عبدالکریم نوجو

بوی خون

از فضای ملک افغان بوی خون آید همیی

زندگی بر شهریان رنگ جنون آید همی

انتظار آتشین  هرروز هر مادر کشد

تا که اولاد ش زمکتب سر برون آید همی

تخم مرگ را جاهلان آورده انداز ملک غیر

انتحارو خود کشی از دست دون آید همی

مکتب قتل وقتال را ریشه خشکیدن رواست

ورنه از فتوای” شیطان “مرگ فزون آید همی

یک هجوم بی درنگ بر سر ددها خوش است

فتنۀ  فرهنگ  ستیز باید زبون  آید همی

در فراه از مادران آموز پیکارو ستیز

صحنۀ طالب کُشی را آزمون آید همی

آفرید حماسه را “ریزه گل” ها دروطن

یاد از شیر زن “ملالی” یا “ذوفنون” آید همی

 28- نومبر- 2014

تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۷ دسمبر ۲۰۱۴

وحشت

از فصا روزی به جنگل تاختیم

با همه وحش و درنده ساختیم

هیچ تر س و بیم مایان را نبود

نظم جنگل خصم انسان را نبود

بعد روآوردیم به شهر آدمان

هر قدم هر جای تشویش وگمان

آدم ریش دارو مو هایش کشال

در کمین است تا نماید یک قتال

بهر جنت این جهان ویران کند

ملک آزاد یک بیک زندان کند

!شهر آباد و تمدن کار نیست

!این جهان کفراست مرگش عار نیست

انتحاری واسکتش آماده است

انتخابش مسجدو چند بنده است

زندگی سازد جهنم  با ک نیست

بهر فردوس برین غمناک نیست 

تاکه آی.اس.آی و اعراب در برش

هر کلای  خود فروشی بر سرش

با شجاعت با متانت  پیش رویم

با صداقت با دیانت پیش رویم

در خط اول تعرض ساز کن

یورش قاطع ز سر آغاز کن

زیر پای دشمنان آ تش فروز

تکیه گاه و پشتیبان آید بسوز

شرط پیروزی به وحدت بسته است

ملت یک پارچه  دایم رسته است

۱۱-۲۹-۲۰۱۴

تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۱۲-۰۳-۲۰۱۴ 

خشم مادر

ای من فدای دست توانای مادری

یا غیرت شکفتۀ آوای خواهری

دریای خشم وکینه بجوشد با ستیز

یورش برد به سنگر دشمن چه اژدری…

داغ پسر چه آتش سوزنده شد عیان

گیرد سلاح و ستر کند زیر چادری

بر لشکر پلید وددمنشان برد هجوم

“حقانی” راکمر شکند زلف عنبری

نازم به دست وبازوی مادران شیر

یک دست بر سلاح و یکی طفل پروری

این سروده به خاطر قهر مان مادر که در فراه انتقام پسرش را از سیاه دلان طالب گرفته همین لحظات به افتخارش ایجاد شد.   ۲۴   نومبر ۲۰۱۴

انتظار بی ثمر

در گوشه ای زباغ

در زیر سایه ها

!هردم، هر لحظه چشم براه

:تا از کجا ونا کجا گلرخی رسد

با ناز عاشقانه و با عشوه و خرام

.صحبت ز هر چه روا است سرکنیم

چشمم به هر سو کاشتم و رویشی نداد

آهی که از گلو رها شد و پوششی نداد

!فریاد از موبایل همه بی جواب ماند

،از هر صدای پای رهگذران  به یک امید

!ماند به آن، که میوه گرفتن از درخت بید

.حیف است با خیال پوچ بجایی سفر کنیم

دیدم که سایه رفت

مرغک به ناله رفت

اطراف باغ تهی شد ز آدمان

آهنگ وشور شهر فروبست همزمان

!دیگر بس است در انتظار  ناگمان

.عشقی که خام بود از سر بدر کنیم

نوجو -2 میزان 93

تاریخ نشر در سیمای شغنان: 28 سپتمبر 2014 

ستیزوآرزو

شاجور” کله پرکن از” تیر”علم وفن”

،سنگر بگیر در مزرعۀ منطق وادب

“با ” فیر” ضربه ای به اهداف خصم” جهل

!آتش کشا به تک- تک رهروان کژ خیال

.با منطق قوی با علم و با کمال

،ثابت نما که جهان پیش میرود

،بر تارک زمانه آیه های عقل

.بر پیکر جها لت و افسانه نیش میزند

:آنگاه جهان به سوی نور

،آگاه ززندگی و تازد به هر طرف

،یک کهکشان سعادت گزیند مکان خویش

…..نسسل های بعد به این کیش میرود- میرود

 نوجو  – 24 –سپتمبر2014

کاشت عشق

،نگاه داغ از پنجرۀ عشق

،به سبزه زار نگارم

.برای روییدن

،تبسم نمکین 

،رها کنم چون تیر

،نشانه ام دهن یار

،برای خندیدن

،زمین نرم لبانش

،به کام دلداده

،که تخم خواب بکارم

.به بوسه دزدیدن

23 /09/2014

ره آورد  سفر  بدخشان از تاریخ ۲۱جولای الی ۷ اگست ۲۰۱۴ – قسمت اول

یک سفر را در بدخشان داشتم

از طریق راه به سویش تاختم

راه سالنگ راه پر رنجو عذاب

کانکرت بشکسته و اسفلت خراب

با هزاران جمپ وخیزطی شد طریق

یادم آمد آن  روز گـــــاران عتیق

راه خنجان تا به دوشی زیر کار

چند نمود موترروان است در قطار

ملک بغلان ملک سبزو نعمت است

اززراعت حاصلش پر هیبت است

میوه هایش هر طرف افتیده است

شالی هایش در زمین غلطیده است

وه که کندز مهد بیزنس در شمال

کا فی هایش مثل سابق، است فعال

تالقان با عصر نو دمساز گشت

کوچه هایش پاک و برقش باز گشت

کشم ومشهد در گذرگاه زمان

نقش خودرا حفظ نموده همچنان

راه فیض آباد چنان پُرتاب وتب

کاروان  راحت رود درروزو شب

پول و ثروت آنچنان بنیاد گشت

شهر نو” عاروس  فیض آباد گشت “

موترو ماشین همیش پر ازدحام

رنج مردم را کجا شد التیام؟

مرکب” پوش” بار به هر سو انتظار

این” تمدن ” رایج است دراین دیار

فقرو بیکاری عیان است هر کجا

!علت جنگها همان است هر کجا

عدۀ بر گنج و معدن استوار

دیگران را سخت دارند درفشار

از مجاهد تا به طالب غرق جنگ

تا همین “گنج معادن” آرد به چنگ

قدرت” بالا” به این جنگها شریک

“موضع خودرا نگهدارد ” تپیک

شیوه” هم بستر شده بر هر گروه “

مردمانش شکوه دارند و ستوه

سارق وطالب به هم دریک کمین

!ما ل وثروت را به یغما برده بین

از حکومت تا به طالب جزیه گیر

!کیست داد رس؟ به فریاد فقیر 

                     ختم قسمت اول-  ۲۸ – اسد ۱۳۹۳ کابل

ره آورد  سفر  بدخشان از تاریخ ۲۱جولای الی ۷ اگست ۲۰۱۴ – قسمت دوم

 حوض شیوه کان لاجورد را نماد

یک “کران” کوها همی آرد بیاد

ملک شغنان “چله” وحوضش نگین

زیب انگشت بدخشان است همین

کوتل غارجوین پر پیچ  و خراب

هم سواری هم وسایط در عذاب

تا پل” اندیز”سرک هموار نیست

بعد ازان تیز تر برو دشوار نیست

جوی بهشار” دشت خشک”را آب داد

زندگی  بر ده نشینان تاب داد

رشقه بر اندام دشت زیبد چنان

!سبز پوشیده است عاروس زمان

آه که بازار است پر جوش وخروش

خیلی ها بینی که سودایش بدوش

چشم معتادان فتد بر چشم تو

میل پول گیری کنند بی رغم تو

موتر هر قریه باشد انتظار

!چند سواری یافت میگوید تیار

مندوی را پر ز اجناس یافتم

!خانه هارا خالی زاکناس یافتم

زانکه تنخواه نیم سال اجرا شود

قرض وقرضداری بسی برپا شود

نرخ روز افزون تباه سازد ورا

کسب بی پول حنا سازد ورا

از” قلعه” تا ختم روشان راه نو

با وسایط تا توانی تیز رو

بند ده مرغان اثر مانده بسی

قهر دریا را فرو شانده بسی

بند پاجور ناجی روشان بود

از کمالات ودانشی انسان بود

زیر بنای ملک باز سازی شده

!روبنا با غیر همبازی شده

اعتیاد بر اوج خود گشته روان

اقتصاد خانه ها را سخت زیان

معنویت درحقارت در زبون

پستی فطرت ازین اعمال فزون

نسل نو باید به اندیشد چنان

تا رها یابند مردم ها ازآن

در محافل جنگ وبی قیدی چرا؟

با خشونت قهرو بد مستی چرا؟

ساز فرهنگ نوین دمساز خویش

!آرزوی نیک را رانیم به پیش 

ظرفیت ها در نهاد ها زیر زیر

از نهاد بی سواد، جان ها به سیر

از علوم واز مهارت بهره گیر

تا روی بالا  یکی را دستگیر

جوهر آدم که بر اسناد نیست

تکیه بر کاغذ هیچ بنیاد نیست

بر ترازوی عمل سنجند ترا

صد بها در آزمون بخشند ترا

یک هنررا از هنر ها یاد گیر

تا خریدارت شود برنا و پیر

مسلکی و حرفوی باید شدن

با تخصص خسروی باید شدن

چشم گردون بر همه بازاست مدام

نخبه هارا چیده میگیرد به نام

ختم قسمت دوم  ۲۰اگست۲۰۱۴

تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۲۱ اګست ۲۰۱۴

حادثۀ ارگو

ای بدخشان  یک  گروه از سنگ تو آسمان  شدند

یک گروه با لغزش کویت به خاک  پنهان شدند

یک گروه از خاک زرخیزت رفاه  آورد بدست

یک گروهی زیر  خاکت  به مرگ  قربان شدند

هرکه این تصویرمرگ رابا صبوری خیره داشت

بغض گلویش را  فشرد  و باز در گریان شدند!

ای خدا  تکرار این  روز را به این ملت میار!

در  عزای   مردم  ” ارگو”    همه   بریان  شدند

نوجو

3می2014

تنگهِ یی بهارهر خوږنون

طبیعت ښا ڤجنت چوښتهم  بهار، یَت

ژنج غل نوسچنت “نوروز” سوار، یت

په وهڎ ېن یهخه کېن لو غل نه ښوڎ جېن

قرارٽ اجگه ښڅ از وېڤ زوار، یت

گُلت پهرکند غلٽ  مس وېڤ درک نیست

بهار چیزرد شلک دس خارو زار، یت

کښهپڅت خورن غلٽ قهغېن زمهڎ ارد

زریځت شاد غلبیل ارد ننگ و عار، یت

ایا مېج جهت ذقښ از فکر تویجن

لپٽ خرچت خوراک تر دیار ،یت

تووښتېنت تو واښ جیځ خالی از واښ!

ستورت مال ځه رهنگه وېڤ غمار،یت

خو وېدېن کیل کنوم وېڤرد په تهوم

زمستون بیده ڤود چیزرد بهار، یت

قماچت باج خو جای لهک چوږج نه فهموم

 چدوم خید مېج قرارٽ تر کڅار، یت

شلک پاڎت شلک قیچرد ایام کهی ؟

فلیج ارد اچگه غم مس در کنار،یت

بهار خوش طلهپت نوجو تمرد ڤا

اگر لوڤم نه لوڤم ید شعار ، یت

                            کابل- 18-مارچ-2014

ترس بهار

مرابیم است به ملک پرخشونت        چرا آیم ؟  به  نزد  بی عطوفت

به  فرهنگ  بهار بیگانه استنند         اول مردم،  دوم  اهل  حکومت

 به  ملک انتحاری جای من نیست        به هردشت ودمن آوای من نیست

گلی بـشکفته ام  پا یمال انســـــان        درین باغ وچمن ماوای من نیست

 چرا بلبل گریزد از گلــــستان ؟         بهارش را نمودند پس زمستان!

نیابد  جای مصــــئون بهر لانه         زراغ  و  باغ  رود سوی بیابان

 نسیم  صبح را جای  وزش نیست          به جایی می وزد آنجا تنش نیست

به  اینجا غُرش  طوفان وگرد باد          شمیم  عطر را  جای پرش نیست 

کابل- 15- مارچ -2014