فیروزه عارض

فیروزه عارض

ما بی صدا و گنگ و خموشیم در این محل

تو بزم عیش و نغمه نوازی دگری

ما ناز شب کشیده رویم و ادای صبح

تو خواب شب و ناز و نیاز دگری

ما سوخته دل در پی یک نیم نگاهت

بی شک که تو در سوز و گدازی دگری

ما را چی سر انجمنی است به خموشی

در بزم نشاط مشغله بازی دگری

بوستان ما گواه هزاری نبوده است

در باغ دگر بلبل آوازی دگری

مارا که چرخ غم به ساز غم است و بس

ای خوش به حال تو که به ساز دگری

عمریست به خال روی خوشت سجده میکنم

اما دریغ تو پای نمازی دگری

ما راز حق ز کنج لبانی تو یافتیم

تو را چی خبر در پی رازی دگری

عارض بشکن رسم شکایت ز راه عشق

این ساز بمان نوبت سازی دگری

۲۵ جولای ۲۰۲۱

شعر: فیروزه عارض

دکلمه: عظیم محمدی

ما بی صدا و گنگ و خموشیم در این محل