف مغز؛ مخصوصن در عرصه شعر و ادبیات می باشد که تعدادشرکت کنندگانش باید بیشتر ازیک نفر باشد. بازی مشاعره قسمی است که یک نقر بیتی را میگوید و جانب مقابل باید با توجه به حرف آخر بیت ، بیتی را بگوید که به همان حرف شروع شده باشد، به همین منوال این بازی ادامه پیدا میکند. ادامه
بسم الله الرحمن الر حیم
بیوگرافی و نمونه کلام شاعر جوان شغنانی سید اسحاق مقبل
نوشته: نازنین جاهد
۲۵ حوت ۱۳۹۰
سرزمین زیبای شغنان مهد علم و دانش بوده که از زمانهای قدیم ادیبان و شعرای زیادی را در بطن خود پرورانیده است. اکثر روشنفکران این سرزمین به ادبیات، شعر و شاعری علاقه مند بوده؛ دارای استعداد لازم درین زمینه میباشند که خوشبختانه همه ی ما شاهد معرفی استعداد این بزرگواران از طریق تار نمای وزین سیمای شغنان میباشیم که همه این عزیزان مایه افتخارما میباشند.
طوریکه ملاحظه میشود ماشالله کاروان شعر وادب رو به گسترش است و علاقه مندان این عرصه با آفرینش آثار علمی و ادبی شان روز تا روز محیط فرهنگی جامعه ی مانرا وسعت میدهند. در این راستا از زحمات دست اندر کاران سیمای شغنان قلبن سپاسگزار هستیم.
بهر حال، درین نوشته سید اسحاق مقبل را مختصراً به معرفی میگیرم.
اسمش سید اسحاق متخلص به مقبل فرزند عبدالمومن در سال۱۳۶۶هجری شمسی در قریه زيباي وير ولسوالی شغنان ولایت بدخشان در يك خانوادۀ زراعت پیشه چشم بد نيا گشوده است. او در سال ۱۳۷۲ ه.ش شامل مکتب لیسه ذکور ده شهر گرديد؛ تعليمات ابتدايي و متوسط را درین مکتب فرا گرفت و علاوتاً بعضی از کتب مذهبی و ادبی نظیر وجه دين ، زادالمسافرين اثار حکیم ناصر خسرو، ديوان حافظ ، پنج گنج ، قرآن مجید و غیره را نزد استاد بزرگوار قاضي ) اثر( فرا گرفته است.
در سال (۱۳۸۴) ه.ش با نمرات عالي از لیسه ذکور دهشهر – شغنان فارغ گردید. سپس در امتحان کانکور شرکت کرد و بعد از سپری نمودن موفقانۀ امتحان کانکور بااخذ نمرات عالی به دانشگاه پروان راه يافت. موصوف نظربه علاقه خاص ایكه به لسان انگلیسی داشت، با سپری نمودن امتحان اختصاصی ازطرف دیپارتمنت مربوطه به فاکولته زبان و ادبیات انگلیسی معرفی گرد يد. او به نسبت استعداد علمي و مسلکی اش، در پهلوي دروس دانشگاه به حیث استاد زبان انگلیسی در انستيتوت لسان انگلیسی تندر و مرکز آموزشی آذرخش نوین تدریس نموده است. سرانجام در سال ۱۳۹۱ ش با اخذ نمرات كادري تحصیلاتش را در همین رشته به پایان رسانیده و به سویه لیسانس فارغ التحصیل و از وزارت تحصيلات عالي كشور دیپلوم زبان انگليسي و درجه علمي (BA)را كسب نموده است. وی بعد از فراغت دانشگاه، چانس شمولیت در بورسیۀ (برنامه آمادگی زبان انگلیسی خاروغ- KEPP ) یافت. هدف این برنامه آماده سازی دانش اموزان برای دریافت مدرک ماستری است که در شهر خاروغ-تاجکستان فعالیت دارد و توسط انستیتیوت مطالعات اسماعیلی لندن تمویل می شود. مقبل توانست بعدا از اختتام موفقانه این برنامه، سند معتبری از انستیتیوت مطالعات اسماعیلی لندن(IIS) بدست آورد. او فعلاّّ در یکی از ادارات شبکه انکشافی آقاخان کار می کند.
سید اسحاق “مقبل” به لسان هاي دری، پشتو و انگلیسی به طور سلیس تحریروتکلم میکند. زبان مادری او شغنانی (پامیری) است.
اسحاق” مقبل” از ايام طفلي به شعر و شاعری علاقه داشته است. بنابه گفته خودش از سن پانزده سالگی به سرودن شعر بزبان شغنانی آغاز نموده که تا حال اضافه تر از(۱۵۰) قطعه شعر به زبان های دری، و شغنانی سروده که اکثر اشعارش در قالب غزل سروده شده اند. اينك شعري را كه به خاطر مقام والاي مادر سروده است خدمت تان پيشكش میگردد:
مادر
مادر عزيز و مقتدر و پاك گوهر است او هـــــديهء ز جانب الله اكبر است
از مهر و لطف معرفت انگيز او ببين بعدي خدا يگانه به مآواي اغبر است
شكر و سپاس بر در يزدان لايزال از هديهء عظيم وي هرجا منور است
خلــــــد برین به زیر قدومِ مبارکش اين از حديث قدس رسول مطهراست
وردِ زبان او شـده پند و نصيحــتش قلب صفا و پاك وي ازغم سراسراست
اندر رضای او رضای خداییست ذوالجلال تمـــــجيد شان به آيت قرآن مكرراست
با احترام و عــــزت او سر فــــرونهم زيرا صفات معتبر و نيك حيدر است
“مقبل”بوصف ومدح توكي ميتوان سرود فهمِ قليل مــــن به ثناي تو اصغر است
مزارشریف- سال ۱۳۹۰
خطاب به دل
ای دل مباش مایل دوستان بی وفا هم صحبتي مكن تو به ياران پرخطا
دوستی مکن با مردم نا اهل شّو خبر زیرا کــــــه زندگی شود آخرفنا فنا
از يار بي وفا ببر و ترك وي نما زانرو بروز سخت نيابي زوي ندا
با عاقلي بشین و به او همدلي نما پندش همه درو سخنش است پربها
همرای بی خردتو مگردوسخن مزن با وی شوی حقیروبیابی ز وی جفا
از يار بی ادب بتواني گریز کن ورنه کند به پای تو ایستاده صد بلا
دایم “اسحاق” در پی ياران نيك باش
اندروصال دوست كنند جان خود فدا
شغنان- ۱۳۸۹
شکوه از دوران محصلی
دلم ملول شد و خسته ام من درویش که یک محصل بیچاره راچه آید پیش
چوبید بر سر هر امتحان می لرزم ز اعتصاب اساتید وهمچنان از كيش
همیشه هم چو بعید از دیار و کاشانه میان مردم بیگانه ام همی دلریش
درین جهان زتوچیزی ديگرنخواهد ماند مگر به نیک و بد آن دمي باندیش
نه ملک نوح بماند نه گنج قارون پس نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش
به صد جفا و تکلف کنم تمام تحصیل چراکه فخرهمی آیدم ز حاصل خویش
کنم اشاره بدان “مقبلا” شوی اگاه
بجز زپارهء کرباس نیست با تو بیش
ولایت پروان –چاریکار ۱۳۹۱
مناجات
خداوندا ضعیف و عاجز پر از خطــا هستم به نزدت یا الاهی شرمسار و روسیا هستم
نه یکبار از صداقت یاد تو کردم ز رسوایی تناقض در وجودِ من چرا خود برملاهستم
فرستادی کتاب قدس و دادی رهنما بر مــــا ولی با صد تاسف دور از حمد وثنا هستم
گرفته زندگی ام را سراسر نا امیدی هــا سرا پا غرق عصـــیانم رحیما بی نواهستم
گنــــاهِ بندگانت را ببخشــا یی کــــه غفاری وگر نه کس ندارم غیز تو بی سر پنا هستم
نمــیدانم چه خواهد بود جوابم نزد تو يا رب درآ انجا لا جــواب و نا توان و پرخلا هستم
تویی واقف زاحوالم بصير و بي نظيرهستی تظاهر را نه میخواهم به باطن متــکا هستم
دعا و سجده وذكرت نشد فرضي بجا”مقبل”
بکن رحــــــمِ ز الطافت بدربارت گدا هستم
شغنان- 1384
فراق یار
من از ناز و ادایت سیم تن دیوانه دیوانه قلوبِ عاشقان از دست تو ویرانه ویرانه
بکن رحم و مساز ازخود چنین لیلی ثانی تو لبِ صحراودشت مجنون تو بي خانه بي خانه
شدی دربین خوبان مثل شیرین یاکه شیرینتر غلامِ حلقه درگوشت فرهاد جانانه جانانه
نباید جملگی خوبان عالم بی وفا باشند الهی رحم کن بر عاشقان يكدانه يكدانه
ندیم و همدم من هر کی بود آخر شدم تنها
یکی هم نیست (مقبل) با دلت فرزانه فرزانه
از تجمع حروف اول هر مصراعِ در سرودۀ فوق، ( مقبل شغنانی) بدست میآید که در صنعت بدیع به آن توشیح گویند.
پروان- 1391
اسحاق در دروصف یار چنین می سراید :
دلم بایاد رویت نازنین باری خروشان شد که بود در بند غم قیدو ترا دیده گریزان شد
نشاطِ زندگی را واقعاً دریافتم زانرو به آن سیمینتن هرلحضه ام بس شادوخندان شد
به دل گفتم نخواهی یافت یک محبوب بی همتا خوشا دلدار من پیدا ز این مأوای شغنان شد
من شوریده دل پنداشتم چیزی تسلی نیست ندیم این تن حیران اخیراً آن فروزان شد
ز چشم مست تو ای گلبدن این دیده گریان دیگر باری بشد مسرور وبس عمرم گلستان شد
جمال و خلق و حسنت رانخواهد داشت دیگرکـَس چنین سيمين بدن پیدا کجا در روي کیهان شد
به وصف لیلی دوران نداند فكر من چيزي ولی گویم که مجنونش رها از قيد زندان شد
دلِ پردرد “مقبل” را دو چشمانت مداوا کرد
لذا در وصف احوالت چنین یکدم غزلخوان شد
شغنان- 1398
در فراق یار
من به تنهایی زجورت زار وحیران گشته ام همچو بلبل در فراق گل به گریان گشته ام
زندگی بیتو مرا در این جهان در کار نیست در فراق روی تو من پیر و نالان گشته ام
نیست کس یارِ مرا جز تو درین وقت شباب همچو مجنون بینوا مابین ياران گشته ام
جز غمت چیزی دیگراز تو نصیب من نشد بي وصال روي تو چون پير كنعان گشته ام
من ندارم جز تو غمخوار ببین بر حال من مبتلايِ درد و غم درچاه زندان گشته ام
نیست برمن فکر درس و امتحان از بهر تو مثل بلبل پر شکسته در گلستان گشته ا م
صرف وقت و درس کردم از برای روي تو همچو پروانه به گرد شمع گردان گشته ام
آرزویی نیست بر من جززدیدارت (اسحاق)
من ضعیف ونا توان درملک پروان گشته ام
پروان- چاریکار، ۱۳۹۰
آدرس ایمیل:esaaq_muqbel@yahoo.com