خدابخش صمیم

جگتورن خدابخش “صمیم “

جگتورن خدابخش “صمیم “

نوشته: قربان بیک بشر دوست

جگتورن خدابخش “صمیم ” ولد قدرت بيگ روزگاري در اين منطقه ” رده چيد سرچشمه ولسوالي شغنان ” بدخشان طفلي بدنيا آمد که نامش را گذاشتن خدا بخش یعنی بخشیده خداوند

خدابخش در يک خانواده برزگ قومي بدنيا آمد پدر بزرگش از نگاه مادري از يک خانواده مشهور در شغنان بود بنام قريدار جلودار که با حکم رانان آنزمان رابطه خوبي داشت .

والدين در تربيه خدابخش سعي وتلاش بخرچ دادند که يک اولاد سالم وخدمت گار به جامعه تقديم کنند که همين شد .خدابخش در هفت سالگي شامل مکتب شد ودوازده سال تمام را در ليسه رحمت ولسوالي شغنان سپري نمود وسند فراغت را به درجه عالي بدست آورد وشامل تربيه معلم تخار گرديد . ودر آن زمان اوضاع کشور تغير کرد ، انقلاب هفت ثورهمه پديده هاي کهنه را سرنگون کرد، وشعار عدالت وآزاديخواهي سر گرفت .ح. د. خ. ا. قدرت سياسي ودولتي را بدست گرفت .وجوانان آگاهانه در دفاع از وطن وانقلاب آماده شدند که صفوف قواي مسلح کشور را تقويت کنند. خدابخش يک جوان خيلي مهربان آگاه وقوم دوست بود، به همين خاطر تخلص ” صميم ” را بخود گرفت .در صميمت ورفاقت جوره ندارد. بدين ملحوظ جوانان وطن پرست بخاطر دفاع از انقلاب سهم فعال گرفتند. خدابخش صميم يکي از اين جوانان بود که پوهنتون نظامي را با تمام فنون مسلکي ونظامي به پايان رسانده ودراه دفاع از وطن کمر همت را بست .اين جوان تنومند ومجرب با داشتن مورال سياسي ونظامي در فرقه ۱۷ هرات شامل وظيفه شد. نسبت عدم کمبود کارکنان سياسي وضرورت عاجل آنوقت براي مورال دهي سربازان وافسران، اين افسر جوان به حيث معاون سياسي قطعه بنام خدا وطن ووظيفه شروع کرد. در تمام محاربات وظيفوي زون جنوب غرب هرات ، فراه ، نيمروز وبادغيس قندهار شرکت مي ورزيد. از طرف حکومت دموکراتيک در دفاع از مردم ووطن رتبه افتخاري ومدال د ښه خدمت را بدست آورد.

افسران ديروز قواي مسلح تنها تحليفي را که اجرا کردند تا رمق حيات به آن پابند بودند. جگتورن خدابخش صميم بعد از چند سال وظيفه از فرقه ۱۷ به قول اردوي مرکز تبديل وجهت فراگيري مسلکي بهتر به شوروي وقت اعزام گرديد. بعد از ختم دوره تحصيل ومورال سياسي ونظامي نظر به لزوم ديد مقام وزارت دفاع تبديلآ به فرقه بيست پياده نهرين غند ۲۴ سرحدي بدخشان به حيث معاون سیاسي کندک سوم اعزام گرديد.

اين افسر قهرمان با آرمانهاي انقلابي وتوده اي اش بخاطر مورال بلند پرسونل سعي وتلاش ورزيد که همه پرسونل اورا به صفت معلم ورهنما قبول کردند.

کندک سوم غند ۲۴بخاطر دفاع از مردم ومعدن لاجورد در کران مسقر گرديد که وظيفه اين افسر دلير را در امر مبارزه با افراطيت زياتر ساخت .بدخشان از لعل خود سرخ رو بود معدن لاجورد اندر او اما بما چي رسيد، هيچ ني لعل وني لاجورد تنها شهيد ، زخمي ومعلول، که مردم ما را در سوگ غم نشاند .ولاجورد را ديگران با قتل هزاران نفر بيگناه تصاحب کردند . گروپ هاي افراطي ومزدوران بيگانه تحت قومانده مسعود وفهيم و ملا پناه بالاي کران ومنجان معدن لاجورد باستاني در خزان سال ۶٧ حمله کردند ومردم ولسوالي را قتل عام نمودند به شمول دومعلم از ولسوالی شغنان؛ مرحوم حکيم بيک ولد نياز بيک ازقریه پستيو ومرحوم رحيم باي ولد رمضان از ناحیه دریڤ قریه سرچشمه.

از قول نویسنده به بهانه ششم عقرب سال ١٣۶۶” ح حسنیار “

در مورد قتل این دو فرشته چنین داستان نوشته شد :

به بهانه ششم عقرب ١٣۶۶، دو شاهین سیاه سفید سینه

*****

آمر در آخرین لحظات سقوط به گارنیزون رسید. چشمهای آمر مانند سیب در درون سطل آب این سو آن سو تکان میخورند، از دماغش دود ناخوش متساعد شد، صورت کوسه او مثل آهن چکش خورده زنگ زده زرد شده بود. حالت روانی آمر درهم و برهم بود. آمر از فرط خشم لب میگزید و به افراد زیر فرمانش دستور داد که هر چه عاجل فرد در کمین نشسته را پیدا کنند. آمر مثل خرس تیر خورده با مشت بر سینه می زد و پای بر زمین می کوبید که ناگهان سر و کله ملا پناه پیدا شد. ملا پناه بلادرنگ بدون تشریفات در کنار آمر ایستاد و چیزی در گوشش میخواند. کس نشنید که ملا در گوش آمر چه گفت. آمر دست بر زیر پکولش (کلاه) برد سر و صورتش را خارید و با صدای بلند که همه شنیدند گفت: ” بروید مکتب را آتش بزنید و معلمان را در صحن مکتب تیرباران کنید. خون هیچکس از خون مجاهدین من که امشب شهید شدند بالاتر نیست. “

ملا پناه سر را به علامت اطاعت تکان داد و به استناد دستور آمر به یکی از مجاهدین دستور داد:

 قاری صبور به آرزویت رسیدی. حالا برو هردو را تیرباران کن. قاری صبور جهادگر حدودا بیست و پنج یا سی ساله بود که با گفتن الله اکبر از گارنیزون خارج شد و دویده به سوی مکتب شتافت.

حکیم و رحیم را افراد تحت فرمان ملاپناه دست و پا بسته در صحن مکتب بر روی زمین نمناک تا دستور مقام آمر نگهداشتند. هر یک از جهادگران سعی میکردند که جهت دریافت ثواب بیشتر در کشتن دو معلم یکی بر دیگری پیش دستی کند. هریک به خدای خود زاری میکردند که درجه “غازی” شدن را نصیبش گرداند. در میان این همه هیاهوی میان پنج نفر جهادگر، قاری صبور جهادگر هیجانی در رسید. قاری صبور دستور آمر و امر ملاپناه را شتابزده به جهادگران ابلاغ کرد. سپس قاری صبور خطاب به جهادگران گفت:

برادران مجاهد خداوند تبارک و تعالی بر بنده منت گذاشت و مرا لایق درجه عالی غزا گردانید. آمرصاحب و ملاصاحب به اذن الله سبحان و تعالی مرا مامور ساختند تا سر ملحدین را به دست خود از تن جدا کنم. آنها را رهسپار جهنم سازم و راه رسیدن به جنت و همنشینی با حوریان جنت را برای خود هموار سازم. نعره تکبیر . الله اکبر.

– قاری رو به حکیم و رحیم نمود و پرسید: شما به کدام مقصد اینجا آمدید؟

– رحیم خاموش بود و حکیم در پاسخ گفت: ما کدام قصد نداشتیم فقط به آرزوی خدمت به اولاد وطن اینجا امدیم.

– به مقصد خدمت ملا حرفهای حکیم را زیر لب زمزمه کرد و در ادامه گفت: خوب. بسیار خوب. خدمت یا نوجوانان را از دین برگشتاندن و ایمان مردم را خراب کردن.؟

میدانم که شما هر دو کمونیست هستید و درس کمونیستی میدادید.

– رحیم نیز دهان به سخن باز کرد و گفت: قاری صاحب! شما باید این را بدانید که ما معلم هستیم. وظیفه معلم درس دادن است. من زبان دری درس میدهم و رفیقم حکیم حساب و هندسه تدریس میکنند.

– وظیفه ما جهاد است. جهاد بر هر مسلمان فرض است. معلمی دشمنی با جهاد است و شما دشمنان جهاد هستید. از سوی دیگر می بینم که شما همدیگر را رفیق خطاب میکنید. معلوم شد که هرد کمونیست هستید. دیگر سوال ندارم، جواب تمام سوالها را در همین یک نکته یافتم. شما محارب هستید. جزای محارب مطابق شریعت غرای محمدی اعدام است. من شما را به اعدام محکوم میکنم. نعره تکبیر و باز هم صدای الله اکبر از میان پنج جهادگر بلند شد.

قاری به آهستگی تفنگ را گرفت و دستور داد که معلمین را پشت به دیوار ردیف کنند. دستور قاری عملی شد. قاری سینه دو فرشته، دو معلم را هدف گرفت و بعداز شلیک مسلسل دو جسد بی رمق نقش زمین شدند. صدای الله اکبر از میان حاضرین بلند شد. قاری همراه با جهادگران به سوی گارنیزون روان شد.

در گارنیزون آمر دنبال افسری میگردد که شب در کمین بود ، و چند نفر از مجاهدین او را کشت. آمر با خود فکر میکرد که اگر همین افسر کمین نشستگی نمیبود، من پیش از دیگران گارنیزون را فتح میکردم. آمر در نزد افراد زیر فرمان خود احساس کمی میکرد. آمر از فرط خشم مانند اسپ دیوانه سُم می کوبید و هر لحظه تکرار میکرد که فرد کمین نشسته کیست؟

افسران و سربازان همه خوب میدانند که همین لحظه کی در میدان حضور ندارد. همه خوب اطلاع دارند که این کار ولیجان بود. پرسونل همه صف کشیده اند فقط چند نفر در میان نیستند. آنها در صف مجاهدین ایستاده اند و زلیل سازی رفقا و هم سنگران خود را نظاره میکنند. اینها همان وطنفروشان اند که مخفیانه با دشمن در ارتباط بودند. برای جاسوس ارزشهای اخلاقی اهمیت ندارند.

آمر در میان افسران و سربازان که صف کشیده اند دنبال گمشده ای میگردد. در جمع پرسونل قوماندان کندک دیده نمیشود. رئیس ارکان نظر به سلسله مراتب فرماندهی همراه با معاون سیاسی در صف اول ایستاده اند. ما هم درینجا ازین پس رئیس ارکان را بنام قوماندان یاد میکنیم. سربازان و افسران دلیر و متهعد خطر را به جان میخرند و حاضر نیستند رفیق هم سنگر خود را بفروشند.

– امر خطاب به رئیس ارکان گفت: شخص در کمین نسشته کیست و کجاست؟

– قوماندان اظهار بی اطلاعی کرد، در ضمن افزود که سه نفر از افسران قطعه به رخصتی رفته اند. یکی از جاسوسان از میان مجاهدین با صدای بلند فریاد زد: آمرصاحب قوماندان دروغ میگوید. من میدانم که این کار کیست. آمر جاسوس را به نزد خود خواند و پرسید: بگو شخص در کمین نشسته کیست؟

جاسوس : آمرصاحب شخصی که دیشب در کمین بود یک شخص خطرناک است که به تنهایی با یک فرقه جنگ میکند. این نفر یک شغنی بنام ولیجان بیک است. جاسوس سپس رو به قوماندان گشتاند و پرسید:

کجاست ولیجان بیگ؟ جاسوس باز تکرار کرد کجاست ولیجان بیک؟

قوماندان مثل افراد جل زده لال بود و حرف نمیزد. حرفی برای زدن نداشت. بعد یادش آمد که سه نفر رخصتی رفته اند. با کمی تعلل گفت: آمرصاحب ولیجان بیک رخصتی رفته، اینجا نیست.

جاسوس باز تکرار کرد: آمرصاحب این شخص دروغ میگوید. ولیجان بیگ شغنی دیروز تا شام در گارنیزون بود. جاسوسان دیگر نیز حرف رفیق خود را تائید کردند. آمر از فرط خشم با دو مشت بر سر و صورتش میکوفت و مانند پلنگ زخمی غیظ کرد و با هر دو مشت بر سینه قوماندان کوبید، چندین ناسزا را به آدرس خواهر و مادر قوماندان فرستاد. قوماندان که طاقتش طاق شده بود و خود را در مرز میان مرگ و زندگی می دید، مرگ شرافتمندانه را بر زندگی توام با ذلت ترجیح داد. با دو مشت چنان بر سینه آمر کوبید که لاشه اش مانند لاشه بز نقش زمین شد. . . از هرطرف صدای شلیک بلند شد و در یک چشم برهم زدن جسد بی جان سوراخ شده قوماندان مانند شمشاد بر روی زمین غلتید. قوماندان با تعهدیکه به وطن و مردم بسته متعهد ماند. او با خون گلگون خود خاک وطن را گلگون ساخت.

خون آموزگاران هنوز نه خشکیده که دو شاهین سیاه ، سینه سفید پامیر در فضا بلند شدند. این دو شاهین گاه بر بلندای آسمان پرواز میکردند و گاهی بر فراز بام گلی مکتب چنان نزدیک میشدند که خالهای سینه های سفیدشان قابل رویت بود. از ترس آن دو شاهین هیچ پرنده لاشخور را یارای آن نبود که به نزدیک اجساد بی رمق جانباختگان نزدیک شود. آن دو شاهین تا رسیدن مردم به محل بر فراز مکتب از جسد دو فرشته ملکوتی نگهبانی میکردند. یک جفت شاهین پامیر نمیگذاشتند که جسد آموزگاران طعمه عقابان هندوکش شود.

لحظاتی بعد مردم محل یکا یک با هزاران ترس و لرز به مکتب آمدند. مردم جسد عزیزان خود را با دلهای آگنده از اندوه و چشمان پر اشک شانه به شانه به هدیره بردند. دو شاهین یکبار دیگر محلق زنان بر فراز مکتب مانند دو جت شکاری پرواز نمایشی را اجرا کرده از دید مردم در فضای پهناور ناپدید شدند.

کندک ۶ قومي تحت قومانده مرحوم جگړن دافع هوا شهيد غازي مرد در منجان نيز تلفات زيادي در پي داشت . اين دو کندک بخاطر دفاع از ولسوالي جانفشاني کردند تا آخرين رمق اما دشمن انسانيت ومردم به رهبري مستقيم مسعود ومشاورين پاکستاني عمليات تهاجمي را از ۶ طرف آغاز کردند با سلاح امريکاي و مدرن نسب نبود وقت وخرابي هوا وقت کمک از مرکز مساعد نشد ودشمن با ضربات راکت اندازه ها بالاي پرسونل وکشتار بي رحمانه دريغ نورزيد خدابخش تا آخرين مرمي جنگيدهمراه پرسونل ولي روز گار تلخ دچار آنها گرديد دشمن همه پرسونل زخمي را تير باران قرارگاه را به آتش کشيد واسيران جنگي را با هزاران بي رحمي به کردار ابوجهل به طرف پنحشير سوق نمودند. که معاون سياسي يکي از اين اسيران جنگي بود که با از دست دادن چشمانش تمام شد.

ولسوالي شغنان با داشتن اضافه از ۱۶ ليسه ومتوسطه يک باب تربيه معلم ويک ليسه موسيقي در بخش هنر يکي از ناب ترين وبا سواد ترين ولسوالي سرحدي افغانستان است .با داشتن آب هواي درخشان در فصل تابستان پاريس کوچگ گفته مي شود شغنان با داشتن مردان آهنين که عليه بي عدالتي ها مبارزه کرده اند چون. يل محرم بيگ مبارزه نستوه روشان زمين وآغا صيب پرپي شاه قهرمان جنگ دوم جهاني وسلامت شاه قهرمان جمهوري دموکراتيک افغانستان وهزاران نظامي ديگر که در دوره هاي مختلف و دموکراتيک وحکومت هاي قانون شهيد زخمي ومعلول شده اند افتخار سرزمين شغنان اند.

درود بر روح همه شهيدان گلگون کفن وفردوس برین جایشان باد. وکسانیکه از دست ابوجهل در امان ماندند ، طول عمر برای شأن استدعا دارم .

درود بر وطن پرستان ديروز افغانستان !