ظریف بیک
جوانیکه مجال شگفتن نیافت
نویسنده: قاضی قوت نیرو
۲۵ ثور ۱۳۹۲
با تآسیس مکاتب رسمی در ولسوالی شغنان ولایت بدخشان ، زمینه های آموزش و تحصیل برای جوانان در بیرون از شغنان مساعد گردید. گرچه در شغنان شخصیت های از مسند و نام پیر، خلیفه وملا به آموزش وباسواد سازی جوانان با تدریس قرآنکریم، آثار حکیم ناصرخسرو، جامی، هلالی، حافظ ، پنجگنج و غیره کتب و مواد دست داشته همت گماشتند، اما تحصیل در مکاتب رسمی دولتی آنهم در بیرون از شغنان، کیفیت و اهداف دیگری چون تحصیلات عالیتر و زمینه کار برای امرار معیشت را در قبال داشت. با توجه باین مفیدیت و سودمندی های آموزش و تحصیل بود که جوانان تشنه به تحصیل ، بخاطر تحصیلات بیشتر و عالیتر با درنظرداشت استعداد و امکانات ، آغاز ازمرکز شغنان یکی پی دیگری رهسپار( فیض آباد) و ولایات مختلف چون ( تخار، قندز، بغلان، کابل وغیره ) گردیدند و با قبول زحمات و مشقات و مشکلات متعدد پیشقراولان عرصه های آموزش و تحصیل برای جوانان همعصر و جوانان نسل های بعدی محیط خود شدند، که همه ما ونسل های بعدی مرهون راه کشاهی آنها در عرصه های آموزش و تحصیل خواهیم بود.
بادامه تآسیس مکاتب در شغنان، در قریه شدوج نیز مکتب دهاتی سه صنفه مختلط (اناث وذکور) ایجاد گردید وجوانان علاقه مند به تحصیل وآموزش، مصروف آموزش درآن مکتب گردیدند وبزرگانی چون:خلیفه حسینی، سیدمظهر، سید عباس، حق رضابیک، ملاخیرمحمد، ملا اکبر، خاله عزتخانم و دیگران در رخصتی های زمستانی، کمک کننده گان و همکاران خوب معلمین در آموزش جوانان قریه نقش بازی کردند. جوانان فارغ شده ازاین مکتب با داشتن نمرات عالی( اول نمره، دوم نمره و سوم نمره) چانس تحصیل، خارج از قریه یعنی در فیض آباد، قندز، بغلان و کابل را یافتند و با ارتقای مکتب رحمت شغنان بمتوسطه و لیسه تعداد کثیری در آن مکتب نیزشامل گردیدند و بدینگونه هر سال نهال های از باغستانی در صف نونهالان اضافه میشدند. اسم های این دوره ای ازنونهالان و جوانان که بسال های قبل از( 1349 هه ش) بر میگردد عبارت اند از : 1-اسماعیل بیک 2- امان الله “سیفی” 3- پنجشنبه “لطفی”4- گنجی بیک5-نظرمحمد”فایض”6-امان بیک”میرزی”7- مَحبت شاه 8- معلم رسوش 9- سیداکبر 10- دلاور خان 11-اسفندیار 12- ایلچی بیک 13- دوشنبه14- قربان خان 15- معلم نعیم خان 16- شاه حیدر17- عبدالزمان 18- انجنیررجب بیک19- غازی بیک 20- خیال بیک21- عبدالجمیل موسی 22- ظریف بیک 23- انجنیر محمدجان و از ناحیه وریزن: 24- نیرومند 25- امان بیک”زیوری”26- معلم احمد بیک 27- معلم جمعه و 28- خدانظر.
یاد آن زمان ها بخیر باد! که چگونه این جوانان و نو نهالان منبع امید وآرزوها و نمونه ای برای پرورش و تعلیم و تربیه ای نوجوانان مورد توجه و در مناسبت های مختلف جمع آمدها ، مورد شفقت و احترام و تشویق قرار میگرفتند و هم نشینی و هم صحبت بودن باآنها چگونه لذت بخش و مایه افتخار پنداشنه میشد و این جوانان نیز با یک رقابت سالم و مشروع در امر تربیه ای نوجوانان ، نمایش اخلاق نیکو و در امر مبارزه علیه نابسامانی ها منجمله تریاک این عامل مصیبت وبد بختی های معتادین از یکدیگر سبقت میجستند.
خدا (ج) را شکرگذار هستیم که اکثریت این نو نهالان وجوانان آن زمان ، امروز چون درختان تنومندی با شاخ های پر ثمرو با ریشه های عمیق در جامعه حیات دارند. با اندوه فراوان (8) هشت تن از این جوانان هریک: اسماعیل بیک، ایلچی بیک،معلم احمد بیک , عبدالجمیل موسی و دلاورخان بمرگ طبعی این جهان را وداع گفتند و مَحبت شاه، دوشنبه، خیال بیک و ظریف بیک بعد از هفت ثور شهید گردیده اند. تفو بر آنزمانه ها که دو برادر یعنی خیال بیک باتهام ضد انقلاب از طرف (انقلابیون) و مَحبت شاه باتهام انقلابی از طرف ضد انقلا ب (مجاهدین) بقتل میرسند. از تصادف بد پیشقدمترین یا سرخیل این جوانان(اسماعیل بیک) که هنوز متعلم مکتب بود به اثر مریضی در گذشت وهمقطاران خود را تنها گذاشت و از خود جز نوشته ای برسنگ چیز دیگری یادگار نگذاشت.
سکه بر سنگ زنم تا بقیامت ماند بدعا یاد کند هرکه ازین خط خواند
و جوان ترین این دوره، چون نو نهالی در صف دیگران قرار گرفت و مانند جوانه ای درگلستان رنگارنگ آن دوره بشکفتن آغازید اما با دریغ و درد مجال شکفتن نیافت. این گل ناشکفته و جوان شهید شده (ظریف بیک) شهید بود.
ظریف بیک فرزند سلطان بیک در ناحیه( دیراژ) قریه شدوج در یک خانواده نسبتآ مرفه و با نفوذ منطقه در سال (1337 هه ش) چشم بجهان کشود. او در سن هفت سالگی شامل مکتب سه صنفه شدوج شد وبعدغرض تعقیب تحصیلش شامل مکتب رحمت شغنان گردیده وبحیث شاگردممتازتحصیل خود را تا تکمیل صنف 12 در آن لیسه موفقانه بانجام رساند.
ظریف بیک از همان آغاز نوجوانی اش در امر مبارزه علیه تریاک این مصیبت بزرگ وتباه کننده سهم فعال گرفت وعبدالزمان،عبدالجمیل و رجب بیک را که از جمله فعالین مبارزه علیه تریاک بودند تنها نگذاشت و در همکاری با ایشان و سایر دوستان بیرون از شدوج در امر جلو گیری و تداوی معتادین سهم بسزاهی گرفت. تفکر وفعالیت او در مبارزه علیه نابسامانی های اجتماعی ، در محدوده قریه شدوج باقی نماند و وسیعتر از آن فکر میکرد. او در مورد رشدو ترقی، سعادت و خوشبختی و با هم زیستی مساویانه وبرادرانه ملیت های ساکن در کشورمی اندیشید و برای رفع هرگونه تضادها وتامین صلح و رفاه در کشور طرح(بدخشی) را که حل عادلانه مسله ملی و سیاست عدم دنباله روی آنرا برجسته میساخت، بعنوان کلید رفع هرگونه تبعیض وتآمین صلح و عدالت اجتماعی در کشور پذیرفت و عضویت سازمان مربوط به ( بدخشی ) را قبول نمود وبرای تحقق راه و طریقه اش وارد میدان شد.او در مدت کوتای ازکار وفعالیت اش، از خود استعداد خوبی بنمایش گذاشت ، طوریکه در صنف خود شاگرد ممتاز، در جمع جوانان آن دوره شدوج جوان با معلومات و درمیان اعضای سازمانش کدرجوان با آینده خوب و تابناک معرفی گردید. او صنف ۱۲ را در سال (1356 هه ش) باموفقیت بپایان رساند اما نظر بضرورت و فیصله آنزمان از اشتراک در امتحان کانکورخود داری کرد وکارومبارزه حرفه ای را برگزید و مانند رفیق همسفر خود (خیال بیک)عازم کابل شد. او در کابل برای مدتی مصروف مطالعه و تعقیب کورس های تیوریکی گردید تا بعد از آمادگی لازمه بوظیفه ایکه برایش تعین میگردید توظیف میشد. هنوز در کابل بود که (حزب دموکراتیک خلق افغانستان)ازطریق کودتای نظامی، سردارمحمد داود را سرنگون و قدرت سیاسی را بدست گرفت.
حزب دموکراتیک خلق بعد از تصرف قدرت سیاسی، شعار های آزادی ، عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض، تساوی حقوق و رفع عقب ماندگی ها را سر داد ووعده تحقق آنرا سپرد. این همه شعار ها مورد استقبال مردم وگروه های سیاسی قرار گرفت. با توجه باین شعار ها و وعدهها ، ظریف بیک مصمم بر آن شد تا با اشغال وظیفه دولتی بزندگی عادی خود ادامه دهد . همان بود که مانند دوست دیگرش (خیال بیک) ، امر تقررش را بحیث معلم در ولسوالی اشکاشم اخذ نمود.
من او را در ماه سرطان (1357) هنگامیکه انتظار رفتن باشکاشم را میکشید ، در فیض آباد چندین مراتبه ملاقات نمودم، در اولین ملاقات از تغییرات قدرت سیاسی در کابل ، از وعده و شعار های حاکمیت جدید صحبت نمود و افزود که : ” اگر آ نچه (حزب خلق) وعده داده عملی نمایند، این آرزو و خواست همه ای ما بود. اما علرغم این همه شعار ها و وعده ها با نگاه شک و تردید گفت: شناختیکه از خود خواهی ها و یکه تازی های (حفیظ الله امین) وجود دارد، او ما نند تیشه ای دو سره هم در داخل حزبش و هم در مقابل گروه های دیگر نقش منفی بازی خواهد کرد و کشور را بقهقرا خواهد برد. بخاطر اینکه یک تعداد از وطنداران ما متآسفانه آگاهانه و غیر اگاهانه در نقش دسته ای این تیشه ، بمن ضرر نرسانند ، با وجود رخصتی تابستانی مکاتب، شغنان نخواهم رفت”. اومستقیمآ رونده اشکاشم بود و پلان بعدی خود را بیان داشت که در جریان وظیفه ای معلمی اش آمادگی بامتحان کانکور را خواهد گرفت تا تحصیلات عالی اش را تکمیل نماید. مدت قریب بیک هفته در فیض آباد منتظر ماند. من در روزیکه فردایش ماجرائی با عزیز” حازم” پیش آمد، بدیدنش رفتم تا شام با هم بودیم و شام ازنزدش اجازه خواسته لیلیه رفتم. .
فشرده ای ماجراء چنین بود : عزیز”حازم ” که قبلآ منحیث شاروال شهر فیض آباد اجراء وظیفه میکرد، بعد از 7ثور 1357 بحیث والی ولایت بدخشان، فرمان تقرر یافت و در صنف 12 لیسه پامیر، به تدریس مسایل سیاسی در ساعت علوم اجتماعی پرداخت. موصوف درین روز درمورد طبقات، مبارزه طبقاتی،تبعیض و استثمار صحبت میکرد و استدلال مینمود که در افغانستان بجز از طبقات و استثمار طبقاتی، کدام تبعیض و برتری جویی ملی دیگری وجود ندارد و تکرار میکردکه (استثمار در واخان، کابل و جلال آباد یکسان است) . من که در صف اول صنف قرار داشتم، بمقصد تآیید و پشتبانی صحبتهایش از من پرسید که آیا چنین نیست؟ بر خلاف نظراو و بر عکس انتظارش جواب دادم نخیر! یعنی استثمار در واخان، کابل وجلال آباد یکسان نیست. او جواب ام را تایید مسله ملی در کشور تعبیر کرد و سخت بر آشفت. گرچه من به ضرورت طرح مسله ملی درپهلوی سایر مسایل ، برای آسیب شناسی و رد یابی موانع وحدت و همبستگی ملیت های ساکن در کشور باور داشتم و دارم، اما طرح این گونه مسایل در آنزمانه ها گناه کبیره و جرم اثبات شده تلقی میشد ، بنآ من قصد دفاع از آنرا نداشتم ، ولی ماجرا برحسب تصادف و غیر عمدی اتفاق افتاد. بخاطر جلوگیری از عواقب ، میخواستم استدلال نمایم که : وقتیکه موجودیت، صورت بندیهای مختلف اقتصادی و اجتماعی (مناسبات ماقبل فیودالی ،فیودالی و مرحله آغاز سرمایداری) در کشور را تآیید میداریم، بنآ مطابق بهر صورت بندی ، استثمارمیتواند از هم فرق داشته باشد. یعنی نتیجه استدلال اینکه استثمار در واخان، کابل و جلال آباد از هم فرق دارد. اما موصوف اجازه توضیح و استدلال را نداد و با گفتن این جمله که (ما بکسی اجازه نمیدهیم که ذهنیت جوانان مارا تخدیر نماید!) بشکل اعتراض صنف را ترک گفت و بر خلاف معمول با اداره مکتب نیز خدا حافظی نکرد. آوازه این ماجراء بسرعت در شهر فیض آباد پیچید ، که گویا شاگردی در حضور والی از موجودیت تبعیض و برتری جویی ملی در کشور دفاع نموده است. گو یی که قیامت بر پا شده.!؟ والی صاحب نیز موضوع را بحدی جدی گرفت که ساعت (7) شام آنروز محفل فوقالعاده ای در لیسه کوکچه دعوت و تعداد کثیری از مردم (اکثرآ از ترس) در محفل حضور یافتند. والی ، صحبت را آغاز وبا تآکید طبقات و مبارزه طبقاتی و رد ادعای موجودیت تبعیض وسیاست برتری جویی ملی در کشور تهدید کنان ، افزود که:” منبعد پیشروی هرکس کاغذ سفید میگذاریم که سرنوشت خود را خود تعین نماید”. یعنی اینکه تأیید طرح مسله ملی عواقبش حبس با پیامد های دیگر. اما دروازه جروبحث را با این گفته خود باز گذاشت که : «اگر کسی مرا قناعت بدهد من گپ های خود را پس میگیرم». از میان اشتراک کننده گان ، شخصی (که بعد ها معلوم شد معلم نیازمحمد “نیازی “از قریه بتاش بوده ) بلند شد ودر حالیکه از اصل انگیزه و علت محفل آگاهی نداشت ، میخواست در مورد موضوعی که دقیقاً بیادم نمانده اما فکر میکنم در مورد اختلاس سمنت ، پلچک راه شهر فیض آباد و میدان هوایی بود صحبت کند، ولی از جانب والی ، ریس محترم تعلیم و تربیه و جگرن حفیظ قومندان قطعه (24) ، که هر سه ، در عقب مگرافون قرار گرفته بودند،اجازه صحبت نیافت و بعنوان ضد انقلاب متهم و توسطه شش نفر مسلح با کارابین بطرف محبس برده شد و بهمین گونه محفل ختم گردید. ساعت (هشت ونیم بجه ) همان شب در خبرهای فارسی اعلان گردید که بنسبت گرمی زیاد شاگردان لیلیه ها نیز مدت (20) یوم رخصت و با استفاده از ترانسپورت دولتی بخانه های شان انتقال داده شوند. فرداصبح من نزد( ظریف بیک ) رفتم وماجراء پیش آمده و جریان محفل فوق العاده و(20) روزه رخصتی شاگردان مکاتب لیلیه ها را برایش توضیح دادم ، همچنان تصمیم خود را برایش گفتم که انتظار انتقال ، ذریعه طیاره را نمیکشم و باید هرچه زودتر بطرف شغنان حرکت نمایم. ضمنآ اورا نیز تشویق نمودم که با من همسفر شود زیرا: اولآ مکاتب در حالت رخصتی اند. ثانیآ مادر، خواهران و برادران و درمجموع خویش و قوم و دوستان مشتاق دیدار و ثالثآ من نیزبهمسفر نیاز دارم. او که شخص مهربان و دلسوزی بود و دلیل اول و دوم را از قبل خوبتر میدانست، اما نخواست که تنهایم بگذارد. بنآ تشویق خواهش گونه ام را پذیرفت و هم همسفر شده ، همان روز بطرف شغنان حرکت نمودیم. روز سوم به قریه(غارجوین) رسیدیم و درخانه ( سفر محمد) ،(که ظریف بیک، ممکن با صاحب خانه از قبل معرفت داشت ) برای مدتی توقف کردیم . صاحب خانه طبق معمول و روحیه مهمانوازی مانند دها مسافر و رهگذر از ما نیز پذیرایی کرد و لحظات بعد (شور چای) با دو قرص نان را غرض رفع گشنگی آوردند و حتی در توته نمودن نان با ماهمکاری کردند. باوجود این همه لطف و مهربانی و مهمانوازی بگونه ای از ما معذرت خواهی نمودند که (نان ها خشک و سخت اند) وخود علت آنرا توضیح دادند که : وطنپرستان خانه های مردم را تلاشی منمایند ، هر کسی که آرد داشته باشد ، آرد او را تقسیم و صاحب خانه را (محتکر) گفته مجازات مینمایند .بنآ از ترس مجازات تمام آرد را نان پختیم و هنوز (60)قرص نان باقی مانده است. بدینگونه (ظریف بیک) اولین عمل انقلابی!؟ را در اولین قریه زادگاه اش شنید و گفت که: “شاید شرایط بد تر از ین هم شود. زیرا دوستان ، محیط را مطالعه نکرده ،عمل تقلیدی و کتابی مینمایند”. خلاصه بشدوج رسیدیم. او ایام رخصتی را در میان خویش واقارب و دوستانش با آرامی سپری نمود و بعد از ختم رخصتی ها باشکاشم رفت ومصروف تعلیم وتربیه فرزندان آن دیار گردید.
مطابق پیشبینی های (ظریف بیک) شرایط امنیتی و مصونیت فردی بسرعت بوخامت میگرایید و اصلآ هیچکس مصونیت حس نمیکرد. عزیز”حازم” که بعد از تقررش بحیث والی ، بعنوان فرد انقلابی دیگران را متهم بضد انقلاب ، تهدید و توقیف مینمود ، خود بعنوان ضد انقلاب از وظیفه اش سبکدوش گردید. حرکت بیموقع و ناعاقبت اندیشانه (اسماعیل اکبر) درماه اسد 1357. مقاومت و مخالفت مردم بتحریک احزاب اسلامی مستقر در پاکستان در برابر حاکمان تازه بدوران رسیده ای حاکمیت جدید، شرایط را بیشتر وخیم ساخت و این حرکات بهانه ای بدست تیشه دو سره (حفیظ الله امین) برای قطع خشک و تر قرار گرفت و تا سرحد توظیف (منصور هاشمی) در راس گروپ اوپراتفی برای سرکوب گویا عناصرضد انقلاب در بدخشان پیشرفت. ترس و وحشت، بی اعتمادی و بیباوری در همه جاه حتی در داخل (حزب دموکراتیک خلق) چنان حاکم شد که (حفیظ الله امین)،(منصور هاشمی) را با وجود ارتکاب همه جنایاتش به (ستمگری ) یعنی حمایه و جانبداری از مردم بدخشان متهم میکرد. در همین فضا دستگیری ، توقیف و اعدام دسته جمعی دستگیر شدگان بشدت ادامه داشت. در همین زمان (ظریف بیک) که بحیث معلم مصروف تعلیم و تربیه بود ، روزی در جریان تدریس از صنف کشیده میشود و نمیدانم بچه اتهامی ( شاید صرف بنام حریف سیاسی ) دستگیرو بعد از ولچک و زولانه بجمع دستگیر شده گان اضافه میشود و از همان تاریخ ببعد ، خویش و اقارب و دوستانش ازاو سراغی ندارند و نمیدانند که با چه ظلم وستم، شقاوت و بیرحمی ،چگونه و در کجا مانند دیگر بی گناهان اعدام گردید. آیا شقاوت و جنایت بیشتر ازین؟ در نبود (ظریف بیک) خواهران و برادران و دوستان اش در سوگ و ماتم همیشگی نشستند و نمیدانند که مزار او کجاست ؟ تا بر مزارش دسته گلی را برسم احترام و توته یخی را بجای مادرش بگذارند که ندارد تا بر مزارش گریه کند. هیهات! از او شهید نا مراد نیزجز نام، تصویر ، نمونه خط وچهره ای مشابه در صورت برادرانش چیزی یادگارنماند.
کسانیکه با او شناخت و معرفت داشتند ، میدانند که او باکسی خصومت و دشمنی شخصی نداشت و آرزو وآرمانش جز خدمت بمردم چیزی دیگری نیز نبود. او تحقق آرمانش را با روشنگری و آگاهی مردم ، برای احقاق حقوق شان آغاز کرد و وظیفه معلمی را نیز بدین سبب پذیرفت تا تکمیل کننده آرمانش باشد. چنانچه دستگیری اش نیز با تباشر و قلم و کتاب صورت گرفت نه با تفنگ و خمپاره. اکنون چندین سال از شهادت اش میگذرد. بخاطر اینکه خون آن شهید ، بی پیغام و آرمانش بی رهرو ، نمانده باشد؛ برادرانش منجمله (نوروز بیک) از میراث پدری و امکانات شخصی خویش ، کتابخانه ای برای استفاده عامه در جوار لیسه ذکور شدوج اعمار و آنرا با کتب، مجله و کمپیوتر مجهز و بنام ( مرکز فرهنگی ظریف بیک) مسما ساختند تا روح آن شهید را شاد و یادگاری از آن شهید برای نسل های آینده باشد.
ظریف بیک روحت شاد باد!
nero_quwat@yahoo.com