آمنه سلیمی

آمنه سلیمی


ستاره ی پشت ابر پنهان نخواهد ماند

فرستنده: نوروزشاه همرزم

۱۵ جون ۲۰۲۰

          شعر نقطه اوج احساس است و زمانی حس میشود که در عمق واژهای سرودگری غواصی کنی و دانه های شاز را از ریگهای ساحلی جدا نمایی. گاهی ساده ترین کلمه را آنقدر ماهرانه نظم می بخشند که خواننده با تکرار متواتر آن بیشتر شیفته میشود و آنقدر آنرا تکرار میکند که به تکیه کلام تبدیل میشود.
          آری! این معمار شعر است که آسمان خراشهای مستحکم و خوش هوایی را میسازد که چشم از تماشای منظره های اطراف آن هزاران تعبیر را در شهر دل ببار می آورد.
          در این نبشته میخواهم یکی از معماران تازه کار، خوش صلیقه و با استعداد را که سرودگری میراث مادری اش است، و چمنزار شعرش از جویبار بزرگمرد شغنان زمین (ملا لاچین عاصی) آبیاری شده؛ به معرفی بگیرم. اگر خواننده به اسم ملا لاچین نظر اندازد یقینا فکرش از مرز شغنان عبور نموده و حدس می زند که هدفم راجع به نواده گان وی یعنی دختران افتخار آفرین شاعر بانویی بنام عزت خانم خواهد بود.
          دقیقا، از میان این خواهران معنوی خود روی سرودگریی دوشیزه ی سخن خواهد رفت که چندی قبل یکی از آفریده های عاشقانه اش که ذیلا ذکر میکنم توجه مرا به اشعارش افزود و خواستم که با این نوشته ابتکارش را تقدیر نمایم.

چه مظلومانه میسوزم، چه مغرورانه رد میشی
تو کم کم با طریق قتل یک شاعر بلد میشی
فرو میریزم، آخر تا کجا لُج میکنی دیگر
چرا ای ناجوان با من به این اندازه بد میشی
دلی را آمدی بردی، شکستی، سوختی، رفتی
چه ساده بیخیال از هر چه با من میشود میشی
چو برگ زرد پاییزی دلت پرواز میخواهد
و با پای غرور خویشتن زیر لگد میشی
بدهکاری از اینکه بغض هر بیت غزل بودی
جنایتکار! در قلب خودم حبس ابد میشی
اگر یک عمر خاطر خواهت از عمق دلم بودم
به گور آخر میان سینه ام سنگ لحد میشی

         قبل از اینکه صحنه زندگی شاعر را به نمایش بگذارم میخواهم بگویم که صورت کاشانی یکی ازجوانان شغنان زمین راجع به خانواده و خود شاعر زیر عنوان ( پنج ستاره درخشان پشت ابر) ظریفانه گفته هایی را نوشته است و من به دلیل اینکه هنرمند و اشخاص با استعداد هیچگاهی پنهان نخواهند ماند و روزی پرده از بالای خلاقیت شان بر انداخته خواهد شد؛ عنوان این نبشته را (ستاره ی پشت ابر پنهان نخواهد ماند) انتخاب نمودم به امید اینکه دیگر ابری، روی درخشش ستاره های درخشان عرصه ادب و هنر را نگیرد.
حالا کوتاه به شناسنامه ی شاعر پرداخته و چند نمونه کلامش را برای اینکه برای خوانندگان شواهدی از قریحه بلندش بیاورم ذکر میکنم.
آمنه سلیمی متولد سال ۱۳۷۷ دختر حفیظ الله باشنده ولسوالی زیباک است که دوره لیسه را در مکتب دخترانه ی مرکزی شغنان به پایان رسانیده و در سال ۱۳۹۵ این دوره را تکمیل میکند و شامل آزمون کانکور میشود و نسبت به علاقه وافر شان به زبان و ادبیات دری به دیپارتمنت پارسی دری ادبیات کابل راه پیدا میکند که فعلا دانشجوی سال دوم رشته فوق الذکر است.

به هر فصلی که می بینی دوباره
گل سرخ و سفید تر دمیده
و آنسو تر شقایق های وحشی
بروی خاک یک عسکر دمیده
یکی امروز بعد از سال ها غم
صدای خنده مادر شینده
به استقبال صلح با بیقراری
جوانی در دل سنگر خمیده
و مهتاب از دل شب با تبسم
دوباره میده میده سر کشیده
من و هندو کش هر دو انتظاریم
به رویاهای در سر پروریده
و خود کاری که از لای تفاهم
دوباره واژه های عشق چیده
بگوش کابل و بلخ و سر پل
سرود صلح یک دختر رسیده

باید اظهار نمود که از لحاظ صنعت شعر به خود اجازه نمیدهم که روی آفریده های این بانو صحبت کنم ولی از لحاظ موضوع اشعارش، در پهلوی سوژه های عاشقانه دو بخش این سرودهایش برایم جالب توجه اند. یکی اینکه بانو سلیمی آنقدر طرف دار مساوات است که زن سیتز و مرد سالار را هر دو تقبیح میکند و بهشت را بدون مرد برای زن جهنم می داند قسیمکه میگوید.

تا پای چوب دار کشم زن ستیز را
و اندر دهان مردگرا مشت محکمم

*****

هر چند اگر بهشت به من هدیه گشته است
باور نمیکنی که بدونت جهنمم

*****

تبیعض را کنار بزن قهرمان من
دیگر نگو فرشته نه مانندت آدمم

و موضوع بعدی که سوژه هر فرد افغان بخصوص افراد مصیبت دیده کشور است همانا شهادت هزاران تن از جوانان میهن می باشد که در اشعار موصوف نیز به سرایت دیده میشود و دید انتقادی در این زمینه دارد.

روحت اش شاد! عزیزم چقدر آسان است
کپک عادی ما مردم بی درمان است
شاید از روز ازل بند چنین تقدیریم
که ز هر سمت فقط فاجعه در فوران است
آخر از درد دل ما چه کسی می فهمد
وقتی افراد حکومت همه بی وجدان است
های مردم مگر از جنس کدامین سنگیم
فلک از هیبت خاموشی ما حیران است
یک نفر نیست چشد طعم جگر خونی ما
غم فقط سهم دلی بی پدر افغان است
و خدا از عقب پنجره اش می نگرد
بی خیال از همه اوضاعیکه در جریان است

*****

در اخیر هم با ذکر یکی از آفریده های این بانوی فرهیخته نوشته ام را به اختتام رسانیده و برایش توفیق بیشتر استدعا می نمایم و امیدوارم که روزی این بانو شیرین کلام یکی از شاعران پر آوازه کشور باشد.

اینجا کسی چه راحت یا هم چقدر خسته
با چشم و گونه خیس در نیمکت نشسته
تا میرسی کنارم وا میکنی بغل را
هی میدوم بسویت با چشم های بسته
می ترسم از همینکه پایم بچسپد آخر
در حلقه که شاید حالا ز هم گسسته
رفتی چی بی تکلف هی با وجود آنهم
این ذهن پوچ و درگیر از بند ها نرسته
از قرص بوسه هایت محتاج التیامم
مانند روح زخمی یا شیشه شکسته
شاید حماقتی بود بر گشتن دوباره
اما چه میشود کرد با عشق چند دسته


اشعار آمنه سلیمی

ترا گلایه، ترا قهر و آشتی و مرا

همیشه پای غرور تو جان سپردن بود

خلاف قول و قرارت گذاشتی رفتی

و اشتباه تو سوگند ناق خوردن بود

چه خاطرات قشنگی که دوش آمد و رفت

میان ثانیه های که در شمردن بود

یگانه حاصل دلواپسی، توهم ها

و دست فاصله ها را بهم فشردن بود

و آنچه را که جدایی برای من میخواست

تمام خواسته ها را به گور بردن بود

۳ می ۲۰۲۰

تا خرخره از زندگی لعنتی سیرم

آری! وسط جاده` بنبست اسیرم

بعد از تو دگر هر چه شود نیست ملالی

حتی که درین فاجعه گیرم که بمیرم

دلواپس اینم که چرا حک شده اسمت

در قلب ترک خورده` آسیب پذیرم

فارغ ز همه تا ته` خط چشم براهم

حالا که تو دریایی و من اهل کویرم

بعد همه~ لک زدنت دست کم اینجا

رویای تو در اوج خودش ساخته پیرم

حالا که تلک بافته ای رد شدن از من

حالا که به سمت دلت افتاده مسیرم

۲۲ اپریل ۲۰۲۰

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

به جایش می پذیرم مرگ ویروس کرونا را

۲۵ فبروری ۲۰۲۰

به دنیای دلم بی معرفت اندازه’ خاصی

که غیرت با بنی آدم ندارم هیچ احساسی

اگرچه خط کشیدی روی اسمم در دلت اما

هنوزم دوستت میدارم ای دیوانه’ عاصی

تو با نیرنگ های پیهمت هرچند معروفی

و من یک دختر افسرده دلتنگ وسواسی

همش طرح نگاهت در خیالم نقش می بندد

دل و جانم فدایت گرچه خیلی قدر نشناسی

ولی جامانده داغ حسرت یک لحظه لبخندت

بدامان تمام لاله های پشت عکاسی

تو خواب دلخوشی های قشنگت را ببین، اما

من و کابوس تلخ و چای سرد لای گیلاسی

۱۵ جنوری ۲۰۲۰

خاطرت هر کجاست فرمانده

سبز در سینه هاست فرمانده

رد پایت هنوز هرسمتی

در دل جاده هاست فرمانده

بی تو دست هزار و یک وحشت

در گریبان ماست فرمانده

و سپاه سیاهی و ظلمت

حاکم لحظه هاست فرمانده

رفتنت اتفاق تلخی بود

مرگ اصل بجاست فرمانده

هیچ فهمیده ای که پروازت

ختم یک ماجراست فرمانده!؟

سنگرت بعد ازین برای ابد

وسط قلب ماست فرمانده

۱۷ اکتوبر ۲۰۱۹

تازه!

خدا حافظ که میگویی، یکی انگار میمیرد

نفس در تنگنای سینه اش صد بار میمیرد

گلونش می فشارد بغض تلخ لعنتی، گویی

که گیر افتاده پای چوبه های دار میمیرد

صدایت، رد پایت، خنده ات ،عطرنفس هایت

بلی دیوانه اش میسازد و تکرار میمیرد

تمام جاده ها خالی، بدون هیچ احوالی

قسم در امتداد زندگی هر بار میمیرد

غرور لعنتی له میشود طاقت نمی آرد

یهو در عالم دلتنگی از اجبار میمیرد

دلش دلشوره دارد، از غمت اندوه می بارد

چنین آهسته آهسته پی دیدار میمیرد

همش تب میکند، از عقده ساکت میشود نبضش

وخیلی ساده مانند نخ سیگار میمیرد

و قاتی میکند کابوس جای خالی ات او را

شبیه فرد وا مانده تهٔ آوار میمیرد

۱۲ سپتمبر ۲۰۱۹

چه مظلومانه میسوزم، چه مغرورانه رد میشی

تو کم کم با طریق قتل یک شاعر بلد میشی

فرو میریزم آخر ، تا کجا لج میکنی دیگر

چرا ای ناجوان بامن به این اندازه بد میشی

دلی را آمدی بردی، شکستی، سوختی، رفتی

چه ساده بیخیال از هر چه بامن میشود میشی

ازین بدتر چه توجیهی به یک دلداده میخواهی

که در بی اعتنایی رفته رفته بی عدد میشی

چو‌ برگ زرد پاییزی دلت پرواز میخواهد

و با پای غرور خویشتن زیر لگد میشی

بدهکاری ازینکه بغض هر بیت غزل بودی

جنایتکار! درقلب خودم حبس ابد میشی

اگر یک عمر خاطر خواهت از عمق دلم بودم

به گور آخر میان سینه ام سنگ لحد میشی

۸ جون ۲۰۱۹

روح اش شاد! عزیزم چقدر آسان است

گپک عادی ما مردم بی درمان است

شاید از روز ازل بند چنین تقدیریم

که زهر سمت فقط فاجعه در فوران است

آخر از درد دل ما چه کسی میفهمد

وقتی افراد حکومت همه بی وجدان است

های مردم مگر از جنس کدامین سنگیم

فلک از هیبت خاموشی ما حیران است

یک نفر نیست چشد طعم جگرخونی ما

غم فقط سهم دلی بی پدر افغان است

و خدا از عقب پنجره اش می نگرد

بیخیال از همه اوضاعیکه در جریان است

۲ جون ۲۰۱۹

دکلک هایت برکت خواهرک با استعدادم!

بدونت میسرایم واژه هایم جان نمیخواهد

بلا در پشت مطلب ، شعر من عنوان نمیخواهد

تمام قصه درهم ریخت با این کار گردانی

ونقش من که در این ماجرا، پایان نمیخواهد

ترا آزاد کردم تا بفهمی در روند عشق

خیانت جرم سنگین است اما ،زندان نمیخواهد

حق و ناحق برای آشتی لج میکنی اما

دل من بابت بشکستن اش ،تاوان نمی خواهد

چرا ای ساده پشت آب رفته بیل میگیری

نمیفهمی خطای عاشقی ،جبران نمیخواهد

۲۷ می ۲۰۱۹

لعنت به گفته ی که تو مردی و من زنم

لعنت به من که عمق غم و اوج ماتمم

لعنت به هر چه بود و نبوده است بین ما

لعنت که حامل همه اندوه عالمم

اینگونه با نگاه حقارت مرا مکش

با چهار چشم خویش نگر از چه رو کمم

جرم من از چه روست که اینگونه تا همیش

با یک دلی شکسته و چشمان پرنمم

گاهی بنام مادر و گه عشق و خواهرت

اندر دل سیاهی شب شمع روشنم

گر سایهٔ امید بروی سرم شوی

من روح میشوم و به جسم تو میدمم

هر چند اگر بهشت به من هدیه گشته است

باور نمیکنی که بدونت جهنمم

تبعیض را کنار بزن قهرمان من

دیگر نگو فرشته نه مانندت آدمم

برشانه های زخمی ام اینبار تکیه کن

من نیز سالهاست که درگیر این غمم

تا پای چوب دار کشم زن ستیز را

واندر دهان مرد گرا مشت محکمم

هرجا که غصه بود به سمت دلم بریز

من پاسدار صادق غم های عالمم

برعشق من میان دلت جای باز کن

زین پس به زخم کهنه ات ای مرد مرحمم

۹ مارچ ۲۰۱۹

یاد چشمانت که می افتم دلم وا میشود

یک سری از حرف های تازه پیدا میشود

واژه هارا بی حضورت بد رقم یخ میزند

وقتی می آیی یهویی شعر پیدا میشود

بعد ازین انگار دلدادن برایت واجب است

در کنارت زندگی بدجوری زیبا میشود

التماس اینگونه از عمق خیالم رد نشو

آخر از دست تو یک دیوانه رسوا میشود

وقتی بی دعوت به شهر خاطرم پر میکشی

درد پایان ناپذیر عشق بر پا میشود

ول نکن دستان سردم را عزیزم تا ابد

بی تو دل تنها ترین تنهای دنیا میشود

در هیاهوی وصالت باز شاعر میشوم

شعر من در عمق چشمان تو معنا میشود

۱۵ فبروری ۲۰۱۹

کاش میشد زندگانی بی خیال روزگار

فارغ از اندوه و درد و غصه های بیشمار

کاشکی تنها فقط من بودم و دستان تو

یک مسیر لایتناهی و باران بهار

لابلای این همه جنجال های زندگی

لعنتی میخواهمت در انتهای انتظار

کی روا باشد برایم بی خیالت زیستن

هست دایم خاطر شوق وصالت پایدار

یک نگاهت را قسم با قیمت جان میخرم

گور بابای شرایط های سخت و ناگوار

۳۱ اکتوبر ۲۰۱۸

کی در آغوش کسی جز تو امان میگیرم

من فقط از گل لبخند تو جان میگیرم

بخدا درپی یک لحظه کنارت بودن

عیش و امید و تنعم زجهان میگیرم

در هوای نگه ات باز چو زاهد همه عمر

بردر مسجد و میخانه مکان میگیرم

زندگیرا همه تسخیر نمودی بردی

لیک زین لطف تو در خویش توان میگیرم

خون دل خوردن من دغدغهٔ دیرینست

مکر دنیاست تصور زهمان میگیرم

منتظر بودن هیاهوی خودش را دارد

صرف یک ثانیه دیدار زمان میگیرم

عکس چشمان تو در عمق نگاهم باقیست

دم بدم اسم ترا عشوه کنان میگیرم

پی تقصیر نمیگردم عزیزم ورنه

انتقامت زکف فتنه گران میگیرم

به سرزلف پریشان تو ای شوخ قسم

جور عشق است که هر روز فغان میگیرم

گنه ام چیست اگر خانه خرابم بیتو

هرچه تقدیر بود سهم چنان میگیرم

خاطر آنچه که بگذشت برایم کافیست

من امیدم زتو ای سرو روان میگیرم

تو اگر زخم زدی قلب“سلیمیت“را

خیر این جرم تو در سینه نهان میگیرم

۱۶ نومبر ۲۰۱۸

یک غزل پاییزی…!

بیا دلدار دینت را ادا کن

به قلبم شور پاییزی به پاکن

بیا بشکن سکوت مبهمم را

نهاد همدلی از نو بنا کن

هوای بیتو بودن پر زاندوهست

دل از انبوه تنهایی جدا کن

دو دیده فرش استقبال راهت

مرا از بیکسی هایم رها کن

بیا درد دل بشکسته ام را

فقط با صوت لبخندت دوا کن

فضای خاطرم گلریزو سرد است

مرا بانوی پاییزی صدا کن

ازین لبریز غم بودن چی حاصل

برو فکر دلم از ابتدا کن

غرورت اندک اندک زیر پا کن

به دک دک های قلبت اعتنا کن

از آغوش شمالک های کابل

نسیمت رهسپار شهر ما کن

به رسم آشنایی مصلحت ورز

به قولت تا دم مردن وفا کن

یکایک عشوه های خویشتن را

به شاهدخت بدخشانی فدا کن

۲۹ سپتمبر ۲۰۱۸

باز در دام نگاهت بند زندانم هنوز

چیست در چشمان زیبایت نمیدانم هنوز

روزگارم تیره و تار است چون شام سیاه

وای وای از تیغ ابرویت هراسانم هنوز

ای ستمگر یک نظر سوی اسیر خویش کن

عشوه کم کن دل کباب و سینه بریانم هنوز

بهترینم لطف کن حرفی بگو بهر خدا

فتنهء تلخ سکوتت کرده حیرانم هنوز

ایکه در سودای عشقت زندگی را باختم

در خیال خسته ات خاطر پریشانم هنوز

بنگر ای بیرحم احوالم چسان آشفته است

پر ز اندوه، دلشکسته، دیده گریانم هنوز

رگ رگی خونم بیادت نازنین وابسته است

بی تو چون مخروبه های شهر ویرانم هنوز

میخورم خون جگر در فرقتت ای دلربا

همچو لاله داغ بر دل در بهارانم هنوز

سنبل و برگ شبو و نسترن در کار نیست

اینکه در قید تو ام آزاد و خندانم هنوز

در پی یک واژه ازلعل لبت جان میدهم

در صداقت مظهر دخت بدخشانم هنوز

بر”سلیمی” جز تمنای وصالت چاره نیست

باز در صید غمت محبوس میمانم هنوز

۲ مارچ ۲۰۱۸

ای وطن جانم نثار مقدم والای تو

برفراز قلعه پامیر روح افزای تو

از کدامین مفخرت توصیف خود را سرکنم؟

از خلیلی و نظامی یا زمولانای تو

میزند برسرخیال شعر خسرو هردمم

میرسد بردل هوای مخفی زیبای تو

رود پنجشیرت شمالک ها وزد برپیکرم

بر مشامم میرساند بوی احمدشاه تو

مینوازد گوشهایم چون نوای بلبلی

صوت شیرین و ادای ظاهر شیدای تو

دم، دم از زیبایی ات اندیشه روشن میشود

آه! مینازم وطن بر منظر وماوای تو

بهر توصیفت نگاهم موج، موجک میزند

دل چو ماهی ها اسیر است اندرین دریای تو

آه و افغان دلم اینست هر شام و صباح

چشم دشمن کور بادا گر بگیرد راه تو

شورش اندیشه و شعر (سلیمی)بهر توست

میدهم جان از برای فرحت فردای تو

۱۹ اکتوبر ۲۰۱۷