تاب زندگی
در پیچ وتاب زندگی ام ره می برم به پیش
مغرم سوار علم
عقلم پیی فنون
فکرم سوی هدف
این دژ کهنه پرور و خشمگین کنم پریش
هرجا که نور نیست
دانم سیاهی است !
هر جا که عدل نیست
دانم تباهی است !
آنجا که علم نیست جهالت به رسم کیش
تازم به دیو جهل
نوازم سرود عقل:
این خفته گان قرنها
بیدار می کنم ،
تا این جهان دوزخی را سازند بهشت به خویش
فیض آباد،۱۳ مارچ ۲۰۱۸
به پیشواز نوروز
هر سال بیاید
گویید به نوروز که سیرآب بیــــاید
باشوکت وباعظمت و شاداب بیاید
افسرد گی موسم سرما بزداید
با شورو طرب با تب و با تاب بیا ید
ما میوۀ “هفت سین “به هم ساز نمودیم
او با دف و با مو سیقی ناب بیاید
در سفرۀ ما هر چه بگویید مهیاست
با ساقئ گلرنگ و مئ نـاب بیا ید
ما خانه صفا کردیم به پیشوازهمین روز
با رسم نیـــــا کان و به آداب بیاید
ماچشم براهیم به پیشواز بهاران
هر سال بیاید ، با گرمی آفتاب بیا ید
از چلی و ملا و مجاهد نه هراسد
با طبع خودش زمرۀ احباب بیاید
۱۱ مارچ ۲۰۱۷
روی هر کاغذ می باید نوشت
زیر پای مادران باشد بهشت !
عشق پاک و مهر ورزی اش نگر
از ازل در قلب آن گشته سرشت
۸ مارچ ۲۰۱۸
به پیش واز ۸ مارچ – بخشی از یک منظومه وظهور تاریخی مرد سالاری
به خواست نفع بشر جامعه هویداشد
ونقش جنسیت و باز دِه کار پیدا شد
نخست جامعۀ زن مدار حاکم گشت
عدالتی که روا بُود به نحو سالم رفت
فزونی یافت باز ده کار روز به روز
یکی به فکر تصاحب به حال بروز
ظهور ملکیت مَرد، چه فرد باقدرت
کنون صاحب جاه و جلال و باهیبت
پدید خانواده به سان سنگ نخست،
بنای رابطۀ نو را زمینه شد درست
قرار کسب تملک به سود مرد، مدار
ز امتیاز تصاحب به زن نماند وقار!
شروع جامعۀ زن ستیزو مرد محور
نهاد گام به زور نیزه و کژ داور
چه کیشها نبود، چه وهم در پندار
چه گفته ها نبود، غلط در گفتار
چه حکم ها نبود، به سود گنج بران!
چه وعظ ها نبود، به نقص رنج بران!
فتاد جامعه در تضاد و جنگ و ستیز
زبیعدالتی توزیع چه صبر ها نشد واریز
بنای جامعه از ابتدا بدین مــــــنوال
تکامل هر چه فزون یافت ستم بر حال
زعصر سنگ تا زمانه های آهن کیش
به َدورو عهد کمپیوترهم رسید این نیش
ترقی وپشیرفت بدون دادو عدل و صفا
زمینۀ ستم است و خشونت است وجفا
مباد جورو جفا در جوامع انسان!
مباد حاکمیت هر گز با نادان!
۷ مارچ ۲۰۱۷
تنهایی
ای دلبر فرزانه دیریست نمی آیی
باز آی به این خانه با مهر بیارایی
مارا نبری ازیاد دلداده مکن نا شاد
این وضع خطر دارد در غربت وتنهایی
با شمع رخت افروز کا شانۀ شام وتار
در کلبه فروغ آید گر چــهره تو بنمایی
از وصل تو محرومم از هجر تو می سوزم
گر کار چنین باشد آســـــوده نیا ســــــــا یی
با عشق همی کارم این گلـــشن دوستی را
باشد که ثمر گیرم با صبرو شکیبایی
با عهد به پیش تازم تدبیر همی سنجم
من کام بدست آرم با فهم و توا نایی
نوجو تو چرا نالی از یار وفا جویت
اوعزم سفرگیرد پی ریز پذیرایی
۳ حوت ۱۳۹۴، کابل
زان پیش که باعشق کسی چهره کشایید
در مزرعۀ قلب خودت مـــــــهر بکارید
خواهی که محبت دراو ریشــــه دواند
از صفـــــحۀ دل کــــینه ونفرت زدایید
۱۶ فبروری ۲۰۱۶
فریاد پرنده ی آزاد شده
درون یک قفس تنگ بوده ام به وقار
فضای مهرو محبت همیشه در تکرار
ز لطف و نازو نوازش مدام برخوردار
کمی نبود زآ ب و دانه و امداد.
مرا درون قفس چه یک معشوق!
فرشته وار پرستیدند
زناز و نخره ی من خوشی دیدند
صدای قهقه ی من پسندیدند
حیات یک قفسی به وفق مراد.
بدست نیک کسان شدم آزاد،
کجاست مهرو نوازش درین وادی؟
کجاست امن وسکوت تا کنم شادی ؟
کجاست دانه وآب که داشتم عادی ؟
درین سرای غمستان می شوم برباد.
۱۴ فبروری ۲۰۱۴، کابل
جۈنۈنه
یه خوش څېم ات جۈنۈنه
موزارڎ درون وم خۈنه
څرهنگ تیرته یه ݑۈد
غڎه وم جهــــت پرۈنه
مجنون جناو اُم ڎېوِن
مو نۈم وم خېز دیۈنه
وم پرچهمېن لۈ ږنځېل
مو پاڎ ارد وېښچ زولۈنه
تېر ابر ته وم پیڅ انجیڤد
خوغونج څه کښت یه شۈنه
وم نازنین ارد لوڤېـــت
وُز اُم وم خــــــېز روۈنه
شیرین گهپېن څه ڎهڎ اُم
وم وینتاو ارد یے بۈنه
وم پوݑچېن ېن تُلۈ تیر
وم تیر ارد اُم نښۈنه
غَڅېن غول اند اُم وم وینت
نوجو څېم ارد یگۈنه
۲۱ جورای ۱۳۹۷، کابل
ثهو اُم
وم ژیوجگے یے یاڅ اند مو چسېت غل ته څه ثهو اُم
څۈند ښڅ ته څه ږیبېت، ثهواُم اچ نه وزهواُم
هر یار قتے نیستاو لپݑ ڎید مزه تورد
مورد یه څه نه ڤد اچگه قتیر کهی پشهو اُم
هر مجلس عشق اند لپݑ چیز وِنے خِشروی
وم بۈی دےغول اند څه نه ڤِد وُز ته نه سٲو اُم
هر عاشق بے تاب ته بلند نۈد خو یار جهت
وز زق خو درون اند، بعد خوخیال اند ته نهو اُم
گرم روی رفیق گهرم توکښت حالت وینتاو
با یار خنک روی څه نݑ اُم هربار ښڅهوم
خوش، وهڎ زریځېن کوه ره آزاد څه ناږېن
وُز هر یے قفس ژازاُم ات نالهن قتے مهو اُم
یه گل ته خزۈن څه سۈد سٲم ته یے بلبل!
هر خئښ تے نِݑ اُم شورته کِن اُم یکبارگه ته نهو اُم
۲۴ جون ۲۰۱۵
آسیب جنگ
گلهای نا شگفته وبشگفته چشم به راه
تاقطره های آب از دل آسمان فروچکد
ریزد چه دانه های گهر بار به روی برگ
تا چهره های پر از خاک شستشو دهد.
کودک برغم کودکانه شاد و با نشا ط
دور از غم ومصیبت سودای روز گار
هر جا که می دویدو هرجا که می نشست
مادر به مهر ما درا نه اش در انتظار .
آمد صدای هول بر انگیز چه رعد سا
دود کبود بسان ابر بال و پر کشود!
کو قطره آب ؟ که بریزد بروی گل
آتش بجای آب بجانش اثر نمود
کودک چه برگ لاله فتاده بروی خاک
ازخون پیکرش شفق سرخ زاده شد
با رد زچشم مادر آن قطره های اشک
صد داغ به قلب عزیزان نهاده شد!
سرو سهی که شاهد این ماجراست گفت:
اینست کار آدم با عقل و با شرف!؟
از قلب چاک چاک وطن خیزد این صدا
من سیر گشته ام ازین جنگ بی هدف .
۱۳۶۹، کابل، تاریخ نشر:۳۱ جنوری ۲۰۱۸
ای صد هزار لعنت ونفرین به این ددان
کشتار آدمان شده است ورد این سگان
آن بیگناه به خون خودش می تپد همی
چون مرغ بسملی که سرش زیر پرنهان
روح شهدا شاد وفردوس برین مکان شان باد!
۲۷ جنوری ۲۰۱۸
میگذرد
عمراست که چون آب روان میگذرد
باَ قافلۀ ســــــــودو زیان میگذرد
هرروز که میگذرد خاطره می ماند
شادی و غمت نهان نهان میگذرد
۵ دلو ۱۳۹۵
اشعار عبدالکریم نوجو-برگرفته شده از صفحه فیسبوک توسط اداره نشرات سیمای شغنان
ستایش تیم ملی فوتبال
این تیم که می بینی ، با هویت افغانی
در فتح وظفر دایم ، چون شیر خراسانی
از قلۀ “هندوکش “، تا محور “شمشاد”بین
از جنوب تا کابل، هر چهره نمایانی
تمثیل کند وحدت، پیوند تبارو قوم
با همدلی می تازند، با حملۀ طوفانی
این راز ظفر دانم ، تامین هم آهنگی
هر پاس و کمک زاید، آن گول به آسانی
با حملۀ شاهینی ، حریف شود مبهوت
در بیم و هراسانند، مرغان بیابانی
هر عضو همین دسته، تابنده ورخشنده
خیلی که درخشیدند آن”خیبر”و “سیغانی”
در تیم حریفان هم، کوشند به سبک خویش
از سد عبور مشکل، دروازه نگهبانی
از پای تو ای افغان، کی توپ خطا گردد
در بازی هر میدان، گول است فراوانی
نازم به مربی ات ،با آموزش وتخنیکش
پیروزی بدست آرید، با شوکت افغانی
نوجو که دعا گوی است، برجمله وطنداران
آبروی وطن آرید، با غیرت و وجدانی
30-دسمبر- 2015- کابل
میگرید
به مرگ فوق جنایت آسمان میگرید
زسوز نالۀ معصوم زمان میگرید
زسنگ سنگدلان موج خون جاریست
برای “نعرۀ تکبیر” این وآن میگرید
هزار لعنت الله بر سفله گان بادا !
شنید هرکه خبر را همچنان میگرید
درخت و سبزه و حیوان شاهد صحنه
به کار وحشت” آدم” بی گمان میگرید!
فرشتۀ که موکل است به اخذ روح بشر
زهمچو فاجعۀ خونبار در نهان میگرید
فضای پر تنش “غور” اسیر فتنۀ ملا
دوشیزه در قفس گور با فغان میگرید
8 نومبر 2015
باب سخن
بابِ سخن به آدم نا دان بسته به
هر بیخرد بجای خودش نشسته به
بگشای باب حرف به اهل سخن د می
این شمع پرفروغ به مجلس خجسته به
هر عضو پیکرت که مصاب مرض شود
راه علاج نیست ، زجا نت گسسته به
دستی که فرق غریبان زند به ُمشت
این دست نا روای ستمگر شکسته به
شادی که ازغم وآهی دگر شود نصیب
صد بار زهمچو خوشحالی ، خسته به
حیف است که آدم عاقل رود به حبس
جاهل به حبس باشد و عاقل رسته به
26/10/2015
ملک باستانی
این ملک باستانی افتید بدست نا کس
آن شهرت جهانی انگار به مثل یک خس
فرهنگ آریا فر در زیر چتر نادان
هر لحظه رو به نیستی گویی که مرده هرکس
میدان قوم ستیزان داغ است ز بهر” هویت”
از من اگر بپرسی ” انســــان نو” مرا بس
ای هم نواو هم کیش در کشتی که ماهیم !
کثرت گرای دهریم نفرین به فکر نارس
ای ذات بیکرانه پاسی به ما نظر کن
باشد به خود بیاییم از فیض مهر داد رس
گردون خنده دارد بر وضع نا به سامان
“نوجو” چه چاره سازد بر مردمان نا کس ؟ 13 سپتمبر-2015
جفاجو
ای دلبر جفاجو دیریست در نهانی
این عاشقان نازت تاکی به سوز مانی
فریاد ما به آسمان گوش فلک شنو نیست
بر ما ترحمی دار ای شوخ آســـــمانی
با مهر وبا وفاباش ای گل رخ پریوش
کن عرضه عشق والفت اینست مهربانی
هر چند زچشم دوریی ای شمع محفل ما
نورت به دل بتابد در پیرو در جوانی
یک بار مروتی کن دیدار خویش بنما
این خواست و این تمنا مگذار ببار ثانی
در بازی شکارش “نوجو” چوصید صحرا
گاهی که زخم خوردم از تیرو از کمانی
13سنبله-1394 – کابل
جنگ نووکهنه
درون گیتی وگردون جنگ افکار است
ستیز کهنه و نو بی درنگ هربار است
یکی چو جغد شب هنگام رفیق تاریکی
یکی به نور خرد ز روشنی بار است
جهان به انقطاب شدید مسیر پیماید
به نقطۀ برسد که فهم در کار است
جهان کهنه پرستان زوال می یابد
اگرچه مکتب آنها هنوز پر کاراست
نهاد عــدل و صفا به رویش وزایــــش
همه زجنگ خسته و دل افــگاراست
ز ار تجاع سیاه همیشه بوی خون آید
بقای علم و تمدن نیاز به پیکار است
رجوع نسل جوان به کیش افراطی!
پیام آن که هویداست زعلم انکار است
به سمت رشد و تعالی ستیز ای راهرو
مقام مرتجعین عاقبت بسی خار است
رسد به منزل فتح وظفر چو” رستم ذال”
که “رخش”علم وخرد را سوارو بیداراست
هر آنکه فکر بهی خواه را بسر دارد
یقین بدان که همسنگرو وهمیار است
پی رفاه و ترقی و عدالت است نوجو
به هر تلاش خرد ورز یار وهمکار است 10 جولای 2015
پیغام
از قلم میرســـد این پیغام
تیغ شــــعرت برار زنیام
حمله کن بر حریم دژخیمان
یک بیک فاش ساز بی دشنام
جنگ علم وجهالت است در پیش
آنچه علم نیست فسانه است وحرام
تخم انصاف بِکار ببا غ این گیتی
غایت است این هدف به میل مرام
وصف معشوقه را زمانش نیست
عاشقان در تلاش بگیرند کــام
وقفه در کارزار بی معنا ست
بی درنگ تاز از سحر تا شام 2/جولای /2015-کابل
مزه میده
در بین خلایق کا شتن افکار مزه میده
این خفتۀ خا موش , کنی بیدار مزه میده
دیدی که ستم یا که حقارت نیست ستوده
بر چیدن این ظلم به هر بار مزه میده
کو قدرت اعجاز که کند یکسره معد وم
در گسترۀ عصر روفتن اشرار مزه میده
هرتیر رها کرده به سوی طالب و داعش
“تق تق” بخورد ” چپه” به تکرار مزه میده
از صلح و صفا گر نگری هیچ اثر نیست
در جامعۀ امن نعمت احرار مزه میده
پایگاه تروریسم تو شیخ های عرب دان
از دست د هند ثروت بسیار مزه میده
جاسوسی غرب در سِمت رهبر این نقش
گر ُدور شود پرده زاسرار مزه میده
همسایۀ شرق لشکر اشرار بسازد
سوزد به این فتنه و این نار مزه میده
روزی برسد ملت افغان به یک عزم
سازد وطن وذلت اغیار مزه میده 28 جون 2015- کابل تاریخ نشر در سیمای شغنان: 5 جولای 2015
بهار با تشویش
چه خوش گوار بهار از شکوفه ها بار است
به هر طرف نگری چمن ز گلزار است
نوای بلبل و مرغکان خوش آواز
چه لذتی که می شنود، دلی که بیدار است
نسیم صبح عطر فشاند به کوچه ها ای کا ش!
از آ ن میان بیخته آید که بوی دلدار است
چه ابر ها خیمه آراسته به دشت و دمن
که رعد و برق بهار، به جشن سزاوار است
دریغ موسم دل هنوز در گرو سر ما است
زهر طرب و خرمی به جبر بیزار است
به بزم بلبل خوشخوان ، زاغچه ها ناله کشند
به جای هر گل این بوستان همه خار است
گهی گهی به آ شیانۀ مرغکان می بینم
کجاست زادۀ بلبل ؟ ببین همه مار است
مرا زموسم سرما سویی بهار برید
دلم زآفت خون چکان سخت افگار است
صدای رعد بهاری گره شود به غریو
زانفجار سیاه دل انتحار هم یار است
چه وحشت است که از”امبولانس”صداخیزد
گمان شهر نشینان بحق، که مرگبار است
20/می/ 2015
تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۲۶ می ۲۰۱۵
هر سال بیاید
گویید به نوروز که سیرآب بیاید با شوکت و با عظمت و شاداب بیاید
افسرد گی موسم سرما بزداید با شور و طرب با تب و با تاب بیا ید
ما میوۀ “هفت سین “به هم سازنمودیم او با دف و با مو سیقی ناب بیاید
در سفرۀ ما هر چه بگویید مهیاست با ساقئ گلرنگ و مئ نـاب بیا ید
ماخانه صفاکردیم به پیشوازهمین روز با رسم نیـــــا کان و به آداب بیاید
ما چشم براه یم به پیشواز بهاران
هر سال بیاید ، با گرمی آفتاب بیا ید
کابل- 16 –حوت- 1393
نه سهوم
وز نیکی کنوم ڤا گه کنوم خار نه سهوم هر قینی څه یاڎد سعی کنوم زارنه سهوم
هر ژیوجگهِ پاک ارد مو دل ڎید شهادت در نزد فوکث از دِ وز انکار نه سهوم
غیر از غم وم ،دگه جای نست مو فکرند هر څوند څه کنوم تر دگه بیکار نه سهوم
وم عشقت محبت، تو لوواکسین اثر کښت تانېڅ و تاثیر نه بېڎج ، بیمار نه سهوم
خوڎ مند څه ونوم یه شینته خو نږجهد غرق سهم دِ نشه یند خوهوښیار نه سهوم
در کوچۀ عشق شوڎ څه لهکېن تو پونتیر یکبار اگر سهوم به تکرار نه سهوم
نوجو تو دلینج یار نه فهم که ره قلاپوم
از مُلک جدا سهوومت از یار نه سهوم
کابل- 12-حوت-1393
سعادت وتلاش
بیا ببال عقل نشینیم وعلم کنیم اهدا
هرآنچه رمز جهان است خود کنیم پیدا
سرود زند گی را سردهیم به کیف نوین
سعادتی که بیا ید با خروش در فردا
چمن زموج گلان شود معطرو رنگین
چه بلبلان قناری مست شویم هم شیدا
ز باغ و راغ کلاغان تهی کنیم به ستیز
پرندگان خوش الحان صدا کشند و ندا
!که سازوساخت سعادت همه به حکم زمان
قبول رنج و نثارو ، جان نمود فدا
فیض آباد -23-01-2015
پرواز خیال
!خیالم ،ای کبوتر صلح وبیگانه از خشونت ها
،بار نفرین را تا کجاها ونا کجاها به آدم کشان قرن تحویل بخش
،چهرۀ کابوس جاهلان وسیاه پرستتان را تا رستاخیزمحشربه آدمان آزادآشکار ساز
بی هراس وبیباکانه حقایق روزگاروجلوه های هستی رابا ماهیت عینی به داوری رهروان سعادت وعدالت خواه جامعه تقدیم نما!
لشکر حق پرستان ونو خواهان را بشارت پیروزی گوی، که حرکت های اجتماعی جبرن به
به شکل گیری جامعۀ فارغ از بیعدالتی ، خشونت وزور گویی خودرا سامان می بخشد وجهان تازه که قبلن تعریف نشده است به سود انسان ونه آدمهای گمراه وجاهل شکل می یابد وجهان گیر می شود ، سعادت وخوش بختی تعریف نوین را کسب می نماید. این پروسه به طور مطلق مستولی میگردد؛ وجاهلان وانسان سنیزان دردوزخ تعریف شدۀ خود با سوزو گداز باقی می مانند. حق پیروز است