بدلم رفتن شغنان چه خمار دیار دارم،،
سیل آن دیار زیبا چه شکار یار دارم،،
وژمه با دو چشم مستت به خرابه دل نظر کن،،
دوستان خزان فصل است با نگار کار دارم،،
نیستم شاعر اما که به ذوقم می نویسم،،
بدلم سرودن شعر دل بی قرار دارم،،
من زه آب تو که نوشم وطنم بدل صد آرمان،،
چون! به دهکده زیبا دوست بی شمار دارم،،
از دیار سوی روشان تا ز درمارخت شغنان،،
چو پیاده با نگارم دست، بدست خمار دارم،،
“نصرت” ها بدل که داری دیدن یارک سابق،،
رفتنم بــه خواجه سالار نذر یک نگار دارم،،
۲۸ سپتمبر ۲۰۱۹
تو څېمېن جهت نه فهم څۈندݑ ته محشر وُز کو بر پای اُم،،
خوبݑ فهمے تو څېمېن جهت غلݑ وُز خېلے شیدای اُم،،
اگر دنیا څـه خیرت با هم څـه سۈد عالم فکݑ وېران،،
نـه ڨهرڎیم اِک وے لحظه مس تو جهت وُز ترک دنیای اُم،،
مے دنیا تیر څه سٲم هر څۈند ضعیف ات ناتوۈن اما تو تئر څېمېن،،
مو قلب اندېن همېښه دهـڎ نه ڨهرڎیم دېڤ تے بی جای اُم،،
تو نا وینتاو یے لحظه یم مودل تنها خو کِښت احساس،،
تو تئر څېمېن خیالند اُم خبر سُڎج ار تو درگای اُم،،
تو څېمېن جهت څه زینېن اس مو یک روز ار تو درگاه خېز،،
یقین کِن مېڤ مو گهپېن وُز وے لحظه شکر مولای اُم،،
وے لحظه یم څه وینت وُز دېڤ تو تئر څېمېن خڎای اُم لۈد،،
نصیب کے دسگه تئر څېم مورد خڎای جۈن خېلے تنهای اُم،،
مدۈم یارب پے مولای اُم څه وخت یکبار گه یه شیرین،،
اے جاندیرسر دچار مورد سۈد خو وم تئر څېمېن تماشای اُم،،
ضیا”نصـرت”دهرڎېن تیر چے تیرت غل تو څېمېن جهت،،
قلم تا رهنگ څـه ڎید تعریف تو تئر څېمېن گل آرا ی اُم،،
۵ اکتوبر ۲۰۱۹
ناخلف اولاد
پُڅ تو-ی-اُم غُله څـه چود کِن مورد تو کار
مـهـلے پیـری چِس مویت مه سٲم گه خار
ات تـو چِس نزدیک تو ږِن مِس تاژد مو دار
نـا خـلـف اولاد خـو داد ارد چـیـز بـکار
نـیـودت هر چیز تو خوش ڨُد مات رِماد
اس رښۈن اند اُم تـو نـئږد تا پے ویاد
روزے صد پـیـڎ اُم تو کهل ات پیڅ زناد
نـا خـلف اولاد خو داد ارد چـیز بـکار
پینځ سالهت سُت تو-ی- اُم چود چول بُرۈن
اس رزیـن ات تـو بـېښ ڨُد نــازیۈن
هـر دقیـقه-ی-اُم تــو قیـود ید اے مو جۈن
نـا خـلـف اولاد خـو داد ارد چـیـز بـکار
اس رښۈن اند تـا ویادېـڅ پـُڅ تو جـهـت
ژهښت اُم ات وئښت اُم تو جهت پُڅ زئز نصحت
لـۈدے “نصـرت”اس خو زارڎ انـدیر ڎو خهط
نـا خـلهـف اولاد خو داد ارد چـیـز بـکار
ضیا “نصرت” ۱۵ اکتوبر ۲۰۱۹
سلیمه! تویـت تاید اس تو تیداو اُم خبر نِست❤
نسیمه! دے خشرویېند تو دستور فک بشر نِست❤
کریمه! نه فهمت ات قدر عشق دوسݑ تو بے مهر❤
حلیمه! تو قلب اند چیز اڨېن اس عشق اثر نِست❤
نجیبه! څه سُڎج “نصرت” تو جهت ڨا هوش پرک نُر❤
جمیله! کو چیز ارد ترۈ توند دۈندݑ نظر نِست❤
ضیا “نصرت” ۱۴ اکتوبر ۲۰۱۹
خهږ چوپۈن چوږج گل خراب
یـه مېمۈن سُڎچ دل کباب
تـو-ت جوۈن ښای غل کتاب
چوپۈنے ڨا نِست تو کار
قشـلاق غهڅېن مـسـتانـه
ښـارچــے کـنېن دیــوانـه
فک وخت وېڤ غونجېن شانه
چوپۈنے ڨا نِست تو کار
دِس خهږ چوپۈن اُم نــه وینچ
شیرین زبان اُم نـــه وینچ
پـاک نـفـس انسان اُم نـه وینچ
چوپۈنے ڨا نِست تو کار
تر سرچشمه جِنگهـلېن
چوږجے سرمـه خو څېمېن
بۈنـه واژمه ارد که جورکِنېن
چوپۈنے ڨا نِست تو کار
هر څۈند چِس اُم تو-ت غل نِست
تو عشق اند “نصرت” دل پست
مو یوښکېن اند سُڎج گل خِست
چوپۈنے ڨا نِست تو کار
ضیا “نصرت” ، وژمــــه، ۱۳ اکتوبر ۲۰۱۹
دېڤ خو غونجېن یېتݑ لهک
موعشق اه جۈن خار تو مهک
قبــــول ســـٲو اُم تو جۈن ارد
عــجـب دراز یِــد تو مـهـــک
سـاقے کو مورد دهــک شراب
وم عشــق اند اُم در عــذاب
خـو جـۈن بـه دل بـرئزاُم
مو حـال وم جـهت لپ خراب
ازۈد ازم وم ارد سٲم
نه کِښـت مو تـیـر اچَݑ رحم
الاو ڎاڎج مو زارڎ انــــد
رقیب خـیـز اند ڎیــد مو کهم
خـشروی تو جۈن ارد مراُم
نـِغۈږ خـو راز تورد ســراُم
ڎېوِن زارت مــو چــوږج
تو یاڅ، عشــق اند وُز پــراُم
نالـهن تــه کِښــت اس ڎرے
تــو جــهت مــدۈم قــمبــرے
تـُښــنه زار ســُڎج تو تـیـر
کـو سٲو وے خېز اے پرے
“نصرت”، B…n ، ۱۱ اکتوبر ۲۰۱۹
خود زبان شغنانی آهیئن هم فرهنگ ما
این زبان زندگی ناموس عار و ننـگ ما
صلح وحدت عزم استقلال ما پاینده باد
این زبان هم دفایی حفظ و حدوفنگ ما
از نیاکان این وطن را بازبان آموخته یم
این زبان کو صحرا کرد خاک و سنگ ما
باز زبان تاجکی شیرین صدا آید بگوش
این زبان مادران حلــه گویی شنگ ما
شاعران و عارفان گویند در این نظم و سخن
این زبان شعر و مهرو صوت سازو چنگ ما
ای نواسـی نهو” مولانا” میــرزا خوش کلام
این زبان پیرو برنا چهره او آژنک ما
خوش جهانی ملتی ما است در زیری زبان
این زبان و پرچم و ابنو نشان او رنگ ما
“نصرت”، ۸ اکتوبر ۲۰۱۹
من کـه طبیبم چــه دوایت کنـم
جان دل و دیده فدایـت کنـــــم
نور دیده خوش قدو باریک میان
وصف رخ و مدح ثـنـایت کنـم
گر تو نیاید زرو در برک مــن
همچو می خویش صدایت کنـم
کی بشود من به وسالت رسـم
هرچـه بگویی تو برایـت کنـم
لعل رخت نیست جگر قیمــتی
هر چه بخواهی تو روایت کنـم
بهر تو ایجاد کـنم راز دل
رقص کنان قلب صدایت کنـم
گر تو بیایی بـه کنار واژمه ام
دور مرو گر کـه صدایت کنـم
“نصرت” بیا در شب حنأ مــن
تو رقص بکن منم نگایت کنـم
ضیا”نصرت”، واژمـــه، ۸ اکتوبر ۲۰۱۹
دیده دیده حسن مادر زاد تو
لحظه لحظه دل کند فریاد تو
جلوه جلوه پس قیامت می کند
آوه آوه قامت شمشاد تو
حلقه حلقه دام کردی زلف خود
واژمه با چی ظلم استبداد تو
عالم عالم درد و غم دارم که نیست
اندک اندک رحـم در بنیاد تو
آی وای از پای در زنجیر من
داد داد از دست بی امداد تو
زنده زنده میــکشـی آخر” ضیأ”
مرده مرده میزیم با یاد تو
” واژمــــه”، “نصرت”، ۵ اکتوبر ۲۰۱۹
نـــه لیلی نصرت شدی 🙏🙏
نــه زلخیا نصرت شدی 🙏🙏
پس شیرین بودن تو برم کفایت 🙏🙏
مثل فرهاد دوستتدارم تا قیامت 🙏🙏
“وژمــــه”، ۱۴ اکتوبر ۲۰۱۹
پیڅ سفېد څېمېن کشتئر،
نِست وم دستور غهڅ با مهر
وم جهت هر روز لوڨ اُم شعر
یه گل بدن چـِدۈم ڨـَـد
ناخونېن چِس لپ دراز
شندېن تنُک لو پیاز
وزات یه-ی-ٲم سَت همراز
یه گل بدن چِدۈم ڨَـد
غونجېن گه سیڨد ارد کشال
سُڎج اُم عشق اند بے حال
نه رېڎج وم جهت موند مجال
یه گل بدن چِدۈم ڨَـد
تئر څېمېن هر روز سرمه
لۈدېن یه اس سر چشمه
وم نۈم مو شعر اند واژمه
یه گل بدن چِدۈم ڨَـد
چند روز یه تاید ار خُږنۈن
ښهب ات مېݑ اُم چود گِریۈن
لودېن یه یݑچ ار پروان
یه گل بدن چِدۈم ڨَـد
“نصرت” سُڎج وم تیر عاشق
در هر کارېن ڨرݑ صــادق
وے جسم ات جۈن موافق
یه گل بدن چِدۈم ڨَـد
واژمه، “نصرت” ۱۷ سپتمبر ۲۰۱۹
عجب زلف و عجایب شانه داری
به زیبایی خود سامانه داری
تو هستی جان من ای نور دیده
بدور عاشقت پروانه داری
لباسایت اتو کرده مدام است
ده سرچشمه چه خوب قوشخانه داری
دو چشمان کبود ات دل فریب است
چو مروارید دندان دانه داری
به چشم آئینه خود را نمایی
به آرایش سرو سامانه داری
ترا رفتن به شغنان نیست لازم
درون قلب من گلخانه داری
بروی نازکت هم نیست کمبود
قدو بالا بلند نازدانه داری
شکرکن”نصرتا”باشد غنیمت
که جا در قلب آن جانانه داری
S.Am.
۹ دسمبر ۲۰۱۸
فکݑ جای اُم تماشا چود تو دستور خوش کلۈم نُر کهی
فنه غهڅېن شماره-م ڤود تو دستور با سلۈم نُر کهی
خڎای تیر خهم قسم شیرین تو دستور نِست گه باتمکین
دجهت اُم وُز تو جهت غمگین تو دستور با مقۈم نُر کهی
تو عشق اند اُم ښَبت ښۈم وُز پڎِڎج ای یار بے همتا
کو یکبار چِس وُزاُم ښا مود تو دستور با مقۈم نُر کهی
خڎای چۈن تو-ت نِغُښت شیطۈن خو چودت اس مو اواره
توعشق دهرڎ اند وُزاُم پِرمود تو دستور با دوۈم نُر کهی
فدای اُم چود تو څېمېن جهت خو جۈنت دین اته دنیا
توجهت بېد مو هست ات بود تو دستور پُر زجۈم نُر کهی
تو تعریفېن خڎای چۈن کهم دے جهت تو-ت خهږ خوشرویېن
غلث لۈم نِست گه توند کمبود تو دستور کله خۈم نُر کهی
ضیانصرت تو چود گریۈن خو عشق اند اے پرے صورت
تویت چیزارد وے نُر لهکچود تو دستور دختے رۈم نُر کهی
.S.Am.
۹ نومبر ۲۰۱۸
عمر چیزی است که در عالم نمی ماند چرا
لطف خوش با دوست ای آدم نمی ماند چرا
لذت این زندگانی بی اثر می ماند چرا
نام هرکس در جهان آخر نمی ماند چرا
گیتی بی لذتش دیدم دراین عمرو خیال
عاشقان ناکام میرفتند از این عالم چرا
این تجارب مانده برمایان از مجنون همیش
ورقه، گلشاه در این گیتی نمی ماندند چرا
گوش کن ای دلبری قامت بلند این زمان
ناز خود را کم بکن بوسه بده نازت چرا
در خیالات تو رفته، هوش عقل کل از سرم
در هوس من سوختم رحمت نما جبرت چرا
خوش بود روزی به پهلویت بشینم ای ستا
تو ز روی نازکت راه غضب ناکی چرا
بیوفا من روشنی بودم دلم تاریک شد
در فراقت، سوختم رحمت نما جبرت چرا
نصرت غمدیده می نالد زعشقت روز، شب
در دیارم غیر تو چیزی نمیدانم چرا
Z.S.Am.N
۲۳ اکتوبر ۲۰۱۸
گفتگوی من و دلدار ندارد مردن
لشکرعشق ز پیکار ندارد مردن
ارزش شمع شب تار ندارد مردن
لغزش اشک گهر بار ندارد مردن
یا گهر در دل ابحار ندارد مردن
گیسویش عنبرو چشمش سیه رخ مهتاب
لاجرم کیف نگاهش همه برتر ز شراب
آستان قدش افراشته در جوش گلاب
لب چو لعلی یمنی غرق در آغوش عناب
یافتم کاین گل بی خار نه دارد مردن
گل تو رفتی و من از شورخزان می میرم
لاله گون داغ به دل مفت وعیان می میرم
آه از آن دم که ز هجرت همه سان می میرم
لذت جور تو نا کرده بیان می میرم
یا مگر قلب ستمبار ندارد مردن
گوش برنغمه آهنگ رقیبان نه کنی
لطف برطلب دیده گریان نه کنی
الفت و مهرو وفا جزبمن ارزان نه کنی
لحد نصرت ازین بادیه پنهان نه کنی
یاد امین نازدانه هم نه دارد مردن
.S.Am.
۲۲ سپتمبر ۲۰۱۸
دل دربرم خدایا سوزو گداز دارد
رقصد به سینه من آیا چه ساز دارد
ستایش امانی باید غمی نباشد
چون در جهان عزیزی مثل تو باز دارد
خوش بخت خوش نصیبی در صحنه محبت
آن عاشقی که یارش بسیار ناز دارد
این رسم در محبت نو نیست از قدیم است
بر قدر ناز معشوق عاشق نیاز دارد
کس بی اجازه کاری نتواند در زمانه
موچی و پتره گرهم خط جواز دارد
یار شکاری من هر روز در شکار است
تازی و باد پای و شاهین باز دارد
گر دیده پیر چندان از دست و پا فتاده
این نصرتت هنوزم عشقی مجاز دارد
.S.A
۳ جون ۲۰۱۸
نوازش کن بوصلت یا بکش با خنجری تیزم
که از درد فراقت خون دل از دیده میریزم
ترحم کن به احوالم نجـیـبه ورنه در محشر
دل آغوشته در خون را بدامان تو آویزم
بهر رنگی که میدانی بخود امیدوارم کن
ز نو میدی بسر خاکستر غم تابکی ریزم
ستم کن برسرمریم زدست هرچه می آید
که تا خونم نریزانی ز میدانی تو نگریزم
وطندار تو هم ای دلبری بیگانه خوی من
تو نشماری ز ملک روس من از اقلیم خوش بیزم
گرفته نصرتا دراین غزل فیضی نمایانــش
زجان و دل مرید زر خرید شمس تبریزم
.Z.N.
۲۸ اپریل ۲۰۱۸
خوشا شغنان ما و دره ها و کوهسارانش
خوشا در هر قدم باغش بهارش آبشارانش
خوشا بهشار خوشا سه نور بنازم چشمه سارانش
خوشا ده شهر چه یک نام و نشان دارد فروانش
دیار ده مرغان از خاطر نه خواهد رفتنم هرگز
چه قندک داشت آن خربوزه های کام سوزانش
کمی آنسو ویر باد دوستان رهل سفر بنــــدیم
که گردد منفعل لعل لب لعل بدخشـــانش
غارجوین ازپستیو تا آسیاب ها خاطر انگیز است
هما ن سان است بر دل خواجه غار عنبر افشانش
دمی از دره درمارخت و دمی از بین خرم باغ
بیایم تپه اندیز چه دارد سیب ارزانــــش
روم یازگام به سیلی دره ها و همدیارانش
که دارد سنجدو ارزان به هر دره فروانــش
گهر بار است دریف و برکدامش رشته بر دوزم
خوشا باور دره ،چشمه زارو سنبلستانش
اگر گاهی به سرچشمه روم چون، سیل نیمده باد
عجب شیرین و زیبا جلوه میدارد شبستانش
سخن چندی ز شرق میهن ام را گوش می یابد
که مروارید دارد در صدف هر موج توفانش
ز چاسنود کاروانم راہ نوادک پیش می گیرد
همی باشد دل آرام آستان ناز جولانـــش
دل می خواهد اینجا ام قصه ها افسانه ها گویم
که دارم دوست تا روز قیامت از دل و جانش
کبوتر چرخ پیهم میزند در پهنه روشــــان
دری مستانه می خواندکه می رقصد به میدانش
ز راه دشت لیلی دامن سڨدیج می چینم
که بینم یارک نازک و بدن مشهور خندانش
اگر ذوق شکاری بر سرم جانانه باز آید
به مهرغش میروم در دره های کبک خیزانش
دو باره راه شدوج میروم تا بنگرم یکدم
که راه و رسم مهمان پروری دارد غریبانش
رواش خوردن به سوی دامن وریزن بشتابم
به جیبم افگنم یک مشت دیگر هم به آسانش
در آخر نرمک و آهسته سیر شغنان خوب است
مناجاتی که او دارد ندارد جمع افغانـــش
خدایا میهنم زیباست زیبایش نگـــهداری
نشاید بر کشیدن پای امیدم ز یارانـــش
مرا” نصرت” که در گهواره این خاک پروریدند
نگهدارم به ایمانــش نگهدارم بـــه قرآنش
ضیأ”نصرت”، ۲۷ اپریل ۲۰۱۸
عمر چیزی است در عالم نمی ماند چرا
لطف خوش با دوست ای آدم نمی ماند چرا
گوش کن ای دلبری قامت بلندی این زمان
ناز خود را کم بکن بوسه بده نازت چرا
Z.N.، ۱۴ مارچ ۲۰۱۸
بیاد آر آنزمان را کز محبت دوستان بودیم
بهم باعشق و الفت آشنا چون روح و جان بودیم
به غیر از عشق و مهر از هرچه دیگر بیگمان بودیم
براه آرزوها گاه سر گه پا روان بودیم
گذشتی بی سبب آخر چرا از عهدو پیمانت
.S.N.
۲۷ فبروری ۲۰۱۸