رمزیه جویا مرادی
خیال تلخ
صبح نا میمون بود اندر یک زمان
خاطرم را تلخ گرداند آن خزان
از پس و پس کوچه ها کردم گذر
دیده افتاد بر سر چند رهگذر
چهره زرد رنگ شان مرا تکاند
گوی مرگ آنها را سوی خود کشاند
چند قدم برداشته بودم روی خاک
صحنه ای کرد حال من را بس خراب
آسمان با گرد و دود پوشیده بود
وین زمین با خون جاری شسته بود
کودکی غلطیده بود در خون خود
جسم بی جانش به خاک یکسان بشد
گویی رختش زین جهان بربسته بود
خواهرش کم بخت، سخت بشکسته بود
خواهرش میگریست و رویش پرت کرد
گاه تن خشک او را بو و گاهی لمس کرد
ناله او چنان در فضا پیچیده بود
کزفغانش هفت فلک لرزید ه بود
آنچنان از دل گله کرد از خدا
کاخر این طفل را چه میبودش گناه
او که رنگ زندگی نو دیده بود
تاکنون حتی زبان نگشوده بود
گر همین تقدیر است او را سزا
پس به حال ما چه میداری روا
طفل معصوم خیلی آرام خفته بود
از زمان و از زمین دل کنده بود
کنج دیگر مادر بی حس و حال
سر به دیوار کوبید باصد خیال
رو تن بی جان تک فرزند خویش
سینه را بشگافت از ناله و از درد خویش
گفت ای تکیه گاهی مادرش برخیز تو
دستگیر و یاورش برخیز تو
من به دنیا بی وجودت چه کنم
من چه خاکی در نبودت سر کنم
چون تو رفتی غمگسارم کیست؟کیست؟
بی تو امید حیاتم چیست؟چیست
اه! ای عمرم که دیگر نیستی
تار های روح من بگسیختی
گفته بودی میشوم سرباز من
سر دهم و میکنم آزاد وطن
کی به امید دلت دست یافتی
نور چشمم دست زود برداشتی
لیک هیچ آوای نیامد زآنکه آو
دیگر از دنیای فانی رفته بود
روز و شب «جویا»دعا گویت خدا
لطف خود کن شامل حال ما روا
۲۱ نومبر ۲۰۲۰
منم دختری از تبار، بدخشان زمین
منم موج ز دریای، خراسان زمین
منم گوهرنایاب، از دل دریای پنج
من آن تک سنبلم، از گلستان زمین
من آن ماهی، غواص دریای علم
فرو رفته در بحر، عارفان زمین
من آن طوطی خوش کلامم، ز باغ بهشت
بخوانم شعر و بیت را، ز باستان زمین
من آن نهر جاری ام به هر سو روان
شود سر سبز زمن شغنان زمین
منم “جویا” عاشق این ملک و دیار
کنم خدمت برای آزاده گان زمین
۲۱ مارچ ۲۰۲۰
سکوت اشک بارم را به باران میسپارم
دل پر دردم را به دریا میسپارم
چو کفتردر فضای سرد آسمان
سپهر بشکافته و جان میسپارم
۲۲ مارچ ۲۰۲۰
بدخشانم هوای ساز و بوستان دیگر دارد
چمن هایش نوای بلبل مستی دیگر دارد
صدای آبشاران، خواندن، طوطی و بلبل
نوای سازوآوازش به دل چنگ دیگر دارد
قدم ماندی اگر بر خاک و ملک اشعارش
طنین صوت و آسمان فکرت رنگ دیگر دارد
قدم زن صف به صف کوه پایه های پامیرش
که گشتن در بلندی لذت و طعم دیگر دارد
فرود آی کن نظر سوی آمو و کوکچـــه
که چشمت نرمش دیدار رخسار دیگر دارد
اگر خواهی بزن دوری بهر باغ و بوستانش
که فردوس زمین اینجا رنگ و بوی دیگر دارد
اگر خواهی روی دیدار ملک شغــــنان اش
به توصیفش “جویا” تمنا آغاز بیت دیگر دارد
*****
اے وطن وُز کنم ناله چدۈمݑ دهرڎے تو
دهرڎ ڎئدا، ڎهر فقرا، دهرڎ استــــعمار تو
سحرکث آغاز تو روز باانتحارات انفجــــار
تا ته ښۈم سۈد میرت ته صد ملکیت سرباز تو
مردم اس دستے غریبے تاره واره سُڎج فُکݑ
یا به غربت یا به شرقت یا شمال اس دست تو
ییو رِڅیݑت دربار بیگۈنه رد خو گرڎېنت مردکار
ییو گه رِست سۈد جۈن جۈن با دښمنېن جۈن تو
ڎېن کِن ېن وېرۈن به نۈم طالب ات داعش وطــــــن
ییو پرڎید، ییوزئزد ات کِښت به خاک یکسۈن گه تو
مېݑ و ښهب نالـهـنے خلق اس بے کسے
یا خڎای یکبار تو چس یستهم غلݑ بنده یے تــو
وُز دعایم نر پے مولا مهش، وطن آرۈم گه کِښت
نست دیگر موند طاقت وېرۈن سِد وینتاوے تو
یا خڎای تو کِن قبول “جــویا” دعـا
صبر سرسوڎجت غݪݑ یستهم به امېڎے تو
*****
خنده های ظاهری یم بر کسی تفسیر نیست
پشت سر این ظواهر بر کسی تعبیر نیــــست
گر به ظاهر بینی این چهره بــــــــشاش را
اندرون باطنم اندکی آثار این تزویر نیســـت