دولت محمد جوشن
معرفی کتاب-شهپر سیمرغ-علی سالک
کتاب شهپر سیمرغ- دولت محمد جوشن
وجه تسمیه ولسوالی های پامیر بدخشان- دولت محمد “جوشن”
فرهنگ عامیانهء پامیر بدخشان وثیقهء سنتهای بجا ماندهء آریانای کهن وامانت تاریخی نیاکان ما
!به قربانیان وضع کنونی غاران – اشکاشم و غیره زوایای وطن
دولت محمد «جوشن»
جــــــــغد شــــــــــــوم
در خــــــون نشســـــــته دامن جان از گناه کــیست مائـــــــیم و تـــــــیشه هـــــــای جــفا اشتباه کیست
واژون شکــــــست بـــــاد خــــزان نــخـــل باغ را روز ســــــیاه ز مـــــــقدم بــخـــــــت سیاه کیست
شـــــــیطان قــــــریه خــــصلت خـود میکند بــیان روبا صــــفـت بــــه جستن حـال تــباه کــــــیست
ویــــــــــران نــــــموده چــــــنگل دزدان دیـار ما ایـــــــن گـلــــــشن فــــتاده بخون بی پناه کـیست
از اجـــــــنبی و دســــــتۀ دونـــان نگر شــــــــرار بــــــــر خــــــرمـــن محبت یاران گواه کـــیست
ایـــــن حامــــــلان مـــــرگ و سفیران مــــنفــعت چــــــشم طـــــــمع کشوده به آب و گیاه کــیست
انـــــدرز حــــق به ناکس و نادان نداشت ســــــود تک آتش غـــــمش بـــــدل از دود و آه کـــیست
مـــا وارث تــــــمدن و اخــــــلاق مشرقـــــــــــیم «پــــندار نیک، گــفـــــتن و کردار راه کیست»
خواهد چه کس؟ عــــمارت نــیکان کـــند خــراب این جغد شوم بسته به خـــــیل ســــپاه کـــــیست
پاه کج گذاشت هرکی و «جوشن» دلت بسوخت
در چاه فتاد و وای ندانست کـــــه چـــــاه کیست
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۷ دسمبر ۲۰۱۴
سوانح مختصر دولت محمد “جوشن”
نگا رش : کریم “متین”
۲۵عقرب ۱۳۹۰
دولت محمد “جوشن”فرزند غلام محمد خان شاعر ونویسندۀ مقالات تحقیقی راجع به فرهنگ سرزمین پامیربدخشان و مولف رسالۀ پیران کوهستان و” نعره توحید” میباشد. او دربخش موسیقی کلاسیک پامیر بدخشان نیز دسترسی آگاهانۀ دارد در پانزدهم قوس سال 1335 در قریۀ زیچ غاران ولسوالی اشکاشم ولایت فرهنگی وباستانی بدخشان چشم به جهان گشوده است. تحصیلاتش تا دورۀ فراغت از فاکولته علوم اجتماعی تادرجۀ لیسانس در شهر کابل بوده است که درسال 1366 هـ آنرا بپایان رسانیده است ؛ دوباره ازدواج کرده که از شجرۀ آن 8 اولاد دارد تازمان مرحوم داکتر نجیب الله شهید ریس جمهور افغانستان در ادارۀ انکشاف دهات ،بعداً درمعارف و مدتی هم افسر قوای مسلح بوده است .
دولت محمد “جوشن ” بنا به گفته خودش از یکسو زاده دامان کوهستان لعل بدخشان است.
کوه نشین ملک غارانیم ما وارث لعل بدخشانیم ما
و از سوی دیگر در خانوادۀ دهقان متوسط ولی مملو از معرفت ورنج و آلام پرورش یافته است ، زنده گی دولت محمد جوشن پر از شیب وفراز در دوران انقلابات سیاسی وتحولات نا متوازون منطقه ، تااین زمان گذشته است .
درسن پنج سالگی تا شش سالگی قرآن کریم و کتب دیوان حافظ ، بیدل وغیره را در نزد ملا” سید یوسف ” یغدروچی آموخته وبه مکاتب دولتی در ولسوالی شغنان که آنزمان ابتدایۀ بود رفته است ،بعد از اکمال دورۀ ابتدایه در لیسه ابن سینا در شهر کابل درس خوانده است . هرورق زندگینامه او دفتر یست از ایستاده گی فرزند یک اقلیت محکوم ومحروم که درمکتب انسان دوستانه فرهنگ تابناک ناصرخسرو بلخی پیرجوانمردان و اسماعیلیان بافرهنگ بدخشان زمین پرورش یافته و از طریق آن با جهان بینی عادلانۀ فرهنگ عصروزمان آشنا گردیده و درمجمع روشنفکران وطندوست و عدالت خواهان مردمی شرکت جسته است .
ما از سرگذشت عجیب وغریب “جوشن” اکنون حکایت نمیکنیم ؛ زیرا خودش تصمیم دارد تا آنرا برای فرزندان آگاه و جوانمردان با رسالت آیندۀ وطن ستمکش وجفا بردوش خویش بنویسد .تنها مختصراً همین قدریاد آور می شویم که او بعد از بلوغ فکری اش با شناخت عمیق از تاریخ و زنده گی جامعۀ افغانستان و آگاهی تاریخی ، سیاسی وفرهنگی از تمدن بشری و جهان بینی نوین انسانی وخود شناسی ملی همیشه چه درسنگر ستمدیده گان وطنش و چه درایفای نقش خود در جامعۀ ما از محلات گرفته تا مرکز فریاد اناالحق ستمدیده گان وطنش بوده وبا همصدایی با همه عدالتخواهان وتحول طلبان کشورش درزیر پرچم استقلال ، حاکمیت ملی ، وحدت ملی ، عدالت اجتماعی ، اقتصادی وغیره عرصه های حیات زیست ملی شرکت نموده واز آن دفاع کرده است یکجا با دیگر عدالت خواهان بخاطر تامین حقوق اقلیت ها همیشه خواهان یک ادارۀ سالم ملی با شرکت همه اقوام چه اکثریت و چه اقلیت و پیروان مذاهب مختلف خلاصه همه ساکنان این سرزمین کهن سال و پرافتخار برمبنای شایسته سالاری در بطن مردم سالاری هماهنگ با فرهنگ و سنت های با ارزش ملی و جاویدان وطنش بوده ،میباشد وخواهد بود و درین راه چه با شعر وقلم وچه با مبارزات منطقی مدنی وعلمی در مجالس و جرگه های ملی ، درصحبت های محافل گوناگون دید گاه های عدالتخواهانۀ خود را بیان کرده است .
از جمله درشعر: دولت محمد جوشن کوشش کرده است تا همیشه مطلب رابابیان عام فهم، قالب بندی نماید زیرا او به این عقیده است که در شرایط کنونی با تناسب آگاهی عامه شاعر باید رسالت خود را انجام دهد ؛ زیرا دانشمند شدن آسان ترمیباشد از معلم شدن در جهت بیداری و آگاهی مردمیکه درمیان آن زنده گی میکنیم ، مردم برای شاعر آینۀ حقیقت زندگیست ، شاعر از مردم میاموزد و دوباره آن آموزش را برای آنها بیان میکند پس باید به زبان عام فهم و اندازۀ درک آنها طوری سخن بگوید تا در بیداری و آگاهی شعوری آنهائیکه به سخن اوگوش فرا میدهند نقش مثبت ایفا نماید .و این طرز سخن گفتن در جامعۀعقب مانده چون کشور ما رسالت خود را بخوبی انجام میدهد . این بدان معنی نیست که قله های ظرافت شعر ، صور خیال ، زیبایی کلام ، استعارات مقبول ، نازک خیالی های شاعرانه ، اوج پیام شعر ، تشریح ریالستیک و یا رومانتیک شعر که با روح وروان آدمی سروکار دارد .همه در به اصطلاح ساده گی قربانی گردد ؛ بلکه در غزلیات زیبای خواجه شمس الدین محمد شیرزای که خود پیر طریقت ، حقیقت و معرفت میباشد و یا اشعار خداوندگار بلخ( مولانا جلاالدین محمد بلخی ) ویا (شیخ عطار ولی) و قصاید پیر جوانمردان حکیم ناصر خسرو بلخی و یا فردوسی بزرگ و غیره بزرگان ادبیات دری شما، وقتیکه مطالعه میکنید ویا بخوانش میگیرید هم بیان عام فهم را می بینید وهم بلندی و ظرافت قله های تسخیر گر روح آدمی شعر را که دلها را با بیان خویش به طپش عاشقانه انداخته و برای آگاهیی شعور مردم جاویدانه نقش خود را ایفامی نمایند .مثلاًاز حافظ :
درین رواق زبرجد نوشته اند به زر به جزنکوئی اهل کرم نخواهد ماند
عام فهم ولی چه زیبا ؛ ویا به گفته مولانا :
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چوغلام آفتابم همه زآفتاب گویم
همچنان است که عوام هم معنای آنرا درک می نمایند ولی صورخیال درآن به نقطۀ اوج هنرمندی خود رسیده است . ویا به گفته حجت خراسان :
آزرده کردگژدم غربت جگر مرا گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا
وغیره که درهمه بازبان عام فهم تمام ظرافت های شعر تجلی خود را یافته وباز گو میشوند.
همچنان در کتابهای گلستان وبوستان سعدی ویا دیوان غزلیات عبدالرحمن جامی ،صائب اصفهانی حتی دربساغزلیات از میرزا عبدالقادر بیدل که گاهی گفتارش از سطح درک عوام فراتر میرود ولی آن پیچیده گی ها ازنگاه بیان شمارا متوجه به آن میسازد که گوینده گان بزرگ و یا بعبارۀ دیگر فلیسوفان عالم ادبیات ما کوشش کرده اند تا با بیان عام فهم مطلب را بیان نموده و وظیفۀ تعلیم ویا معلمی خود را در جهت بیداری جامعه و جهان بشری به وجه احسن انجام دهند . وروی همین دلیل است که آنها در سینه های ملت ها جاویدانه زنده گی نموده شاعران زمانه ها گردیده اند ومکتب های هنرمندانۀ فلسفی ، علمی ، فرهنگی وعاشقانۀ آنها در برهه های گوناگون عصر ها به مثابه آموزگار و سازندۀ مدنیت و عرصه های دیگر حیات زیست انسانی باعث پیروزی وافتخار گردیده است .
لذا بااین عقیده دولت محمد “جوشن” نیز درگفتارهایش بگونۀ شعر، زبان بیان عام فهم را برگزیده است و اشعارش را هر فرد عام میتواند با تمام ابعادش معنی نموده وازآن برداشت های فکری داشته باشد.
غزل،مثنوی، مخمس، مسدس ،رباعی ، چاربیتی،قصیده وغیره قالب های شعری حتی شعر سپید را هم می سراید وهرکس علاقۀ شنیدن شانرا دارد ؛ چنانچه درغزل عدۀ از هنرمندان درمحافل و مجالس اشعار اورا با آلات گوناگون موسیقی محلی گرفته تا شهری ترنم نموده باعث لذت بردن شنودگان هنرخویش میگردد .
دولت محمد”جوشن ” گاهی برای اصلاح امور اجتماعی غزلیات طنزی را نیز سروده است ولی این غزلیات طنزی با عموم جامعه و رسومات دلگیر کننده سروکاردارند که باعث مشکلات اخلاقی و اجتماعی و یا بی عدالتی در جامعه میگرد ند یعنی اشعار طنزی او برای اصلاح امور فردی سروکارندارد بلکه باعموم جامعه سروکاردارند ، اشعار طنزی او گاهی انسان را می خنداند و گاهی در معنی میگریاند . ازجمله مثلاً داستان (رفک پیش)ویا ” زن دانا وزن نادان” وغیره ولی ازینگونه اشعار کم سروده است که انگشت شمارند .
غزلیات واشعار دیگر دولت محمد جوشن عموما ً درتصو ف وعرفان انقلابی و مضامین اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی درمطابقت با جوهر فرهنگ کهن سال و درخشان وطنش سروده شده است . اوبا اسلوب و خوی درویشانه؛ ولی سرشار از غرور ملی به تضادها وبی عدالتی ها وزندگی درجامعه جفا کشیده اش توجه دارد و بیت ها را با پیام آگاهانه راجع به هرمطلبی که میخواهد بیان کند قطارمیکند . تا به خواننده معلومات و آگاهی دهد .
مثلاً:
دستی که لطف و خیر ندارد شکسته به گلشن که گل به بار نیارد نرستــــــه به
مغزیکه نیست لحظۀ در فکر میهنـــش دیوانه وار چرخ به حالش گـــریست به
چشمیکه زشت وبد نشاسد ز راز نیــک چون کوربهتراست به کنجی نشسته به
واگر اشعار وغزلیات عاشقانه و صوفیانه خود را در قالب های گوناگون میسراید ، بازهم به تربیۀ معنوی و اندیشه های عشق پاک انسانی درخوی و خصلت انسان و وطنش جوهر بیان را استوار میسازد در معرکه ها بی هراس و مردانه سخن حق را بیان کرده و با تلاش عاشقانه وپیگیر به فرهنگ و مردمش کار میکند .
مثلاً:
مدغم شدۀ بلای عــــــــــــشقم جوئید زلابلای عشـــــــقم
از رقص وسماع من چه پرسد خوانندۀ خوشنوای عشــقم
درمحفل من همیشه شادیســـت غم کشته شود بپای عشـقم
من معنی خویشــــــــــتن بدانم انسانم وهم بقای عشـــــقم
خواهم به جهان ســـــــتم نباشد این است بشر ندای عشقم
جزمهر و وفا دیگر نداده است چیزی دیگرم خدای عشقم
“جوشن ” تو به سرو سیمبر گوی
پابند رۀ وفای عشــــــــــــــــــــقم
اشعار وغزلیات دولت محمد”جوشن” در دو کتاب بنام های” گلدسته خاطرات “و” ندای پامیر” بشکل قلمی نزدش جمع آوری شده اند که تا اکنون به نسبت مشکلات اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی بخصوس اوضاع سیاسی که آزاد اندیشان اقلیت های قومی مذهبی نمی توانستند آنچه را که باید به نشربرسانند نشر نمایند ، به چاپ نرسیده است جز اینکه مقداری از اشعار شاعر مطابق به اوضاع زمانه در روزنامه ها ، انترنیت ویا محافل قرائت گردیده ویا به چاپ رسیده است . مانند شهپر سیمرغ درخاوران ، ناصرخسرو درخاوران ، پامیر درروزنامه بدخشان وغیره که زیاد ند.
همچنان دربخش موسیقی آهنگ هائی را با اشعار سروده شدۀ خویش که درجوانی تاسن چهل سالگی خود میخوانده چون درنواختن رباب وطنی یا محلی دسترسی خوبی داشته لذا آهنگ های ساختۀ محلی اوبعضی مشهور اند که بعد ها توسط هنرمندان دیگر درتلویزون ها و رادیوها ترنم شده اند . از جمله سبزک لب جوی ، لعل یمن ، در باغ گل می چینم ،یارم ایلاق می رود ،کجک ابرو ، شالته پرتاو یا دسمالته ، کج تاقی ره بین ،گل سیبم ای ، گل سرخ بوته دار و چندین های دیگر که بطور مثال ذکرگردید.
دولت محمد “جوشن” مقالات زیادی راکه درنوع خود تحقیقات تاریخی ، فرهنگی اند از طریق انترنیت و روزنامه ها در دفاع از حقوق مردم و فرهنگ وطنش به نشر سپرده که از جمله چند تای آنرا نام می بریم :
1- حمله برا آثار تاریخی وفرهنگی پامیر بدخشان منتشره در روزنامه”انیس” درماه حوت سال 1382 هـ .
2- سیمای ناصرخسرو در راگ های مداح خوانی – درجریدۀ “گل افشان” شهر خاروغ بدخشان تاجکستان .
3- نقش سیمای مولانا در فرهنگ فلکلوریک پامیر بدخشان – قرائت در محفل سال مولانا ومنتشره در سایت” خاوران”.
4- وحشت در ساحل اکسوس .
5- وضع ادارات محلی در ولسوالی های پامیر بدخشان سایط” خاوران “.
6- غصب زمین های زراعتی ولسوالی های اشکاشم و واخان از طرف زورمندان در” خاوران”.
7- اشکاشم درآئینۀ تاریخ ” خاوران”
8- بدخشان در آئینۀ تاریخ ” ماضی وحال” وغیره .
همچنان او به صفت نماینده ویا وکیل منتخب ولسوالی های واخان ، اشکاشم ، زیباک درسال 1382 ماه جدی در جرگه قانون اساسی شرکت و برای رسمیت زبانهای پامیری امضای اکثروکلای اشتراک کننده درتصویب قانون اساسی کشور را بدست آورد و زبانهای پامیری درقانون اساسی و سرود ملی ثبت رسمی گردید. همچنان درپهلوی وکلای اهل تشیع برای رسمیت بخشیدن به فقه جعفری درقانون اساسی تلاش و با سخن رانی هایش استقبال گردید .
روی این ملحوظ درجرگه های ملی بعد که از طرف دولت افغانستان چون جرگه امن منطقوی و جرگه صلح و غیره مجالس دایر گردید به نماینده گی از مردم اسماعیلیه و پامیری زبانها شرکت ورزیده درهمۀ آن ها در دفاع از حقوق اقلیت های قومی مذهبی در زیر لوای وحدت ملی ، مشارکت در اداره استقلال و حاکمیت ملی ،تمامیت ارضی وعدالت اجتماعی سخن رانی مصاحبه ها وتلاش کرده است . در انتخابات پارالمانی سال 1384 هــ با وجودیکه آرای پیروزی مردم راکسب نموده بود در اثر دست بازی ها و تقلبات وغصب حقوق اقلیت های قومی مذهبی از طرف زورمندان ، منفعت طلبان ، متعصبان و بخصوص رشوت خواری اعضای کمیسون نام نهاد و انتخابات دربدخشان و ملحوظات سیاسی دیگر که برای اکثر آگاهان و حقیقت جویان وعدالت خواهان مبرهن است ، از اشتراک در پارلمان باز ماند ؛زیرا مخالفان اقلیت های قومی مذهبی با سبوتاژو دسایس و بااستفاده از یکتعداد خود فروشان در میان اقلیت های قومی مذهبی محلات میخواستند بخصوص اسماعیلیان بدخشان را چنان در تنگناهای غیر آگاهانه قرار دهند تا نماینده و وکیل شایسته که به منافع ملی وحدت همه اقوام ، تقرب اسلامی میان همه مذاهب و ادیان در کشور و مشارکت ملی در اداره برمبنای لیاقت گرایی خلاصه ادارۀ سالم ملی معتقد و دانشمند باشد را به شورای ملی نگذارند و اگر کسی هم بیاید باید با تقلب و رسوایی به شورا برود تا شخصی آقابلی باشد و یا کاملاً بی وکیل باشند ؛ زیرا موقعیت جیوپولیتیکی پامیر بدخشان در مسیر راه ابریشم از یکسو با دشت های بائر و معتقد بودن مردم آن به مذهب اسماعیلی وملیت آریایی پامیری یعنی واخانی،اشکاشمی ، شغنانی ، منجانی ، زیباکی از سوی دیگر برمنافع آزمندانۀ تجاری و مافیایی آنها مشکل بود که همه را دراین ورق بازگو کرده نمیتوانیم پس باید با افراد شایستۀ این اقلیت ها چنین برخوردی صورت دهند تا صدای شان شنیده نشود . همه درمانده و زبون درچنگ آزمندان و دهن جوال گیران محلی آنها باشند همۀ این دردها و آلام در اشعار و نوشتار های دولت محمد “جوشن ” به شکل منطقی آن تلالو و با رسایی تشریح شده اند . این بود شمۀ از احوالات و سوانح مختصر دولت محمد ” جوشن” شاعر ونویسنده آزاد اندیش ، درویش خوی و دریادل پامیر بدخشان که گفته شد در خاتمه نمونه های از اشعارش را ثبت این اوراق می نماییم تا مصداق باشد از معرفی ما از سیمای مردی که در کورۀ زمان پخته و درمکتب تابناک فرهنگ ناصر خسرو و دیگر عارفان عزیز پرورش یافته است .
نگا رش : کریم “متین”
مطلب از سرودن این قصده نشان دادن کمیت ، کفییت و غنامندي فرهنگ کهن سال بدخشان
و نقش دانشمندان آن در تامین مثبت تحکیم وحدت ملی با فرهنگ تاریخی ماست.
اهدا به شعرا ونویسنده گان بدخشان باستانی وعصر حاضر
دولت محمد “جوشن”
نگین لعل
ای کوه « بدخش» روزگاران ای دفتر زندهً درخشان
گهوارهً شعر و باب دانـش درکــشور و ملک رادمردان
آبت عسل و هوات بیغش هم داده شفای رهســـپاران
وز راه ابریشم تو حـکمت شد هدیۀ چین روم ویـونان
نعره توحید درسینۀ تاریخ
من نعرۀ توحیدم درخرقه و کسوت ها
سرنیزۀ خورشیدم درسینۀ ظلمــــــت ها
درقافلۀ دوران بی باک ترین عاشق
چون جوشش اسرارم ازمکتب حکمت ها
گرلاله صفت داغم داده ستم گردون
درصبرچوفولادم در باخوی منـــــاعت ها
درسرچوکلاه نبود کی کج کلهی دانم
با عشق وصفا گیرم تاج ازسرنخوت هــا
اندیشۀ ولایم برجوروجفا دشمـــــــن
“منصور”سردارم در راه عدالت هـــــــا
بکشوده خداچشمم بانور حقیقت هــا
بینم فلک وهستی تا عـــــــالم کثرت ها
گاه برسر”آلموتم “گه بردل “یمگانم”
درسینۀ تاریخم اورنگ حکایت ها
لب تشنه “حسین” آمد با زندگی جاوید
من پیرواوهستم در بزم هدایت ها
بامنطق معقولم بشکسته بسا “نمرود”
دولت محمد “جوشن” 1370هــ ماه اسد
چون فخرنیاکانم با رسم شجاعت هـــــــــــــا
جنگم همه جاصلح است صلحم صفت جنگی
سرنامه ایمانم درعالم وحدت هـــــــــــــــــــا
بی کین وریا خواهم انسانیـــــــــت عـــــــالم
پویندۀ وبیدارم درملک و طریقت هــــــــــــا
بازآی ونگر مستم در ساغر”عطـــــــــــاران”
از”مولوی اوجامم “وزکوثر رحمت هــــــــــا
بازآی ومرابنـــــــــگر با دفتر “فردوســـــــی”
آینۀ جم برکف آگه زرسالت هــــــــــــــــــــــا
وین نغمه چه ومیداند وآنکوکه نشــــــد نی زن
وین پرده چه میداند جوینده حســــــــــــرت ها
وین راز چه میداند هر نفس سیه پنـــــــــــــــدار
وین شعله چه میداند هردیوسیاســــــــــــــت ها
بگذار تو”ناصر”رادرکعـــــــــــــــــبۀ جان ودل
بگذار تعصب را درگفتن تهمـــــــــــــــــــت ها
بگذار تو”مولینا” درخلوت شمـــــــــــــس الدین
بگذار سیه قلبان درچنگ حســــــــــــــــادت ها
بگذار توسینارا در حجرۀ “بوالخـــــــــــــیرش”
بگذار تو بی جانان درگوشۀ غفلـــــــــــــت ها
درعصرکنون دارم آگاهی عصـــــــــــــــرم را
پیوند جهان خواهم با چشم بصـــــــــــــیرت ها
فرهنگ همه دنیا برخدمت انســــــــــــــــــــانی
خواهم که شود باهم انوار محبــــــــــــــــت ها
پرکارترقی ها مجـــــــــــــــــــــموع تمدن ها
گردد به بشر خادم سرمایۀ ملــــــــــــــــت ها
“جوشن” سرفریادت برسنــــــــــــــگ اثردارد
امانکند تاثیر برگوش قساوت هـــــــــــــــــــــا
نوای خانه بردوشان
زصد ها پیچ وخم بگذشته پای کوره پیمـــــایم
دیگرزآتش نمی نالد وجود آهن آســــــــــــــایم
مرادرخلوت غم ها چراغ عشق انسان بـــــــس
بنورش بنگرم فردا علمــــــــــــبردار فردایـــم
اناالحق برده میدان را اگر “منصور”برداراست
هراس اهریمن تاکی که شب تاریک وتنهــــــایم
زرعد کربلا آخر”حسین ” تا جدار آمـــــــــــــد
به دفتر باد سردفتر که تاریخ است انشـــــــــایم
بیا درمحضر عشقم شکوه از رنج دهقان بیــــــن
ز کلک بیوه زن داغ برین اخلاص گویــــــــایم
نوای خانه بردوشان کنون بردهر می پیچـــــــد
قفس بشکن که میخواهد عدالت ملـــک وماوایم
فروغ لالۀ صحراه که داغ آشنــــــــــــــــــا دارد
بدشت سینه ام خواند وطن داران بینــــــــــــــایم
یتیم آروز بردل به مادرحلقه برگوش اســـــــت
وطن را مادرم گویم سعادت خواه دلهــــــــــایم
مرا دراوج طوفانها شناور ناخـــــــــــــــدا باید
که من پرودۀ کوهم به آغوش است دریایـــــــم
چنار سبز ایمانم چو آب از پیر یمـــــــگان دید
بشد سیراب و زان گشته بکل بینـــایی جویایــم
بیا درمکتب سوم خط آرمان گرا آمــــــــــــــوز
“صباحی” نغمۀ دارم ستیز آریانایــــــــــــــــــم
سیه پندار میخواهد که شب راه هنـــــــــــرگیرد
هنرپویاست میداند سحرپنــــــــــــــــــدار والایم
به جامش زهرحسرت ها ستمگرکینــــــــۀ دارد
صفای قلب تقدیمش اگر دانســــــــــــــته رویایم
زهر بادی نمی جنبم چنار ریشه در آبــــــــــــــم
سرود منطق وعقلم مثـــــــــــال کوه برجـــــــایم
توکل باخدا”جوشن” زپامیر بدخشـــــــــــــان دل
بنور عشق میگوید که بشکن حلقــــــــــه از پایم
ازدولت محمد “جوشن” 1384هــ ماه میزان، انتخابات پارالمانی
ربـــــــــــــــــــاعی
عالم ورق فسانۀ “سوداب ” اسـت
بخت سیۀ “سیاوش ” شاداب است
دیدست بسی جهان ز “تهمینه “و”زال”
لب بسته فروبه ماتم “سهراب” اســـت
……………
هرچند خراب و شهره نامیم هـــــــنوز
رسوا به جهان “چوتشت و بامیم”هنوز
در”ترچ” حوادث زمان سوخته ایم
مابیخبران فتیرخامیم هنـــــــــــــوز
……………….
“پامیر” وطنـم پیراهن از گل کرده
آرایش خود برای بلبل کــــــــــرده
خوابیده به چشمه سارکوهش “نخچیر”
درگردن خود حمیل سنبــــــــــل کرده
بین سالهای 1369و 1375
گل پوش بهار سبز غاران منســت
درهرطرفش چشمۀ جوشان منست
” رنگش” به بنفشه زار خوابیده نگـــــــر
درسینۀ او لعل بدخشـــــــــــان منســــت
عقرب سال 1390 خرمنی اشکاشم
صلح
صلح دانی چیست دنیای سعادت داشــــتن
روح آزاد ازغریو جنگ و وحشـــت داشتن
چشمۀ خورشید را درسینه ها جا دادن است
درجهان آرزو فرزانه ملـــــــــــت داشتن
چون تن واحد نمودن ملتی از اتــــــــحاد
کشور فارغ زجهل وفقرو ذلــــــــت داشتن
مرد وزن را خندۀ آبستن باغ امیــــــــــــد
روشنش فردا به عشق کار و الفت داشــتن
جغد شب درکنج غم از شب شکن گردد زبون
صبح پرنور است و عار از شام ظلمت داشـتن
نسل نو دارد شتابان میل فتـــــــح قله ها
قله اش صلح و ترقی ، کام جنت داشـــــتن
صلح دانی چیست؟ گردد کشوری پاک ازفـــساد
وز”فسای” شانۀ ضحاک نفـــــــــــــــرت داشتن
بستن دست جفا و ظلم و چنگ قاتل است
گونه گون اقوام راباهم اخـــــــوت داشــتن
طفل راعاشق نمودن بردیارو مکتبــــــش
تا بداند فرض دنیایی رسالت داشــــــــتن
وان رسالت را که ایمان واست و فرهنگ وشرف
بشکند درمردمان خار کدورت داشــــــــــــــــــتن
سینۀ چون شیر اما از غرور و افتــخار
برده میراث نیاکان در شجاعت داشــــــــــتن
جلوۀ تاریخ مشرق آریانایی کهـــــــــــن
از”یما” تااین زمان ایثار و همت داشـــتن
صلح دانی چیست ؟ مردم را حقوق انتخاب
دادن و برسرنوشت خویش قدرت داشتـــــــن
سایۀ شمشیر نبود بربیان فــــــــرمان روا
تابود روشن جمال “طور” حکمت داشتن
ملتی گر خودشناس و آگه و هشیار شد
خوب داند انتخا ب و رسم دولت داشــــتن
قاید شایسته را برخویش رهبر میکنـــــد
صلح را چون پاسدار کارو خدمت داشتن
برنظام چون شود شایستۀ ملــــــــــت امیر
مملکت گیرد بکف دیهیم عظمت داشـــــتن
صلح راچون رحمت ایزد بخواهد درزمین
حشمت ملت بداند در عدالت داشـــــــــــتن
صلح دانی چیست؟ بیزاری زاشقاق و نفاق
ملک را آسوده از شیطان کلفت داشــــــتن
صلح دانی چیست ؟استقلال و وحدت را کمال
دشمنانرا دست بستن کاخ وحدت داشـــــتن
صلح دانی چیست ؟ آبادی وتحکیم وثبات
برحقوق همدیگر اعزاز وحرمت داشـــــتن
صلح دانی چیست؟ عبرت ها گرفتن از فنا
درمیان شهرو ده ترک خصومت داشــــتن
صلح دانی چیست ؟ میگویم پیام زنده گی
چون “هوا” برجملۀ عالم ضرورت داشتن
صلح دانی چیست ؟خواب راحت پیرو جوان
مکتب عشق و محبت را سلامت داشـــتن
صلح دانی چیست ؟ آخر شادمــــــانه مادری
درمیان مهد کودک را فراغت داشـــــــتن
صلح دانی چیست ؟ آخر خلقها روی جهان
همچو زنجیری بهم پیوند فطرت داشــــــــتن
صلح دانی چیست ؟ آخر متصل فرهنــگها
زان به سود مشرق و مغرب حمایت داشتن
صلح دانی چیست ؟ یعنی برتمدن نردبان
آدمی را درزمین دور از خشونت داشــــــــــتن
صلح دانی چیست فرمان خداوند ورسول
آیتش محکم به فرقان و اطاعت داشـــــــــــتن
ای عبادتگر خدا را صلح اگر ناری بجای
بر برادر کش کجا زیبد عبادت داشــــــــــــتن
جمله ادیان جهان اندرز نیـــــــکی گفته اند
چون بنای دین انسانیست محبت داشــــــتن
رحم کن برحال زار مردم مظلوم خویـــــش
تابکی برمقصد بیگانه رغبت داشـــــــــــتن
سالها از جنگ برده دشمنی جان تو ســـــــــود
کشورت خواهد ازان غرق جنایت داشــــــــتن
گرترا ایمان بود درس ستم کاری مـــــــــگوی
نیست برمومن چنین داغ قساوت دشـــــــــــتن
لالۀ پر داغ باشد سینۀ “افغانســــــــــــــــــتان”
کم نما افسانۀ ننگ حقارت داشتـــــــــــــــن
صلح دانی چیست ؟ “جوشن ” سرخ رو کردن دیار
وین مزار آزاده از دام اسارت داشــــــــــــــــــــــــتن
اثر دولت محمد”جوشن” این قصیده درمشاعره بمناسبت روز جهانی صلح درفیض آباد بدخشان قرائت گردید.
دوم میزان 1390
رباعیات به هردو ساحل پامیر بدخشان
دارد اگرم بهار دلکش پامیر در سینه ذلال آب بی غش پامیز
در گوش صبا سرودبلبل به گلی چون لاله تقسیمه ستمکش پامیر
——————–
از ملک “نشوسپ”تا به قشلاق “ارخت” شارانی وپیشی تخم یک شتخ درخت
آمو شده سرحدو نمودش تقسیم گویند وگرنه هر دو را “درمارخت”
——————-
شاه ناصر خسروی که بود مرد زمان حجت به خراسان و سکونت یمگان
این است ازو سخن که اندر پامیر از علم بود بهره به قوم روشان
——————-
از قله ای” اشپرا ” نمایان پامیر با کوه “مزار” قصه گویان پامیر
غاران شخ “قادر” است “ژیدون “سر” فاگز ” یاقوت به هر دو کرده پنهان پامیر
———————
خاروغ چمن زمانه ها گردیده شیرین وطن ترانه ها گردیده
از دختر شغنانی پامیری من در اوج هنر فسانه ها گردیده
درسال های 1367 هجری شمسی سروده شد
اهدا به گوهر خاتون مادر من و سالک
اثر جوشن پامیر بدخشان، به مناسبت روز مادر
ماه عقرب 1390
داستان شاهین و عقاب
مادر ای چشم و چراغ زندگی ……….ای فرازین محور سـازندگی
ای سرت برترچوکوه جاویدان ……….مهروالفت رابگردون نردبان
ای زتوآغازوانجام حــــــــیات ……….ای توکانون امید شش جـهات
گرتودرعالم نمیبودی نبــــــود ……….هستی ما زیر این چرخ کـبود
گرزمهرت ذرۀ سازم بیـــــان ………. میشود افسانۀ صد داســــــتان
تاتمدن کرده انسان ابتـــــــــدا ………. پرتومهرت به آدم رهنــــــــما
ازپرنده تا به حیوان جهــــــان ………. بسته لطف تو میباشد عیـــان
آنچه را اکنون حکایت می کنم ………. بامثال خود روایت می کنـــم
جمله درشان تو میباشد همان ………. گرزشاهین وعقاب است داستان
تاچسان باشد نشان مادری ………. این ودیعت چون کند افسونگری
…………………………………………………
درکنارده ما ای دوســــــــــــــتان ………. ایستاده کوه سربر آسمــــــــان
برفرازش قله های اســـــــــــــتوار ………. با فضــای چرخ نیلی راز دار
روزباخورشید وشب با کهکشان ………. قامت بالا بلندش هم عنـــــــــان
چشمه ها جوی روان ازسینه اش ………. گشته جوشان کوثر سیمینه اش
بلبل وگل همنشین در گلشـــــــنش ………. پرنیان درثور وجوزا دامنـــش
قرنها برده بسر عمــــــــــر دراز………. قد کشیده آنچـــــــنان هیبت فراز
عرصۀ آن پیـــــــکر گردون ربا ………. پرزبزم حــــــــکمت ساز و نوا
برسرش دوقلۀ بس ها بلــــــــــند ………. داشت سیمین افسر زیر کمـــــند
صبح گاهان همچو تاج تابنـــــــــاک ………. درطلوع آفتاب از برف پاک
شعله میزد چون ستاره پیـــــــکرش………. همـچو الماس بلورین برسرش
دربرآن قله های با وقــــــــــــــــــار ………. بود شاهین و عقــابی را قرار
هریکی بر قلۀ داشت آشــــــــــــیان ………. هم عقاب مست و شاهین جوان
دست تقدیر آن دو را کرده چنیـــن ………. تابوند همسایه و آنجا مــــــکین
هردو را منقار چون شمشیر تیــــز………. یابوقت حمله چنـــــــــگال ستــیز
هردو برمرغان کوه ما امــــــــــیر ………. سرکش و بی باک وبیدار و هژیر
درتموز و درزمستـــــان و خزان ………. اهل ده میدید بس اعمـــــــال شان
اندران سه فصل از دوران سـا ل………. هردو را نی جنگ باهم نی جــدال
هریکی در فکر خود بود و شکار ………. شیوۀ از هم جدا بر کوهســــــــار
صید خود گاهی عقاب تیز چنـگ ………. یا زآهو بچۀ مست وقشــــــــــنگ
یا ز زرینه تذروی خوش نمــــــا ………. با مهارت چون اجل روی هـــــوا
کرده جولان از کمر برداشتــــی ………. برده و در لانه اش بـــــــگذاشتی
گاه شاهین از مکان خویشـــــتن ………. چون شهـــاب وبرق کبکی ازدمن
حمله آورده به چنگی می ربــود ………. برده سوی خانۀ خود میـــــــغنود
با چنین اعمال درسه موسمــــان ………. تا به هنگام بهار گل فشـــــــــــان
هردو را غم نی زبود یکد یــــگر………. هرکه می برد آن سه موسم رابـسر
چون زمستان رفت و میامد بهار ………. واه که میگشتی دگر سان کاروبار
ناگاهان بر پا شدی جنگ و جدل ………. بین شان درنیمۀ ماه حمــــــــــــــل
هردو شان گردیده خصم جان هم ………. بی امان با خویشتن کرده ستـــــــم
چون زکوه میگشت عریان آفتاب ……… هردو را چون طبل جنگی شد حساب
لانه ها بگذاشته بسته میــــــــان ………. درفضای نیلگون چون پــــــــهلوان
چرخه میزد گاه شاهین سفیـــــد ………. میرسید پیکان صفت از راه شــــید
پنجه میزد برتن سنگ عـــــقاب ………. داده چنگل را به خون وخصــم آب
باز میشد اوج پیمای فضــــــــــا………. نعرۀ برچرخ و رقصــــــان در هوا
درپیش افتاده مانند شهـــــــــــاب ………. باغریو باغضــــــــــب پیچان عقاب
تا بخواهد کین ضرب از دشمنش ………. بر دُرد با چنگ اندام تنــــــــــــش
تا بود بر حملۀ شاهین جـــــــواب ………. گاه میگشتی به مقصد کامـــــیاب
میرسید باری چو با دشمــن فراز………. زخم هردو برتن هم جانــــــــگداز
آشنا برطرز رزم یکدیــــــــــــگر………. در دفاع و حمله با صد ها هــــــنر
درفضا از چنگ تیــــــز هردوان ………. بال و پر رقصان شدی درآســمان
درمیان گاهی رها کردند ننــــگ ………. چون گرسنه میشدند هنگام جنــگ
دست را برداشته بهر طمـــــــــع ………. جنگ را بگذاشته بهر طمــــــــــــع
چون بدست آورد هریک صید خویش ………. با از سر میگرفتند جنگ خویش
تن فگار و ماه را اندر نبــــــــرد ………. برده برسر با چنان پیــــکارو درد
اهل ده را چون نظر برحالشــان ………. میفتاد با آنچنان پیــــــــــــکار شان
وز تحیر هرکه را آمد عجب ؟!………. هرکسی فکری نمودی روز شــــــب
وزچه؟ درسه موسوم سال جهان ………. درتموز ودرزمســــــــتان و خزان
می نباشد بین خود ها کیـــــنه دار ………. جز به وقت موسوم ســـــبز بهار
می شوند دشمن به جان همدیگر؟ ……… تا رسد ماه حمل هرســــــــال مر؟
خون خود ریزند مانند عـــــــــدو ………. اینچنین درجنــگ خونین روبرو؟
کس نداستی میان و مـــوی راز؟………. علت آن جنـــــگ شان روز دراز؟
این سوالی بود برما مشــــکلی ؟……….. حل آن میخواست هر صاحب د لی ؟
آن دومرغ پهلوان درحـــین تاز ………. میزدند چنگال و ما در فــــــکر راز
درتماشا چشم ها گشته چـــــهار ………. برسهمگین عرصـــــــۀ آن کاروزار
ناگهان از جمع ده مرد کــــلان ………. موسفیدی دیده بس رازجــــــــــــهان
حل نمود این قصۀ مشـــکل نما ……….. حال را حالی نمود عـــــــــــاقل بما
گفت من دانم همان اسرار شان ………. جنگ شان از چیست واین کردار شان
زانکه هردو دربهاران مــادر ند ……….. چوچه های خویشــــــتن را پرورند
چوچه را از تخم درماه حـــــمل ………. این دو مرغ پهلوان پر جــــــــــــدل
می برارند وکنون از بــــــهر آن ………. پاسدارند هردو شان بر آشیـــــــــان
چوچۀ هردو بود اینــــــــگه نزار ………. بال و پر تکمیل میســـــــــازند بهار
تا زمان بال و پر بگـــــــشودنش ………. تابلوغ آن و هم این گشـــــــــــــتنش
مادران دیوانه سان بر حفظ شان ………. روزو شب باشند آگه پاسبــــــــــان
رزق شانرا از شکار خود دهـند ………. پرورش ها در کنار خود دهــــــــند
گر خطر گاهی که گردد سردچار ………. میکنند جانرا به اولادان نثـــــــــار
زان زبهر چوچۀ محبوب خویـش ………. چون دل و جان گوهر مطلوب خویش
درکمین بیدارو هشیارند نـــــــــیز ………. بی امان جنگی چنین دارند نــــــیز
چون عقاب آید که از کوه بگذرد………. حس کند شـــــــاهین که اولادش برد
از هراس جان آن اطفال خــــــود ………. حمله آرد با پرو چنـــــــــگال خود
همچنان شاهین اگر گیـــــــرد گذر………. از سریر آن عقاب و وان کمــــــر
این گمان را می برد مادر عقـاب ………. قصد او شاهین نموده باشـــــــتاب
تا دهد اولاد جانانــــــــــش به باد ……… آنچنان روز سیــــــــــاه هرگز مباد
اوفتد دربیم و تشویش و تعــــــب ………. حمله آرد برسرش با صد غضب
پس نمایند حمله سوی یکدیـــــگر………. پرکنند روی فضـــــا از بال و پر
آنقدر جنگند این ماه بـــــــــــــهار………. تاشوند اطفــــــال شا ن بالغ بکار
تا بگیرند همت پرواز خویــــــش ………. پرزنند بریاری دمساز خویـــش
وین دو مادر را نمایند بی نیــــاز ………. از هزاران مشکل وجنگ دراز
زین جهت آنها کنون جنگ آورند………. بردفاع چوچه ها چون مــــادرند
حل شده اکنون شمارا این ســـوال ……… مادر است سرمایۀ جان و کمال
جان ما و جملگی پــــــــــــیوند او………. جمله ها درعالمیم دلبــــــــــند او
بزم مارا مهر عالم تاب اوســـــت ………. عزم مارا گوهر نایاب اوســـت
این حکایت هم ز”جوشن” ارمغان ………. بادیاران برعمــــــــوم مادران
گوهرتجلیل روزش درجهان
جاویدان بادابه عالم جاویدان
مقالات علمی و تحقیقاتی