مذهب شاه (ظهوری)
در رابطه به شعرهدیه “دسته خار” مرحوم فرامرز تیمار- مذهب شاه ظهوری
برفتند بی کفن
ساقی میار باده و مطرب تو بر فگن
بربط به خاک و نغمه مستانه سر مزن
بلبل فغان ز شاخه بی برگ و گل بکن
زیرا که خار و گل همه خشکیده در چمن
صوت هزار گم شد و قمری خموش گشت
هر دم بگوش میرسد آواز از زغن
رگ رگ درو ن سینه, دل از تیر ناکسان
صد پاره گشت و لیک نیامد به لب سخن
پیچد چو گرد باد نفس در ره ی گلو
گویی که بسته اند بدور گلو رسن
با هر نفس بلند شود آه آ تشین
در حیرتم عجب که نسوزد لب و دهن
جایست تا چو شمع بسوزم ز فرق سر
زین آ تشی که سوخته هستی این و طن
طوفان جنگ زورق آرامی را شکست
در ورطه ی طلاطم غم ماند مرد و زن
در هر کنار و گوشه این خاک و مر ز و بوم
صد ها جوان و پیر برفتند بی کفن
از رنگ سرخ خون جوانان لا له رو
سر زد ز خاک لا له به هر دشت و هر دمن
چند ین هزار زنده دل و اهل معرفت
رفتند فرو به خواری و ذلت درین لجن
با تیر و توپ و مرمی هاوان شدند هلاک
صد ها فرشته خوی و پری روی و سیمتن
طفلی که خواست سینه مادر نهد به لب
خون شد به کام نازک او در بدل لبن
افگند خاک تربت فرزند خود به سر
با گریه و فغان و پر از اشک بیوه زن
همچون سپند نیست (ظهوری ) دمی قرار
ما را بروی آتش این رنج و این محن
June 01, 2017
وای از دست دل
کاشگه ڤهرڎِیم خُه، کِنُم ذکر خڎای، دُوند یکبار پیڅ پِه قبله خُه، کِنُم عذر قتیر استغفار
کاشگه دِهڎد، هر مِه مُه دل، مهر خڎایت، توفیق سحرَکټ اَندِځُمَت، یاڎ کِنُم، پروردگار
کاشگه موم رهنگ تِه، مُه دل، مهرخڎایند،نهرم سُهد دڎ کِنُم طاعت اَته، نصف ښبهن، ڤیم بیدار
لایقُم دُوند نَسُت، وز وِڎِچهن داڎگه، یِه سحر اندِځُم وخت خُه، ک ِنم یاڎ خڎای، وُز بدکار
دُوندِکک گارڎ ، توچِس ، نصف ښبهن ، اَندِیڅِن واښ اَتَه شُوڎ درون، ذکرِ تَه کِښتت، گفتار
وای بر حاِلِ مُه یَت، مِیڤ مُه مغوند ، انسونهن ښاڤجِنَهم اولِ ښومند خُه ، وِه سحریڅ خُه مڎار
اِی دریغ پیرِ فِرِیپتت، مِه مُه میڎ، چُنگ چِه چید غل نتویج ، از مِه مُه کهلت، مُه دلند ، یاشِه خمار
اِی خڎای رحم کِه مُه تهت،ڎهڎ مُه نجات،از شیطون کار شیطون قتِه غل، روح مُه جسمند، بیمار
امر اَته نهی یِه، تویُم ، څوند څَه نغښتت ، شهیدُم عَمَلُم یِو تِه نَچودت ، بجز از شیطون کار
توید شمال رهنگ تِه،مُه عمرت، مُه جوونی نږ جید یاڎم یکبار تو نچود، وُز نه خزونت، نه بهار
وایت افسوس، څرهنگ بنده ، بی پاسُم ڤُد نعمت ات، داد خڎای تِیم، نَڤُد شکر گذار
یَم مُه څهم غهڅَکِ، هر چیز څه وِینت، لُودِ دلَرد دل به بیراهه ، مُه یادت ، مُه یِه چود، غم قته یار
ڤُد مُه دل پر هوست، لپ لپکټ، هر جایه دُوند اڤِهن کهمِ مُه ڤود، پیښ مُه دوستت، اغیار
گاه عشقند مُه پِتِهودت ، پِه یِه غونجدِ ، مُه ڤُوست چودِ کوچه رَه، مُه بدنوم خُه، مُه تیر سُت ، ښبِ تار
گاه سُت نهفڅ قته همراه خُه، بصد رنگ زرده لالون چودِ مُه یَت، چُودِ پِه جنجال دچار
وای از دست دلت ، داد و فغون ، از څهمهن راه رحمانی تِه یِهن، ڤَد فُکجا، دهڎ مکار
گر چه دریای گنایند (ظهوری) غرق سُڎج
لیک از رحمت اَته، عفو خڎای ، نِست انکار
(٢٠-٦- ١٣٩٥)مطابق به ( ١٠-٩-٢٠١٦) تورنتو- کانا دا
ندای بد خشان
تا بکی درد د لم مضمر و پنهان باشد
چند در ملک بصر مردم گریان باشد
چند اولاد من افسرده و حیران باشد
در بدر چند و گدا از پی یک نان باشد
می خورم خون جگر تا به برم جان باشد
دوستان گر نکنم شکوه دلم تنگ بود
عقل ودل را به سر مقصد من جنگ بود
اندرین بادیه پای دل من لنگ بود
عقل اندر همه جا رهبر و سر هنگ بود
چند دل در گرو وعده و پیمان باشد
درد نا داری بسیار مرا کرده زبون
لشکر غم زده در کشور قلبم شبخون
نکنم آتش غم گر ز دل خویش برون
می شود کاسه صبر من غمدیده نگون
چند حال من شوریده پریشان با شد
چند دور از نظر افتیده و پسمان باشم
نیست دور حجر اما زچه ویران باشم
جای آن نیست که من سر خوش و خندان باشم
واجب است تاکه برین زنده گی گریان باشم
چند طفلم به شکم گشنه و عریان باشد
من زفابر یکه و کار خانه ندارم آثار
همچنان نیست پروژه که بیاید در کار
هست اولادم ازین رو همه بیچاره و خوار
که ز بیکاری بسیار کشیده ادبار
چند امداد و دو چشمم به کلفکان باشد
منبع کار که برق است درین عصر نوین
قدرت دست بشر است به آسمان و زمین
من غمد یده نباشم ز چه رنجور و حزین
که مرا تا به چنین عصر نه آن است و نه این
رحم آرد بسرم هر کی مسلمان باشد
نیست از پاک دلی کو کچه ام هیچ خبر
نی درونته بود و نی بخدا ما هیپر
هیچ نارد به نظر کو کچه ام آب مطر
زانکه هر قطره او حل شده با ناب زر
چند لا فایده بی برق خرو شان باشد
گر بگویی که ز لاجورد ندارم دارم
معدن سیم و زر زرد ندارم دارم
به جهان دل خود درد ندارم دارم
از چنین زنده گی دل سرد ندارم دارم
بی سبب فخر من از لاجورد منجان باشد
آب هر چشمه ی من آب شفا می باشد
قطره اش آب حیات است و دوا می باشد
کیمیا ییست مرا آنچه گیاه می باشد
سنگ من بیغش و چون شیشه صفا می باشد
پس چرا نعمت خوانم همه تلخان باشد
دلو ١٣٥١ مزار شریف
تاریخ نشر در سیمای شغنان: 02 سپتتمبر 2015
ابراز امتنان
ازحسن نظرفرهنگیان انجمن اجتماعی جوانان پامیر ولایت بدخشان اظهار سپاس می نمایم که با وجود نداشتن قریحه شعری قابل وصف,بنده را درقطار شاعران قدردانی نموده در برنامه فرهنگی شان مرا به صفت یک شاعر افتخار بخشیده برای ادب دوستان معرفی نموده اند٬ بنائن از تمام جوانان فرهنگی این انجمن مخصوصن از محترم نوروز شاه(همرزم ) تشکری نموده موفقیت بی پایان هریک از این جوانان را در پیشبرد اهداف نیک و فرهنگی شان از بارگاه خداوند توانا خواهانم .
با احترام مذهب شاه(ظهوری)
4-6-1394
روی احساس انسانی و همنوعی به مناسبت شهادت مظلومانه فرخنده شهید قصیده ذیل برشته نظم آورده شد.
کارِمسلمان راببین
نا مسلمانا بیا کار مسلمان را ببین پیروان آن رسول و اهل فرقان را ببین
خویش را بانی دین گویند و پیرو از قرآن باری ای ترسا بیا این پاسداران را ببین
این مسلمانان که جمعی دین به دالر داده اند ضد اسلام ا ند و نقشی این اجیران را ببین
این مسلمانان که هردم ، دم ز قرآن میزنند در عمل اکنون بیا اعمال ایشان را ببین
قرن ها بگذشته است از ظلم و بیداد یزید حالیا ظلم یزید و شمر دوران را ببین
رنجه فرما در کنار شاه دو شمشیره بیا وحشت گرگان وحشی و شغالان را ببین
دیدن نامحرمان، گفتند ملاها، گناه است دختر معصومه و دست خسیسان را ببین
پارسا دختر که در صحن زیارت رفته بود ریختند خونش به خاک و این شریران را ببین
برسر و بر روی و دست این غزال تیره بخت ضربه های سنگ وچوب ومشت مردان راببین
بر تن و بر جان این آهوی اندر خاک و خون زخم های پنجه ای گرگ و پلنگان را ببین
در کدام دینی شهیدی زیر موتر میکنند این شهید بی گناه و آن مسلمان را ببین
همچو پروانه نداشت فرخنده تاب سوختن لیک بر جان و تنش آن نار سوزان را ببین
هندویا! گرمرده سوزی، رسم و آئین شماست شاه دو شمشیره آ و زنده سوزان را ببین
هرکجا افغانی لاف از ننگ و غیرت میزند صحنه ای بس دلخراش و ننگ افغان را ببین
بعد ازین هر گزمرو ای دوست اندر باغ وحش اندرون شهر آ و خیل گرگان را ببین
آمده در شان آدم اشرف المخلوق و لیک این همه بی عزتی برنسل انسان را ببین
لعن و نفرین باد در تاریخ ما بر این ددان وحشت این وحشیان آلِ مروان را ببین
درغم فرخنده، تنها خاندان او نسوخت
درغمش هر جا (ظهوری) داغداران را ببین
٢٦-٣-٢٠١٥ مطابق به ٦-١-١٣٩٤
بهاروطن
عطر بیز است نو بهار وطن لآله زار است کوهسار وطن
عید نوروز و جشن نوروزی پر شکوه است در دیار وطن
علم پاک آن ولی الله سربلند است در مزار وطن
درخوشی ها و رقص نوروزی زیب هرچهره است غبار وطن
دل غمگین غرقه اندر خون میشود شاد در بهار وطن
بلبلان نغمه خوان هر باغ اند بر درختان و شاخسار وطن
با عزیزان و یار در نوروز خوش بهشت است درکناروطن
خستگان را برد به بستر خواب نغمه ای، مست آبشار وطن
میشود روح زنده در نوروز از نوای نی و دو تار وطن
ای ظهوری چرادرین شب عید
دل تو است بیقرار وطن
۱۵مارچ ۲۰۱۴
**********
بی نان وطن
لاله ها روئیده اند در دشت و دامان وطن داغ ها دارند در دل چون شهیدان وطن
جوش گل ها کرده نگین دامن صحرا و دشت بسکه سیراب است زمین از خون انسان وطن
در بهار دیگران دل ها شگوفان است چو گل چون انار است پر ز خون دل در بهاران وطن
سالها ا ست خون مردم میرود چون آب جوی لیک کس یکدم نشد در فکر درمان وطن
از چپاول شد بنا هر کاخ با نقش و نگار کس نگفت جان داد اندر کوچه بی نان وطن
هرکی آمد ست خوددرخون مردم شست ورفت چون کند این ملت و خلق پریشان وطن
عشق میهن ای (ظهوری) آتش سوزنده است
زین سبب سوزم بیاد کوهساران وطن
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۲۳ دسمبر ۲۰۱۳
نوشته: مذهب شاه ظهوری
خواننده گان گرانقدر
چون هنرمند جوان محترم محمد داود (پژمان) در آزمون ستاره افغان خوب درخشید وباحنجره طلایی و صدای پرجذبه اش اکثریت بیننده گان وشنونده گان را مجذوب نمود وضمناً توسط یاوران ستاره افغان طور جداگانه مورد تحسین و تمجید قرار گرفت ودرین عرصه موفقیت های چشمگیری بدست آورد، این آوازنرم ودلنشین او با نوازش انگشتان دستش بر تار های قشقارچه اش چون دیگران بر روح و روان من هم اثر فراوان گذاشت و اثر گذاری نغنه دل انگیزش سبب گردید با سرودن یک پارچه شعر من هم به نوبه خود از این جوان خوش الحان تحسین و تمجید نموده از بارگاه ایزدی تمنا دارم که این جوان هنرمند بر فراز قله های آرزو هایش برسد وافتخار خدمت گذاری مردم و وطنش را برای همیش کمایی نماید.
بلبل خوشخوان
به تماشا بنشین بلبل خوشخوان آمد بلبلی از چمن و باغ بدخشان آمد
عندلیبی که چو مفتون همه را مفتون کرد عندلیبی دگری تازه به بستان آمد
عندلیبی که نوایش همگی جان بخش است خستگان را ز نوازِش پی درمان آمد
بلبلانی که شدند جمع به گلزار هنر صوت داود همه جا راحت هر جان آمد
به تماشا بنشین و بنگر تار رباب به نوازش به چسان پنجه پژمان آمد
شد نوازشگر گوش و دل ما یافت قرار صوت شیرین چو برون زان لب ودندان آمد
گنج هایی که به کوهسار بدخشان بودند این گهر تازه درخشید و نمایان آمد
لعل این خطه اگر شهره شد و آذین بخش این گهر شمع و چراغ دل حیران آمد
از نوای خوش داودی و قشقارچه او نفس تازه به آرامش این جان آمد
گویی دارد اثری صوت خوشش ازتریاک که شنید گوش و بخواب مردم چشمان آمد
گفت چند بیت (ظهوری) چو به وصف داود
بود انگیزه که از نغمه پژمان آمد
١٨-٩- ١٣٩٢- تورنتو کانا دا
به پا سخ شخص تریاکی که گفته است : ” من بقای خویش را در دود افیون دیده ام”
بگردون دیده ام
من اساس زنده گی ات را دگر گون دیده ام وضع رقت بار تو را همچو مجنون دیده ام
زان زمان شد تا به کامت دود افیون سازگار من ترا بیچاره و قرضدار و مدیون دیده ام
زان زمان گشتی تو معتاد وشدی یار چلم گوشتوپوستت راهمه بیرنگ وبیخون دیده ام
خانه و باغ و زمین و ملک امثال شما جمله را تاراج اندر قرض افیون دیده ام
همچو ماهی می طپی از درد افیون دمبدم زانکه درد خیل تان از حد افزون دیده ام
سوخته در آتش خود جمله هست و بود تان شعله ای افیون را هر چند گلگون دیده ام
در میان دود افیون خفته ای و لیک من دود آه طفلکانت را بگردون دیده ام
توبقای خویش را در دود آن چون یافتی چون ترا ازسالها من خوار و محزون دیده ام
سوختی از هست و بودت در چراغ روغنی اشک خون آلود اولادت چو جیحون دیده ام
از ظهوری بشنوودوری کن از افیون فروش
زانکه کارش راهمه چون سحر و افسون دیده ام
مذهب شاه(ظهوری)
١٦ – ٧ -١٣٩٢
ظهوری٬ اَ تَه٬ مهنگ خاتون( تریا ک) ڎید ت وِځد
اِی وطن
از تــــو هـــر څـــــوند٬ ڎر څه ڤِــیـم٬ یَستُم تو یاڎند٬ ای وطن
از تــــو هـــر څـــــوند٬ ڎر څه ڤِــیـم٬ یَستُم تو یاڎند٬ ای وطن
هر قـــدر سنگــدل٬ څـه ڤــیـم٬ ټــهــوُم٬ تـــو داغـند٬ ای وطن
وَهڎ تو ریگینت٬ تو ژیرینهن٬ مُه پاڎ٬ سنگکوڤ څه چوږج
ویــــڤ قــبــولُـم٬ ویـڤ نـښـونـهـن غــل٬ مُـه پـاڎنـد٬ ای وطن
پــونــد ڤــه یــت٬ گـازهــن ڤَــه یُم٬ یِـکتهم څه تُویج ٬ وز پاڎوِیاج
خــال مـغــوند غـل٬ هــر مُـه پـهـرنـک٬ از تو شـوڎنـد٬ ای وطن
هــررږوڤ تــیــر٬ ښــڅ څـــــه تـیــڅـــت٬چـوږج٬یِـکـتـهم٬شرشره
وَیــڤ صــدا٬تــه٬شـرشـره غــــل٬مُــــنــــد٬مُــه غــوږنــد٬ای وطن
گـــرچـه هــر جـاره٬ بـــریـــزد آدم٬ شــتــا٬ تــه٬ پــاک ښــڅهــن
لیک٬مزه ڎید٬مُت قـــتـــیـــر٬ښڅ از تــــــو وهــــــڎ نــــد٬ ای وطن
گــر نـڤـهـر ڎیــم٬ وز بــه بــیــداره٬ یَـــدُم٬ بَـــه یُـــم ٬ تـــو ژیـــر
بَـــه کِــنُــم ٬ هـر ښـهــب تــو آسـتون٬ وُز خُه خوڎمند٬ ای وطن
نســتــرن بـوی تِـهـت٬گـلاب بـــــوی تـیـر٬ نَسَهـوُم٬ مـست٬هـچـټ
مـسـت وِه بوی تیـرسهم٬ څه یاڎد٬ دوند ٬ از تو څوڎمند٬ ای وطن
گــرچــه لــپ سـالـهـن٬(ظـهــوری)از تـــــو ڎَر وِهــــــښــچــت٬امـا
غــــــل وِه غــهــڤ شـیرین٬ څـــه سُڎج شیرین٬تو توڎند٬ای وطن
١٠ – ٢- ١٣٩٢ مطابق به 2013 – 4 – 30 تورنتو
مذهب شاه ظهوری
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۱۶ ثور ۱۳۹۲
مخمس
صــغــیــره٬ مَـــه دِیِـــهت٬ مَــه ڎِیـــت٬ دِه آزار
صــغیــره٬ یُـــوښـــک رَزِیــنـت٬ دنیا تِه٬ بد کار
دِه ڎِهـــداو تــیــر٬ خـُـه وُښ٬ ڤیت٬ تر خُه٬ یکبار
صــغــیــر ڎِهـــداو٬ تِـــه سُـــود٬ آدم ٬ گـنـهگار
څـَـه سود٬ سِهت٬ دِرد فُکټ٬ کسات٬ غم خوار
پِـــزارِک ڤــڎج٬ اتــه٬ رِیــڎج٬ از خـُه نهن٬ بَت
نَـــوِیــنــچــه٬ یِــد خـُــه نــهــن٬ مهرت٬ محبت
څــرهـنـگ بـد٬ ڤــد٬ دِه٬ تــقــدیـرت٬ دِه قسمت
از اول ڤـُــد٬ بــــــه تــکــــلــــیــــفـــت٬ بــــه مـحـنــت
دِه کــــــهـــل٬ ڎُســـت ڎِیــت٬ اته٬ ناز ڎِیت٬ دِه نهنوار
دِه یـِـــونـد ڤــــا٬ دِه داد مـــــوږجـــــت٬ دِه نهـن ریڎج
غــمــت بــدبــخـتـی, تــر دیـــڤ,چـیـــد درون, دیـــڎج
دِه غـــم شـُـــوڎ, وُز نـفـهـمـم, چـهــی لـپــټ, نــهــڎج
څـرهــنـگ بــیــچاره نـهن, پیښ, یِهست, خُه روزگار
دِه یــونــد, هـــم دِه نــهـنــت, هـــــــم دِه داد ,مُــــوږج
دِه قــسـمـت ڤـُـــد, دِه روز, شِـــچ ,خــــڎای ڤـُـــــوږج
پِــــه زلــمــک, تــاخِـیـــونــه, احــتــــیــــاج, چــــوږج
دِه زلــمـــک شِـچ, دِه غــوږت, مـهغڅ, فُکټ, خــوږج
پِـــزار کهمِهت, خُه, لوڤداوت, خُه گفتار
دِه کـــورتــــه چـِــس, گـــریـــبــون تـیـر, فــکــټ خِیڎ
دِه تــهــژ, از دِه خـُــه, یـکـبار سـهـو, تـــو تــر وِهــڎ
ثــواب جـهـت, تَــهـس درون, پــتـهــوخـُـه, دوند,ښِهڎ
صـغـیـر, در زنــده.گــی, مَــکِـــن, تـــــو نـــــامــــیـــڎ
ڤِــیــِه, هــر څــونــد, خـُــه قــشــلاقــنــد, تـــو نــــادار
(ظــهـــوری) گـهـپ, نـغـوږ, مهکـن, صــغــیــر خوار
اگـــر نـُـر ڤِــیــد, پِـــه تــونــدیــر, خـــوار ,اتــــه, زار
دِه قــیـــچ سـیـرکِـن, دِه پــوښــیــه کـن, تــو نـهن وار
دِه چــیــښـتـاو جـهــت, کِــه, فـُــک زحـمـت, قـبـولدار
خــڎای, خــوش سود, همیښ, از دِس, بــشـهـنـد کـار
٤-٤-١٣٨٨ تورنتو-کانادا
ظهوری
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۱۷ دلو ۱۳۹۱
به مناسبت روز مادر تقدیم است
مذهب شاه ظهوری
۲۴ ثور ۱۳۹۱
مادر آن، موجود پاک و مهربان مادر آن، ماه درخشان جهان
مادر آن، خورشید و مهتاب حیات مادر آن، سرچشمه ی آب حیات
مادر آن، دریای مهر بیکران مادر آن، یار و انیس مهربان
مادر آن، یار و شریک درد و غم مادر آن، مرهم گذار هر الم
مادر آن، شیرازه ی اقبال و بخت مادر آن، تاج سر هر نیک بخت
ما در آن، واقف ز درد و راز دل مادر آن، دمساز و هم آوز دل
مادر آن، مادر که با خون جگر پرورش کرد روز وشب چون گل پسر
مادر آن، مادر که نه ماه تمام پرورید در بطن خود طفلش مدام
بعد آن بکشاد چشم اندر جهان طفل معصوم و ضعیف و ناتوان
خانه ی تاریک را روشن نمود با قدومش خانه را گلشن نمود
آمد اندر خانه شادی و سرور رخت غم بربست از دل ها بدور
ماند مادر طفل خود اندر بغل همچو زنبور ی که می یابد عسل
همچو جان محکم گرفت اندر برش بوسه ها داد دمبدم روی و سرش
طفل خود را ماند پستان در دهن از لباب جان خود دادش لبن
پهره داری کرد مانند عسس بر سرش نگذاشت حتی یک مگس
خواب کرد از چشم چشمانش فرار داد از کف در غمش صبر و قرار
از سر شب تا سحر بیدار بود بهر درد طفل خود تیمار بود
روز و شب با زیر و بم های گلو خواند از شفقت سرود های للو
گاه میگفت خواب کن آمد ببو گاه ترساندش ز موش ها و ممو
بر سر گهواره در شب های سرد بود بی خواب و ضعیف و رنگ زرد
ماند گر فرزند او از خورد و خواب زاسمان دیده می افشاند آب
بعد ر نج و زحمت یک سال و نیم مادر بیچاره بر رسم قدیم
درس و تعلیم جدید آغاز کرد فصل و باب زنده گی را باز کرد
باز کرد آهسته آهسته دهن یاد دادش یک یکی شیرین سخن
طرز گفتار و سخن آموختش همچو طوطی گپ زدن آموختش
هر دو دستش را گرفت و هر دو پای بر زمین بگذاشت و بنمود جا بجای
رهنمایی کرد اندر رفتنش مشق و تمرین کرد اندر گشتنش
یاد دادش عاقبت رفتار را یاد داد رفتار و هم گفتار را
پاسبانی کرد از وی بی درنگ تا نیفتد بر زمین و روی سنگ
هر زمان بود ناظر احوال او شاد می شد از گذشت سال او
رفت و آمد داشت ایام و زمان تا که پورش گشت برنا و جوان
بر طریق رسم و آیین و رواج بر تنش کرد از لباس ازدواج
همچو نخل پر ثمر شد بارور کاست از رنج و غم مام و پدر
مادر از دیدار او مغرور بود روز و شب از دیدنش مسرور بود
مادران این سان کشیدند بار رنج تا بکف کردند این فرزند چو گنج
شاد بودند از وجود گنج خود جمله را از یاد بردند رنج خود
به ارتباط پژو هشی پیرامون مبارزه ضد تر یاک!
به ارتباط پارچه شعر محترم منور بیک خان (روشن) که در وصف شغنان به رشته قلم آورده و در سایت سیمای شغنان به نشر رسیده، اینک پارچه شعر دیگری که خودم چند سال قبل در وصف شغنان سروده ام و از نگاه وزن و قافیه یکی میباشند جهت مطالعه خوشداران شعر و ادب تقدیم می نمایم.
مذهب شاه(ظهوری)
۲۰ حمل ۱۳۹۱
در وصف شغنان
خواهم که با شم اکنون، اندر دیار شغنان سیر و سفر نمایم، در کوهسار شغنان
وقت گل بهار ش هر گوشه و کنارش خوش منظر یست دلکش، اندر بهار شغنان
صد گونه رنج و اندوه، با خود برد به هر سو آ ید چو از دل کوه، هر رود بار شغنان
آ ب زلال زمزم، هر چند شهره گشته کی روح زند ه سازد، چون آ بشار شغنان
آ ب بقا سراب است، درزنده گی چوخواب است آب بقا ی ناب است،درچشمه سار شغنان
در دیده های رنجور،ناید چو خواب از دور آرد به خواب پر شور، هر جویبار شغنان
نرگس میان صد گل، پر عطر کرده کاکل افتاده روی سنبل، در سبزه زار شغنان
هو ش و خردبه یغما، از سر برد به غو غا آ ید چو سیر با غها، هر گلعذار شغنان
آ هو خمار و سر مست، بگذاشته دست بر دست گرد ش غزاله درجست،درمرغزارشغنان
جان را که زنده دارد، مشک ختن ندارد عطر گلاب آرد، باد، دیار شغنان
بلبل کند ترنم، قمری به ساز قم قم خواند غزل به مردم، بر شا خسار شغنان
کبک دری و شهباز، از قله ی سر افراز آ ید همی به پرواز، در کوهسار شغنان
هم آ هن و ذ خایر،هم لعل و هم جو اهر در بطن کوه وافرا، در کو هسار شغنان
هر آنچه از گیا ه است، فی الجمله تو تیا است بر درد ها دوا است، خا شاک و خار شغنان
بر خا ص و عام گویم، این است آرزویم ما لم به چشم و رویم، سنگ مزار شغنان
هر چند از وطن دور، باشد (ظهوری) مهجور مالد به چشم کم نور، گرد و غبار شغنان
٣٠-٢-١٣٧٢مزار شریف
مذهب شاه ظهوری
۵ دلو ۱۳۹۰
بی نشان رفتند
دریغا، هم نشینانم یکا یک از جهان رفتند بزیر بار غم پژمرده و افسرده جان رفتند
عزیزانم بصد حسرت به مرگ هرعزیز خود سرشک خون فشاندند و بصد آه وفغان رفتند
تمام دوستان و خویش و قوم و یار و اغیارم یکی درماتم دیگر زغم، پیر و جوان رفتند
بسی صاحب دلان و زنده دل دراین سفر دیدم زغم خونین جگر بودند و پشت کاروان رفتند
بسی هم تاجدارو سروران و صف شکن دیدم بخون غلتیده وزین صحنه آخرخون چکان رفتند
ازین میدان خود کامی و زین گردن فرازی ها به ذلت سرنگون درخاک این گردن کشان رفتند
به سوگ و ماتم فززند دلبند به خون خفته جگر ریش و دل پر خون بسی از مادران رفتند
عجب سیمین تنان و گلرخان و لب شکر بودند چو گل بر خاک افتیدند و از این بوستان رفتند
هزاران عاشق ناکام اندر آتش هجران سپند آسا طپیدند و چو خاکستر در آن رفتند
به مال وزوروزرمشتی درین عالم چه مغرورند نمیدانند بسی قارون ها و قیصران رفتند
نمانده نقش پای کس درین عالم بروی خاک همه روزی خرامیدند و از این خاکدان رفتند
نباشد تار و پود عمر ما را رشته محکم نمی بینی که جمعی آمدند و دیگران رفتند
نباشد این عروس دهر را با هیچکس الفت بسا کس در کنارش آمدند و بی نشان رفتند
همین نیک و بد هر کس ترازوی عمل باشد چه داند کس، کیها، در دوزخ وکیها جنان رفتند
هدرشد عمر شیرینم (ظهوری) در هوای نفس خوشا، آنها که در ذکرخدا چون زاهدان رفتند
۲۷ قوس ۱۳۹۰ مطابق ١٨-١٢-٢٠١١
مُرَتِب و مُدَّون : دکتورانت پیکا ر
22 قوس 1389
مذهب شاه ” ظهوری”، فرزند ظهور علی شاه در سال 1323 ، خورشیدی در دهکده سرچشمه ولسوالی شغنان بدخشان، چشم به جهان هستی گذاشته است. پدر مذهب شاه ظهوری، به نسبت علایق فراوان به علم و معرفت، به ویژه مسایل مربوط به باور های دینی، نه تنها اینکه در روند با سود سازی و بهره مند سازی پسر خود، در دهکده یاد شده نقش بنیادی را بازی نمود، بلکه همه فرزندان آن دیار را در موسم سرما که مصروفیت دیگری جز پی علم و دانش رفتن نبود، توانست همه جوانان و نوجوانان را به دبیرستان علم، ادب و اخلاق شامل ساخته و آنها را بسوی معرفت ماندگار، سوق داد.
” ظهوری ” با وصف آنکه در فصل تابستان در قطار سایر جوانان و نوجوانان به مکتب می رفت، از طرف زمستان که دوران تعطیل مکاتب است، نه تنها این که خود را از علم ، معرفت و عرفان بهره مند می ساخت، دیگران را نیز کمک و یاری واقعی میکرد. در ارتقای سطح دانش و معرفت ” ظهوری ” جد بزرگوار شان درهم آهنگی با برادران بزرگ ” ظهوری “، نقش اساسی را بازی نموده است.
وی در فرآیند تعلیم و آموزش رسمی و غیر رسمی، دینی وسکولار،علاوه بر مدد و یاری پدر و برادران به گونه علمی و عملی ، از کتاب خانه کوچک،و لی پر معنی پدرش نیز استفاده اعظمی میکرد. وی در سال 1338 دوره ابتدائی دبیرستان رحمت را در علاقه داری شغنان کامگارانه به پایان رسانده و به نسبت داشتن شایستگی در مسایل تعلیم و آموزش، بنا بر لزوم دید مدیریت معارف ولایت بدخشان ، به مکتب عالی زراعت ولایت بغلان، فرستاده شد. مو صوف دوره تعلیم و آموزش را در آن لیسه در سال 1345، موفقانه به پایه اکمال رسانیده و شامل وظیفه گردیده و توانسته است جهت انجام خدمت گزاری صادقانه به مردم و میهن خود، ادامه داده دهد. ایشان در مرکز ریاست انکشاف دهات شهر کابل، پروژه انکشاف دهات ولسوالی اندراب ولایت بغلان،آمر زراعت دشت ارچی ولایت کندز” کهن دژ “، آمر زراعت ولسوالی نهر شاهی ولایت بلخ، آمر ترویج در یکی از ولسوالی های بلخ، به شمول ولسوالی چمتال ، آمر فارم دولتی خاصه پز دهدادی بلخ، و آمر فارم دولتی ولسوالی ینگی قلعه، بالترتیب ایفای وظیفه نموده است. ” ظهوری خود در مورد این همه گیر و دار های حیات پر از فراز و فرود ش، چنین میگوید: ” باید دانست که انسان ها همواره در خم پیچ زندگی قرار داشته اند . من نیز من حیث فرد وابسته به اجتماع بشری جامعه خود، همیشه با این چنین مسایل دست و پنجه نرم نموده و فرایند مشحون از دشواری ها ، زحمات و رنج ها را پیموده ام ، اما بدون تردید و صادقانه، به همه آن ها خورسند بوده ام که 29 سال دوران حیات پر مشقت اما پر بار خود را در دیار و کنار آستان و روضه پر بار شاه ولایت مآب، مولای متقیان ، سردار مومنان، حضرت علی کرم اله وجه، سپری نموده در پرتو انوار دانش و حکمت خرد گرای آن، با شعار انسان محوری در خدمت انسان ودر تکاپوی شناخت ماهیت و هویت انسانی قرار داشته ام.”
واژه های فوق هر انسان با درد و اهل معرفت را به ژرفای تفکر ،تعمق و بینش فلسفی گرایش میدهد و به هریک احساس قوی دست میدهد تا در چنین بحر پر از تلاطم زندگی و معرفت، شناور باشیم. ” ظهوری ” دارای قریحه و طبع والا و شامخ سرایش شعر، غزل و رباعی است. سروده های وی مانند کوه های سر بفلک قله های پا میر و هندو کش، با آسمان در مفاهمه و مکالمه اند.اشعار این شاعر مدبّر، حق شناس داری محتوا و سیاق سر شار از روحیه میهن پرستی، انسان سالاری، حق شناسی، قدر دانی از مقام والای انسان و انسان سالاری، نجات و رهایی وطن از بیگانگان اعم باختر و خاور، نالیدن از بیداد گری های بیداد گران، مذمّت مواد مخدر و سایر پدیده های خلاف باور و عقیده، تساوی حقوق انسان ها، ستایش از زیبایی های کائنات خداداد، زیبا رویان شغنان-روشان، اشعار اجتماعی، انتقادی و تلویحی، بی تفاوتی های حاکمان وقت، و خلاصه همه و همه در مورد زندگی انسان و مقام والای آن به مثابه اشرف آفرینش، به سرایش نشسته است که میتوان به نحو واضح در نمونه های کلام اوبه مشاهده و شناخت ژرف نشست.
یاران کسی به مردم شغنان نظر نکرد یک والی و رئیس به آنجا سفر نکرد
از راه کوه و تپه حکومت نظر نکرد از آه و فقر ما کمکی هم حذر نکرد
از آه ما سپهر مدور به گریه شد لیکن به قلب مجلس شورا اثر نکرد
از آب لطف دور فتادیم به این چمن گز نهال آرزوی ما ثمر نکرد
در بحر ناتوانی شدیم جمله غرق غم این غم به جان ماست و کسی را خبر نکرد
این درد خویش پیش کی عرض و بیان کنم ین درد بر ملاست چه حاجت عیان کنم
و یا هم در این شعر زیبای خود چگونه شغنان را با دشواری های موجودش معرفی نموده و ابراز تشویش می نماید که حاکی از احساس مردم داری، میهن و محیط پرستی، و خویشتن داری شاعر است.
موسم زمستان است فکر من به شغنان است
مردم دیار ما جملگی پریشان است
در دل جوان و پیر غصه صد هزاران است
هر یکی در این سرما مانده زار و حیران است
گل به باغ آرزو ها نشکفتید و پژمان است
مشکلات و درد ما جای حل و پرسان است
از چه رو به قرن بیست راه ما بیابان است
” ظهوری یکی از مبار زین و مخالفین سر سخت تریاک فروشان، بکار برندگان و هواداران این دشمن خاموش و بی سلاح دین و دنیای جامعه انسانی، یعنی افیون بوده و همواره در سروده های زیبای خود از آن نکوهش مینمود. او در زمینه چنین زیبا میگوید:
ای برادر تا بکی باشی به افیون مبتلا خیز از خواب جهالت درد خود را کن دوا
تا بکی در بستر نادانی افیون میکشی تا بکی بار جفا با قلب پرخون میکشی
چند باشی از دل و جان شایق دود و چلم چند بفروشی به تاوان ظرف و اسباب و گلم
خانه و باغت فدای نشه تریاک شد پیرهن از دست قرض داران ترا صد چاک شد
بسکه شرم از چشم رفت و هوش و فکر هم از سرت عاقبت بفروختی در قرض افیون دخترت
انسان ها همواره بر اساس باور های دینی خود زندگی نموده اند، و بعضاً هم این گونه باور ها جز بنیادین فرهنگ و تهذیب تاریخی انسان ها گردیده است که همواره جهت بازتاب عشق فراوان، تعهد و التماس، بازتاب های عرفانی دارند که ” ظهوری” دراین زمینه احساس خود را این چنین بیان نموده است:
عطر نوروزی در این فصل خزان می اید نفس تازه در این روح و روان می آید
بوی یوسف به مشامم رسد از بال صبا ای خوشا یوسف مصری زمان می آید
آنکه در نسل و نسب است مسیحی نفسی بهر تیمار دل زنده دلان می اید
آنکه دارد به جبینش همگی نور خدا همچو خورشید کنون نور فشان می آید
آنکه با ذات قدیم است و سراسر راز است مظهر آن همه با نام و نشان می آید
شاکریم آن شه والا گهر از آل رسول شاه با جاه و جلال دو جهان می اید
هرکه را مهر امام است بدل عشق علی آتش اندر دل و با اشک روان می آید
با خبر باش و بیا دیدۀ باطن بکشا چون امام حق و مولای زمان می آید
جشن دیدار امام است و بصد شوق و طرب بهر دیدار همه پیر و جوان می آید
کی توانی تو ” ظهوری” که کنی وصف امام قاصر از وصف امام فکر و زبان می آید
و یا هم در این سروده زیبا که توام با احساس صوفیانه جهت بازتاب عشق معنوی به محبوب همه دل ها، مطلع بیان پیدا نموده است میگوید:
این چه شور و شعف است در دل یاران امروز این چه اشک طرب از دیده چو باران امروز
این چه شادی و سرورست که من می بینم هست مردم همه جا چون گل خندان امروز
این چه بیتا بی دل در قفس سینۀ تنگ که تپد دم بدم از شوق فراوان امروز
به تماشا بنشین ای دل و ای دیدۀ من که رسید از رۀ دور خسرو شاهان امروز
خسرو پاک گهر سلسلۀ آل عبا آمده صاحب تخت شه مردان امروز
صاحب تاج امامت که یقین است امام شاه کریم آمده از نسل امامان امروز
همچو یعقوب که شد دیده براهش بی نور ای خوشا آمده آن یوسف کنعان امروز
بر تن خاکی او با نظر پست مبین آمده گرچه با این قالب انسان امروز
چون عزا زیل مشوغرقۀ وسواس و غرور تا نگردی دم دیدار چو شیطان امروز
این همان آدم خاکی است که با نور قدیم پرتو افگنده به هر عصر درخشان امروز
شمس تبریز زمان است به تحقیق ببین ور نه این شهر شود تیره چو ملتان امروز
نور آفتاب دگر آمده در روی زمین گشته خورشید نهان در دل کیهان امروز
چون مسیح آمده مولای زمان تازه نفس برس ای طالب دیدار شتابان امروز
پیروان آمده اند جمله به دیدار امام میکند نور نثار همه یکسان امروز
بهر دیدار نه تنها من و تو آمده ایم آمده خلق ز ایران و خراسان امروز
گشت از مقدم او گلگت و هونزه پر فیض هست این جا به نظر روضه رضوان امروز
کوچه و برزن و بازار کراچی بنگر از قدومش همه جا گشته گلستان امروز
یا امام آمده ایم از پی دیدار به شوق کن نصیب همه این مقصد و آرمان امروز
بر دل سخت ( ظهوری) بفگن آتش عشق تا ز عشق تو زند سر به بیابان امروز
مآخذ و برگرفته ها:
1- استفاده از سایت ها در صورت موجودیت مواد.
2- داشته ها و منابع شخصی دوران تحصیل و تعلیم.
3- بر اساس مکالمات و مفاهمات تلفونی و انتر نیت.
4- مصاحبه ها و نظریات این شخصیت ها از طریق نشرات بی بی سی.
5- یاد داشت های شخصی این دوستان به قلم خود شان.
به ارتباط احداث و افتتاح سرک عمومی ولسوالی اشکا شم – شغنان
نوشته مذهب شاه ظهوری
۲۷ جوزای ۱۳۹۰
ناله و افغان ما
کی شود یاران سرک حداث تا شغنان ما از شکاشم ، سوی زیچ و تا حد غاران ما
کی بود بشکسته بینیم گردن این قله ها زانکه بشکسته درین راه گردن اران ما
پاره پاره بطن این کوه های شامخ کی شود چون که خم شد زیر بار این قامت لرزان ما
دیگران رفتند اندر کُره ی مریخ و ماه زیر کوتل ماند و افسرده و پسمان ما
چند با اسپ و خر خود قطع منزل میکنیم تا بکی کوتاه نگردد راه نا پایان ما
تا بکی از صبحدم تا وقت خفتن راه رویم چند لرزد از برودت این تن ریان ما
چند گردد در سفر پر آبله پا های ما چند با شد سخت وخشک هم توشه وهم نان ما
خون دل خوردیم عمری اندرین راه دراز لیک کس نشنید باری ناله و افغان ما
زین سبب این مشکلات ما نشد حل تا کنون جمله بودند خاین و بیداد گر شاهان ما
ای (ظهوری) آرزومند یم اندر هفت ثور زود تر آید بکف این مقصد و آرمان ما
مزارشریف, حوت ١٣٥٧
خواننده گان گرانقدر!
متن و محتوای پارچه شعر فوق از جمله آرزو ها ام بود که در خزان ١٣٥٣با استفاده از رخصتی های قانونی ام از مزار شریف به شغنان رفته بودم و در بازگشت سفرم، به نسبت توقف پرواز های طیاره باختر نتوانستم ذریعه طیاره به ولایت کندز بیایم، بناﺀً نا گزیربه تاریخ نه قوس همان سال که آخرین سفر من ازین راه پر خم و پیچ بود به اتفاق برادر بزرگ خودسفرم را توسط اسپ به جانب ولسوالی اشکا شم آغاز نمودیم و در مدت چهار یوم با مشکلات زیاد به اشکا شم رسیده بودیم. هنوز رنج و زحمت سفر راه شغنان الی اشکاشم فراموش خاطرم نگر دیده که در دوران تحصیل خود در ولایت بغلان مخصو صاً زمانی که در برج حوت١٣٣٧با یکی از اقارب نزدیک خودبا پای پیاده از شغنان بطرف اشکا شم حرکت نمودیم با چقدر مشکلات راه های صعب العبور، وکوتل های سر بفلک و نشیبی ها را پیمو دیم و با تن خسته و پاهای پر از آبله مسافه چند روزه را پشت سر گذاشتیم و در ششمین روز وارد ولسوالی اشکا شم گردید یم. برودت و سردی هوا و سلی های باد تند این مسیر که در وقت تعطیل مکاتب، در برج جدی بطرف شغنان میرفتیم، روی وگوش و بدن ما را آزار میداد. با آنکه چندین سال از آن رنج و زحمت ما سپری گردیده ولی باز هم هر یکی از پیش آمد های آن دوران هنوز چون نقشی بر لوح دل با قی مانده اند.
دوران خورد سالی و کو دکی ام تا الحال بیاد م است که مردم شغنان با صنعت های دستی شان چون چکمن، دستمال گردن، جراب، دستکش وجاکت ها را با دیگر حا صلات خود از قبیل چها ر مغز، مغز زرد آلو، روغن زرد، قروت و غیره اجناس اضافی شانرا در برج های قوس و یا اوایل برج جدی بالای اسپ های شان بار میکردند و جهت خرید مواد ضرورت اولیه شان از قبیل تکه های زنانه و مردانه (کرباس های سرخ وسفید، چِت، ستین، صندوف و غیره) تار، سوزن، نمک و دیگر اشیای مورد ضرورت شان به شهر فیض آباد میرفتند. بعد از مدت ٢٥ یا ٢٦روز یا اضافه تر از آن به خانه های شان عودت می نمودند. آنها در سر ما های طاقت فر سا و زمستان های پر از برف و یخبندان راه های صعب العبور و پرتگاه های مخوف را با بسی مشکلا ت پشت سر میگذاشتند و جهت تهیه خوراک و لبا س زن و اولاد شان متحمل هر گونه فدا کاری و جان نثاری گردیدند. آنها از شهر فیض آباد دو دوخشت نمک چهار سیره یا پنج سیره را با دیگر ا جنا س خریداری شده بالای الا غ های شان بار می نمودند وبا بسی رنج و مشقت مسافه دوازده روزیا اضافه تر از آن را الی شغنان می پیمو دند. زمانی که به خانه های شان میر سیدند ، قسمتی از پشت و کمر اسپ و مرکب های شان در زیر بار های سنگین زخم بر داشته، وبا تداوی دوا های محلی زخمهای شان درمدت دو ماه بهبود نمی میگردید. و بد تر از ین مشکلا ت، در طول سال های دور و نز دیک تعداد مسافرانیکه غرض آوردن مواد مایحتاج فرزندان و خانواده های شان ازین مسیر صعب العبور در رفت و آمد بوده اند، با اسپ و مرکب شان در پر تگا ه های مخو ف دامنه های کوه بدریای آمو سر نگون گردیده اند وجان های شیرین خود را از دست دادند. یا اینکه تعدادی ازین عابرین به اثر سرا زیر شدن برف کوچ غرق دریا و یا در زیر برف ها نا بود شده بودند. قبل از سال ١٣٤٠در مسیر راه شغنان- اشکا شم مسافر خانه ها و کاروان سرای ها جهت بود و باش مسافرین وجود نداشت و مسافرین روی شناخت و یا ارتباط دوستانه و ندرتاً خویشاوند انی که با ساکنین کنار این مسیر میداشتند، شب را در قوشخانه ها یا مهمان خانه های شان سپری می نمو دند و صبحگا هان بعد از صرف چای به سفر شان ادامه میدادند.
به حکم وجدان اینجا قابل تذکر میدانم که ساکنین شریف کنار این راه طولانی چون قریه ویر، چوگان تراشان، شاران، درمارخت در شغنان، بداربُن، گل باغ غاران، زیچ، یشتیو، سرشخ، ولیج، یخدرو، سرجنگل دراشکاشم، به شمول مردم شریف زیباک مصدرخدمات قابل و صف و فراموش نا شدنی گردیده اند. خدمات انسانی ، ارزنده و دلسوزنه مردم اشکاشم وزیباک برای مسافرین شغنان، به ندرت برای مسافرین مردم درواز و مسافرین دیگرمناطق دور دست ولایت بد خشان در سالهای های دشوارقابل قدروفراموش نا شدنی است.
ساکنین کنار این مسیردر طول سال های متمادی نسل به نسل برای مسافرین هر عصر میزبان خوبی بوده ودر انجام خد مت برای مسافرین از هیچگونه کمک و مهمان نوازی دوری نمی جُستند. آنها مسافرین را به خانه ها و قوشخانه ها ی خود پناه داده آنها را با اسپ و مرکب های شان در فصل های زمستان از سر ما و گزند حیوانات درنده در امان داشته اند. آنها با توانمندی اقتصادی و امکانات دست داشته خویش، خوان نعمت و حرمت خود را از مهمانان دریغ نداشته، ضمناً با تهیه نمودن کاه و جو برای اسپ و مرکب، خاطر مسافرین را آسوده نگه داشتند.
بدین ترتیب چون خودم نیز از برج حوت ٣٧ ١٣الی ختم دوران تحصیل در بغلان و برای آخرین بار در برج قوس ١٣٥٣مانند کاروانیان دیگر ازین مسیرسفر نموده در خانه خویشا وندان، دوستان و آشنایان اقامت نموده از خوان نعمت شان لذ ت بردم . اکنون به پاس خدمات انسانی و زحمات شان، به حکم وجدان دعا میکنم: آنهایی که نسل به نسل، خدمتگذار مردم بودند و حالا بر حمت پروردگار پیو سته اند، بهشت برین جای شان باد و آنها ئیکه هنوز در قید حیات اند، خداوند پاک آنها را همیشه از چشمه عزت سیراب گرداند.
کاروانیانی که از ولسوالی شغنان بطرف اشکاشم سفر می نمودند اکثراً از صبحگا هان الی شامگا هان ره پیمایی می نمودند وبا تن خسته و مانده به منزل های پیش بینی شده شان میرسیدند. آنها در طول سفر های روزانه شان بطورعموم با خوردن کلچه های سخت و خشک، توت و تلخانی که به منظور توشه راه با خود میداشتند وسفر شان را طی می نمو دند و جهت رفع تشنگی شان از آب های سرد چشمه ها و رود های مسیر راه استفاده می نمو دند.
به همین شکل راه شیوه نیز که شش ماه آن همیشه پوشیده از برف های ضخیم و شش ماه دیگر آن جهت رفت و آمد به ولسوالی بهارک و شهر فیض آباد مساعد و نزدیک بود، مانند مسیر راه شغنان الی اشکاشم با وجود داشتن کوتل های پر از نشیب و فراز، دارای خطرات جانی برای عابرین بود. زیرا هنگا میکه در فصل تابستان حرارت آفتاب افزود میگردید، برف های غنوده کوه ها و تپه های منطقه شیوه ذوب می شد و به رود های سهمگین و خروشان تبدیل میگردیدند. از طرف دیگر چون نسبت نبودن پل های ارتباطی دو کنار رود ها عبور نمودن و گذشتن ازین رود ها خیلی ها مشکل بود و نا گزیرجهت رسیدن به منزل شان گاهی بواسطه اسپ و زمانی هم این کاروانیان دو ویا سه نفر دست های همدیگر را گرفته با زحمات زیاد از میان رود ها میگذشتند. ولی دیده شده که در طول سال های متمادی تعدادی از انسان ها و حیوانات با بار های شان درین رود ها ی خروشان غرق و جان های شیرین خود را از دست داده اند.
همچنان خودم نیز به خاطر دارم هنگامیکه عده ی از کاروانیان در اواخر برج میزان غرض تهیه مواد اولیه و اشیای مورد ضرورت خود به فیض آباد رفته اند در باز گشت شان در برج عقرب یا قوس به اثر طوفان و برف باری های شدید در قسمت های (کرڅ و کُرنگ) که در نزدیکی های جهیل شیوه میبا شد، با اسپ و مرکب های شان در زیر بر ف های سنگین مانده جان های خود را از دست داده اند که حتی جسد های تعدادی ازین جان باخته گان توسط بازمانده گان شان و مردم محل در برج جوزا از زیر برف هابیرون آورده شده در همان محل مدفون گر دیده اند.
با توضیحات و تفصیلاتی که تذکر داده شد مردم بیچاره ولسوالی شغنان و دیگر مسافرین این دو مسیر در طول سال های متمادی دچار انواع مشکلات بوده وعده ی از عزیزان شان را درین راه ها از دست داده تا آخرین رمق حیات خود سوگوار بوده اند. ولی به گمان اغلب در سال های ١٣٥٢-١٣٥٣در زمان سردار محمد داوود رییس جمهور افغانستان توسط تاج محمد خان (وردک)والی بد خشان از قسمت سرک عمومی ولسوالی بهارک و فیض آباد الی کوتل بام دره و قسمت های دیگرشیوه جهت رفت و آمد موتر بطرف ولسوالی شغنان سرک احداث گر دیده بود که همزمان با آن مسئولین ولسوالی شغنان نیز با وسایل دست داشته مردم منطقه در احداث این سرک اقدام و قسمت های زیاد این مسیر را بطر ف شیوه هموار نموده بودند. اما از اینکه بالای رود های ساحه منطقه شیوه پل ها اعمار نگردید سبب مایوسیت مردم گر دیده با الآخره با گذشت زمان مخصو صاً قسمت های کوتل بام دره به اثر رفت و آمد کوچی ها و رمه های شان به شیوه این سرک دوباره تخریب گردید. بعد از سال ١٣٧٠به اثر فعالیت و زحمات قوماندان بصیر (خالد)قوماندان بر جسته حزب جمعیت ومردم شریف شغنان این سرک دوباربصورت درست احداث و مورد بهره برداری قرار گرفت . با احداث این سرک قسمت زیاد مشکل مردم ما مر فوع گردید والی مدت چهار و یا پنج ماه اهالی شغنان جهت تهیه مواد و اشیای مورد ضرورت شان ذریعه موتر به مرکز ولایت رفت و آمد می نمایند ولی باز هم مشکل مردم بطورکل حل نگردیده و مجبور می بودند در فصل سرمای زمستان جهت انجام امور ضروری شان همان کوتل های پر خم و پیچ و یخبندان را پشت سر گذاشته با هزاران رنج و مشقت به ولسوالی اشکا شم و فیض آباد سفر می نمودند. ولی خوشبختانه چهار سال قبل مردم شریف اشکا شم، زیچ، غاران و مردم ولسوالی شغنان با تحرک و تصا میم قاطع و دلسوزانه جهت احداث سرک اشکا شم الی شغنان به پا برخاستند و خورد و بزرگ جهت بسر رساندن و اکمال این پروژه عام المنفعه مصدر خدمات نا فرا مو ش شدنی گرد ید ند. اما با تاٴ سف تعدادی از ین جوانان با احسا س و مردم دوست که بیشتر از دیگران در بر آوردن آرمان مردم غریب و عقب مانده این مناطق کو هستانی تپ و تلا ش می نمو دند در حین انجام خد مت به مردم جان های شیرین خود را از دست دادند و باز مانده گان شانرا سوگوار گذاشتند. خداوند پاک روح این جان باخته گان را بهشت برین و برای باز مانده گان شان صبر و شکیبایی فراوان عنایت فر ماید. آ ری , در طول سه الی چهار سال به اثر زور بازو و کمک های پولی مردم زحمت کش این مناطق وتوجه و کمک های همه جانبه بعضی از نهاد های خارجی بشردوست بطن و دامنه های کوه های سر بفلک ومخوف مناطق زیچ، غاران و کوه های ولسوالی شغنان شگافته و پاره پاره گردید و دست های پر قدرت مردم ماسد های سهمگین طبیعت را در هم شکست و سرک عمومی ولسوالی اشکا شم الی شغنا ن را برای همیش هموار سا ختند و برای دره نشینا ن این ولسوالی ها پیام های جان بخش و شادی آفرین را آورد.
شامگاهان تاریخ ٢٩-٩-١٣٨٩ به وقت ولسوالی شغنان بود که برادرم سره بیک خان مدیر لیسه چاسنود علیا از مرکز ولسوالی تلیفونی در کانا دا مرا مژده داد که در همین تاریخ اکثریت مردم در مرکز ولسوالی تجمع نموده و رسیدن اولین موتر مسافر بری از اشکا شم به شغنان را با شور و شعف جشن گرفتند و گوسفندانی را درین راه ذبح نمو دند.
با شنیدن این نوید روح بخش که سال های زیادی را درین راه رنج سفر کشیده بودم و حالا این همه مشکل مر فوع گردیده است. چون هزاران همو طن و برادران خود قلباً و روحاً آرامش پیدا کرده، نهایت خو شحال و خورسند گر دید م. ضمناً از اینکه این بار سنگین سفر دور و دراز از دوش و شانه های ما واز پشت اسپ و الاغ های مردم ما برای ابد دور انداخته شد وسفر چند روزه ما به یک روز تقلیل یافت، لازم میدانم این خو شحالی بزرگ و باز شدن این جاده خو شبختی را برای فرد فرد مردم این منا طق کو هستانی تبریک و مبارک باد گفته وسفر های بی خطر و با عافیت از خداوند پاک همیشه میخواهم. همچنان آرزو دارم که این سرک در آینده نزدیک طوراساسی به پایه اکمال رسیده، در قالب اسفلت و پخته کاری مورد استفاده مردم ما قرار بگیرد.
با احترام
ظهوری