میرمست میرزاد

سیل عشقت مـی کَند بنیاد را

از که بستانم ز تـو مـن داد را

با نگاهی صید صد دل میکنی

آفـرین بادا ، چنین صـیاد را

سرو از رشک خرامت شد خجل

تا که دید آن قـامت شمشاد را

لطف کم داری و نفرینت فزون

کن مساوی بر سـرم اضداد را

شد نحیفم جسم و رنگم زرد زار

سـاخـتی ویـران ، تنِ آبـاد را

گاه گاه لبـخند دِه ، تـحویل من

فـرحت افزا کن دلِ نا شاد را

گشته ای جـلاد ، جـان عاشقان

حظ دهد خون ریختن جلاد را

می کشم از سوز دل آه و فغان

گوش کن این ناله و فـریاد را

از تماشای رخت ، منـعـم مکن

مشکلست ترک عمل معتاد را

۲۵ نومبر ۲۰۱۹

چهل سال شده کشتن و بس شور شر اینجاست

مـرد و زن و اطفال همه ، خون جگر اینـجاست

یک خانه این کشور ماتمزده را شاد نه بـینی

در سوگ عـزیزش، پدر و یا پسر این جاست

هـر روز درین خـطه ی ما ، جـنگ روان است

آغشته به خون خلق به هر جوی و جر اینجاست

هر لحـظه بُـوَد بـیـم ؛ شـود مـنفـجـر ایـنـجا

افتاده به هـر گوشه ببین پا و سـر ایـنـجاست

از صلح و صفـا هیچ به کـشور خبـری نیـست

آمـار شـهیدان و ز زخـمـی خــبر ایـنـجاست

هـر جا نگـری بـیوه زن و طـفـل یـــتــیـمی

بـیکار و پیی لـقمه ی نان در بـدر ایــنـجـاست

از رحـم و شـفـقت ، به دلـهـا اثـری نـیــست

خون ریختن خلـق ، به جمعی هـنر اینـجاست

تنگ گشته کـنون زنـدگی بـر مـردم مـظلوم

جانی و ستمـگار ، بـسی مـعــتـبـر ایـنجاست

از عدل و مـساوات ، درین برهه سخن نیست

قانون و قضاوت هـمـه گی بـی اثـر ایـنجاست

گسترده به هر سمت ، ببین فسق و فساد است

مـردم چه کــند دولت مـا گـوش کـر اینجاست

هــر کوچه ی این ملک ، پر از راهزن و مـعـتاد

بس رشوه دِه و رشوه خور و چور گر اینجاست

۱۴ نومبر ۲۰۱۹

بیاکه من و تو یکجا و هم قدم برویم

بگوی از چه سبب ما جدا زهم برویم

درین زمان ز هرسو بلند زوزه ی گـرگ

به حفظ جان تن خویش منسجم برویم

بیـاکـه دست بهم داده و ازین وحـشت

نجـات خـلق سـتم دیده از ستم بـرویم

درین دیار مـدام تخم کیـنه مـی پاشند

برای دفع جهـالت، بـیا که با قلـم برویم

دریـن دیار مـسـرت نمـانده جـز مـاتـم

برای کسب خوشی ها و رفـع غم برویم

میان ما و تو تا کی حجاب بدبینی ست

بیا به راه صلح و صـفا هـم قسـم برویم

دو رنگی کرده خراب و وخیم خطهٔ مـا

چه خوب که همرنگ گشته یکرقم برویم

تمام روز خبرهای کـشت و خـون شـنویم

بگوی تا به کدام وقت ، پـر الـم بـرویـم !

۸ نومبر ۲۰۱۹

اگر چه پیر شدم شوق تو به دل برجاست

میان سینه هنوز م ز عشق تو غوغاست

دل از امـید وصـال تو ، می تـپــد در جا

خیال نقش رخت مـونسـم به رویا هاست

نگر کشش عشق ، بین قیس و لیلی را

هـنوز بر سرِ شِن ، نقش نام از لیلاست

پیام عشق بآخر بـدان که مجـنونیست

هنوز اشک چکان ، آهوان در صحراست

ازان زمـان که فـرهاد ، زد به سر تـیشه

میان قصـر ، ز شیرین فغان و واویلاست

مـراکه آرزوی وفا ، از تو بود .. بـیهـوده

چنانکه مهر تو بر من چو سایه ی عنقاست

کشد به سوی تو ام ، موج چشم زیبایت

همیشه آرزوی شنا کردنم دران دریاست

اگر چه موی سـرم شد سفید چون کافور

ولیک ذوق جوانی به قلب پا بر جاست !

۵ نومبر ۲۰۱۹

خیالت باز برپا کـرده غـوغـا در سرم امشب

به دامان اشک جاری گشته ازچشم ترم امشب

ز سوز عشق بی تابم ، به دردم نیست درمـانی

زهجرانت بخـود پیچم ز تب در بسترم امشب

نه آید خواب در چشمم ، درین شب های یلدایی

تو خوش خفتی بخواب و من میان اخگرم امشب

پزشکم نسخه داده بر تـبـم شربی ز لبـهایت

بریز از شربت ی لبها ، کمی در ساغرم امشب

قـدومت گر فـتد در کلبه ای تارم ز خوشحالی

به پـیراهـن نمی گنجـم ، اگر آیی بـرم امشب

به کـیوان سر بسایم ، زهره را در رقص می آرم

به پاس خدمتت اسـتاده همـچون قمبرم امشب

بخـندانـم به الفاظ ی مـحبـت ، تـا سـحـر گاهان

که لـبخند ترا من در بهای جان خـرم امشب !

۳۱ اکتوبر ۲۰۱۹

زندگـیی مـا هـمـه در آه و واویلا گـذشت

نیم دیگر جمع مال و جیفه ای دنیا گذشت

آرزویی همـچـو انسان زیسـتن داشتیم ما

لیک عمر ما به جنگ و دایما بلوا گذشت !

۲۱ اکتوبر ۲۰۱۹

دلـم بی تاب دیدار است، بیا یکدم به تابش کن

پریده خواب از چشمم ، به لالایی بخوابش کن

میانِ عاشقانت ، این پریده رنگ که می بینی !

کـرم فـرما به جمع دوستانت ، انتخابش کـن

مرا یکشب ز لطف خود به بزم خویشتن جـا دِه

دق البـاب هرقدر کردند نگشا در ، جوابش کن

به دنبالت مـرا تاکی ،چو سایه میکَشی هر جا

به هجرت کرده ای پیرم بوصلت پس شبابش کن

کجاست ساقی دهد جامی پـیا پی بـر نگار من

شود مست و بپا خـیزد ، برقصیدن شتابش کن

در آن هـنگامه ی مستی دهد بوسی ز لبـهایش

گناه اش هـر قـدر باشد به پای من حسابش کن !

۱۹ اکتوبر ۲۰۱۹

روزی که نگاه ی تو به چشمم گذر آورد

سوغات بمن سوخت دل و چشم تر آورد

پـُر عـطـر دمـاغـم بِنَمـود ، نگهت زلفـت

وقـتی ز سـرِ کـوی تـو ، بـاد سـحر آورد

وان چـشم فـریبـای تو با عشوه و نازش

بـر خرمـن دل ، آتش بس شـعله ور آورد

آرامـش ازین کلبه ی دل ، رفـت به یغمـا

وقتیکه هجوم عشق تـو از بام و در آورد

از بـسکه به کوی تو ، شـب و روز دویدم

رخـوت بـه تـن و درد بـه پـا و کـمـر آورد

برکوشش و سعی هیچ نشد مطلبم حاصل

تن داده به آن ، هـرچه قـضا و قَدَر آورد !

۱۴ اکتوبر ۲۰۱۹

یک شب اگر ندیم من آن لب شکر شود

کئ! خواستم مزاحم، وصلم سحر شود

خواهـم شبـم ، دوام کند تا به رستخیز

هرکس که بانک صبح زند لال و کرشود

این یک خیال خام و هوس بود پُختمش

دنیا کـجا بـه کـام کسی ، مسـتـقـر شود

بیـنـد هر آنکه چهـره زرد و پـریـش من

مثلم حزین و خسته و خونین جگر شود

کـو قاصدی ! که شرح دهد حال زار مـا

در نـزد آن نـگار یکا یک ، خـبـر شـود

نی تاب آنکه نامـه نویسم ، به محضرش

خون میچکد زخامه و قـرطاس تـر شود

نی جـرئتی نـگاه کـنـم ، رو بـه روی او

صبر و شکیب و طاقت مـن بی اثر شود

گاهی که زلف تیره به رویش کند کـشال

در ذهن باورم به قصه ی شق القمر شود

۱۱ اکتوبر ۲۰۱۹

دو چشمان ی سیاه ات فتنه انگیز

به خونریزی شدی شهره چو چنگیز

نهال ی سبز عشقم، خشک کـــر دی

بـهـار آرزو یــم ، گـشـته پـا یــیــز

وجـودم گشته از عشق تو.. لـبریز

که میسوزم چو خس در آتش تیز

بِکن لطف و بــر آور آرزو یــــ….م

شــرابی از لبا نـت ، بر لـبـم ریـز !!

۹ اکتوبر ۲۰۱۹

عجب چشمان گیرا و فریبا ، آن صنم دارد

به رخسار نکوی خود خطوط خوشرقم دارد

قدش موزون و رعنا و خرامش کبک صحرایی

برای دلربایی آنچه بایست ، منسجم دارد

به شهر گلرخان ممتاز و یکتا قد علم کرده

به خوبی در میان خوبرویان بس ق‌دم دارد

جو جلادی به قتل عاشقان خود کمر بسته

مژه اش خنجر و ابرو چو شمشیر دو دم دارد

همیشه می خراشد سینه ام ، با نشتر نفرت

نمی دانم چرا با من ، مدام کین و ستم دارد

ندیدم الفت اش گاهی و رنگم زعفران گشته

ز احوال نزار من ، ستم پیشه چه غم. دارد

کتاب خوبرویان فصل فصل ان جفا کاریست

که قانون بتان دایم ، وفا و مهر کم … دارد ،

۵ اکتوبر ۲۰۱۹

گر خنده کنی رخ ی تو زیبا گردد

قفل دل من ز خنده ات وا گردد

یکبار بیا شام‌ ، به گلفرش خزان

مستانه برقصیم که فردا گردد،

۲۹ سپتمبر ۲۰۱۹

مـبـاد از بـند عشـق ، آزاد باشم

خوشم در سوز و در فریاد باشم

کنـد شیرین دهـانم، نام معشوق

به کوهئ عشق چون فرهاد باشم

از ساحه چشم قصد رهیدن داری

ماننـد غزال ، شـوق دویدن داری

هر چند نهادم به ره ات دانه و دام

از مرتع عشق میل رمیدن داری

از ظلم و ستم کاش رهیدن بودی

بر درد بشر ، گوش شنیدن بـودی

ای کاش درین دو روزه عمر فانی

بر منزل مقصود ، رسـیدن بودی

به چشم آهو ، لبش کان عسل بود

به شـادابی چـو گلـهای حمل بـود

ز دندان و ز مـژگانش چه گـویم

“به زیبایی خـود ضرب المثل بود”

بیا گاهی به گفت من عـمل کن

سفر در شهر ما ، برج حمـل کن

دو سه روزه بیا مهمان من باش

نوازش دِه مرا ، گرم بـغل کـن “

در باغ دلم سبز شده الفـت یار

گفتم بِکند گل ، دهم دست نگار

از خون دلِ خویش بِدادم آبش

درعیوض گل شگوفه کرد بتهٔ خار

بغیر از تو هوا یی دیگرم نیست

خیالی جز تو دیگر در سرم نیست

به فکر و ذکر من ، تـنها تویی تـو

درین دل آرزو ، جز دلبرم نیست

خبر داری ز عشقت بی قرارم

بیاکه در قـدومت جان سپارم

بـه پرسـانم بیا ، در زنـدگانی

مـیاور دسته ای گل در مزارم

به دست خود گرفتی اختیارم

ز لطف خـود بیا ، گاهی کنارم

مران از درگهت ما را به زاری

به عشقت پای بند و استوارم

شده چندی ز عشقت بی قرارم

ز هجـرانت همیشه اشک بارم

ذکات حسن خود ، یکبوسه ام دِه

به لبـهایت شـده ، چندی خـمارم !

۲۱ سپتمبر ۲۰۱۹

در صحن دلم خیمه ی عشقت چو بپا شد

آرامـش ازیـن ناحیـه ؛ بـر باد و هـوا شد

روزیکه بـِافـتـاد بدان چشـم تو ، چشـمـم

شد مـحـو جمالِ تـو و فـارغ ز حـیـا شـد

مـرمی نـگاهـت ، بـشـگافت سینه ی مارا

وقـتـیکه از آن مـیله ی چشم تو رهـا شد

چون میگ بم افگن نگاهت به هدف خورد

بـر قلـب اثر کـرده و رام ات ، دلِ مـا شـد

هـرکس که لب و خال و خط و زلف ترا دید

بی شـبهه و شک شیفته ای حسن شما شد

لبخند خوشی بر لب شیرین تو نقش است

بـر سـوز دلـم ، خنـده ی تـو عـین دوا شد

بی جنـگ و جـدل ملک دلم کردی مسـخر

این کشـور دل ملک تو، بی بَی و بهـا شد !

۱۹ سپتمبر ۲۰۱۹

آنکه اورنگ عدالت را ، بپا کرده حسین

جان خود در راه آزادی فداکرده حسین

بر اسارت گفت نفرین و شهادت بر گزید

عاشقـانه راه اسلام را ، بنا کرده حسین

۹ سپتمبر ۲۰۱۹

دوچشمم بود شبها ، در فراقت اشک نم نم داشت

تو بودی آنکه در بستر همیشه خواب بی غم داشت

همان روزی که دیدم وان دوچشم شوخ و شهلایت

نگاه و غمزه اش سـویم ، پیام عشق مبهم داشت

لبِ ی لعلـت چو اکسیری دوای درد دل گـفـتنـد

به زخم سینه ای ریشم عجب تسکین مرهم داشت

خبر داری همانروزی که عزم رفتنت از نزد ماکردی

ازآن دم تا به اکنون از پَیَت دل آه پیهم داشت

به یادت هست ؛ هنگامی وداع گفتی خدا حافظ

که تـخریشش میان سینه ام تاثیر صـد بم داشت

ز طرز دیدنم سویت هوس چون برق جاری بود

نگاهی گوشه ای چشمت رموز عشق کم کم داشت

بدیدم لحظه ای رفـتن ، تو هم خیس عـرق بودی

و میریخت از سر و رویت، جلایی همچو شبنم داشت

به قلبم لرزشی افتاد بدستم چون رسید دستت

نه دانستم دگر حالـم، تکان بـرق محکـم داشت

فضا را عطر آگین کرد تکان دست بای بای ات

پـر از نگهت مشامم را ، چنان گلهای مریم داشت

۸ سپتمبر ۲۰۱۹

به یاد حضرت خیام ..

یادش به خیر باد ؛ چنین گفت می فروش

در زنده گی مدام ، به عیش و نشاط کوش

عمرت به حرص حور و قصور مفت می رود

بگذر ز گفت نسیه و این نقد ..باده نوش..!

۷ سپتمبر ۲۰۱۹

دریـن دیـار غـریبم دو چشم بارانیست

هـمیـشه خاطـرم آشفته در پریشانیست

زملک و جا و زبانم ، چو گشتهٔ ی جویا

بِـدان زخاک بدخشان، زبان شغـنانیست

چه میکنی تو فرقه و دینم، که می پرسی

بدانـکه مذهب و کیشـم ، جلیل انسانیست

به نیم قرن اسف بار، وضـع کشور ماست

در این میان پراز جنگ و شورو بحرانیست

همیشه مـردم مظلوم، این دیار غـم پـرور

به ظلـم و وحشـت بیگانگان ؛ قـربانیست

لگام خطهٔ ما دست زورمـندو بیگانه ست

و لیـک مـردم بـومی ؛ اسـیر و زندانیست

هـوای ممـلـکـت ام ، پُـر غـبار و ابـر آگـین

فـضـای ما هـمه جا ُ ، تیره گی و ظلمانیست

حقـیـر و خسته به ملک ها شده مهاجر مـا

به طعن و لعن بگویند ، که غـول افغانیست

بـه روی صلـح و صفا ، بـاب هـا همـه بـسته

همیش باز درین جا دکان فسق شـیطانیست

ز عصر دانـش و علـم و کـمـال ، مـحــرومیم

تعصب و جهالت و خـود بینی در فراوانیست

به روی گنج خفته چو ماریم ، چشم ما در راه..

دوخـتگی ؛ بـر ورود مـال چین و جاپانیست !

۶ سپتمبر ۲۰۱۹

هـمـچو مجنونـم به آخـر، روی لـیلای تو کرد

مست و دیوانه مرا در کوی و صحرای تو کرد

دور از انظار بودم، بی غـم و ساحل نشـین

با نگاهـی غـرق دریام ، چـشم دریای تو کرد

از خرامت سرو گردید ، شرمگین در بوستان

چـون نظر بر قامت ی شمشاد رعنای تو کرد

شور عشق تو ، مرا از خانمان بیگانه ساخت

ره سپارم عـاقبـت ، بر سـوی ویـلای تو کرد

گرچه در تهذیب نفس و دل ، نکردم کوتهی

چشم فتانت ، مـرا مفتون و شیدای تو کرد

تاکه از لعل لبت ، چاشنی گـرفتم صـبحگاه

بی خود و دیوانه در زنجیر، صهبای تو کرد

تاکه دیدم زلف شبرنگ و به رخ پیچیده ات

حالتم را ، بس پریشان همچو موهای تو کرد

۴ سپتمبر ۲۰۱۹

سوخت مارا سوز و گرمای مزار جان ، می روم

بهر تفـریح رخصتی چـندی ، بـدخشان می روم

در مسـیر راه بــرم حـظ از دهات و شـهـر هـا

از سمـنگان تیر گشته سـوی بـغــلان می روم

شهر کـنـدز را تما شا کرده ، سـویی تـا لقــان

تـنگی فــرخار دیـده تا کـلـفــــگـان مـی روم

بس تماشاهی ست شهر کشم و اطراف های آن

از سر دریای کشم و کوکچه تیشکـان می روم

سـبـز بــهــار و قــــــچـی و قـــــره کـمــــــــر

قـریه هـا را دیده دیده سوی خمچان می روم

شـهـر فیض آباد ، آسـایم شـبی با دو سـتان

صبح بعـدش هـم بهارک سیر بستان می روم

از بهــارستان گذشـته ، سوی زر دیو رهسپار

وه چه فرحت بخش در ملک شهیدان می روم

تازه سـازد جـان آدم آن هـوایی سر خـیـلان

کـوتل ی یاغرذه دیده زیچ و غــاران می روم

آن طرف دریا که حدِ تاجکستان ، دیدنی ست

لب لب ی دریای آمـو ملک شـغـنان می روم

از دعای خـیر دوســتان می رسـم در زاد گام

خاک در مارخت سیاحت کرده شـاران می روم

می کـنم گـردش نواحـی هـای شغـنان را بخـیر

از سـِر شیڤ و ویــر تا حــد روشـان مـی روم

غـارجوین، پستیف ، را گردش نـمایم تـا نــواد

دیـدن ی اندیـز، و یازگام و به ساوان مـی روم

می کـنـد دریاچه ای واشرڤ مـستی تا کُـرُنـج

سیر بهشـار و سه نور و دِه ی مـرغان می روم

جایگاه ای شـه خـداداد؛ مـی روم بـاور دره

از سـرِی سـرچشمه ، تا دِهـشار جانان می روم

می کـنـم گردش لب ی دریا پـیاده تـا وریـزن

وَه چه فرحت بخش شدوج ی گلستان می روم

از تماشایی نوادک حظ نـموده بر سـرِ آب زلال

خواجه سالار محض نوش آب حیوان می روم

مـی کنـم چـاسـنود ” بالا را سـیاحـت تا ربـاط

از رباط ها ، سوی جنگل بس شتابان می روم

سَـیر پاجـور کرده تـا چـاویـد جانان ، می رسم

یـارخ” زیـبـا دیـده تا چـاسـنود پایان می روم

گـر شـود فرصـت میـسر، با جمـیع دو سـتان

تا زیارتـگاه خضر، مُـلک شـیـخـان ، مـی روم

بـعـد بـر گشتـم بـخـیر ، با دوسـه یـار نـدیـم

جانبِ ” واشـرف دره” فردوس دوران می روم

۶ اگست ۲۰۱۹

گه شوم خیره بدان چشمان شهلا دیدنی ست

هم لب و خال و خط و آن قد رعنا دیدنی ست

همچو ماری خفته بر گنج رخت زلف ی سیاه

کرده ای رویت قرنطین از تماشا دیدنی ست

همچو گنجی یافته ، دلخوش شوم از دیدنت

رقص و شور من که می بینی سراپا دیدنی ست

وه چه خوش بختی دو دلداده بهمدیگر رسند

بعد غربت ها کـه می گردند یکجا دیدنی ست

می زنی گاهـی مـرا با تـیر مژگانــت چنـان

در میان خون که میکردم شنا ها دیدنی ست

با خـرام و ناز می گـردی میان باغ خویش

پیچ و خم های تنت با انحناها دیدنی ست

منکه سوختم در تبِ عشقت، خبر داری که نه

گر کنی از شربت لبـهات ، مـداوا دیدنی ست

هر زمان خیره به چشمت میشود این چشم من

“وای ، وقتی می رسد دریا به دریا دیدنی ست ” !

۴ اگست ۲۰۱۹

عزم کردم رفته ، از عشقم خبر دارش کنم

جان من خواهد اگر بی وقـفه ایثارش کنم

آنقدر پر سوز گِـریم در حضورش زار زار

ارچه سنگش دل بُـوَد برعشق وادارش کنم

چون ستاره می درخشد در خیالاتم به شب

روز ها تشبیه بماه ، توصیف رخسارش کنم

در دلم گفتم اگر قاضی شوم در شهر عشق

بر سر ی عشاق جان بر کف وفا دارش کنم

آرزویم ماند در دل ، موی سر گردید سفید

جرئـتی در خود نیافتم ، تاکه اظهارش کنم

نیست دیگر تاب رفتن از پی اش در کوچه ها

تا بکی توصـیف لب های شکر بارش کنـم

چند می بافم غزل در عشق او.. دیگر بس است

تـار و پـودِ شـعر خود لـیلام بازارش کنـم !!

۳ اگست ۲۰۱۹

ڤرا کِن ڤـا لـبالـب نُـر تو دَم جۈم

خو بد حالت کِن ٲم ناگ دۈندِک آرۈم

خو پیڅ څیښے برئښـتاواند بنئس ٲم

مــزه ڎیـد آدم ارد گـفتار خیۈم

بتاب سٲو ٲم خو گهپ ڎهد آدم ارد فارت

نِغوږېت خیچ خیچِک شعر تم رد لۈم

مے مَم دنیا تے دایم خوش خو انجـېت

کمیـن اند نوشسچ اجـل دایم ښـبت ښۈم

ڎو مېثه عـمر ، نه وزۈنے څه وختېڅ

پِے مَم دنیا ته رِست ، نېکے یت بدے ند نـۈم

دے مال جهت غۈط ته همدیگر څه ڎهڎ ٲم

نه یِد مال خیرت بدرڎ ات نه زرات ثۈم

مے هر چیزاند یے دورۈن سۈد ته کـیـنه

فکݑ پئخچت وِزۈن ېن، مٲش غلݑ خۈم

۲ اگست ۲۰۱۹

با عرض درود احترام محضر دوستان مهربان

هرگز نگشت لطف تو معطوف سوی دوست

این دل نگـر که مهـر تو دایم به جستجوست

ار چه نه دیدمـت ، به خـیال تو دل خوشـم

هرچند آب نیست ؛ خاک تسـلی از وضـوست

داری خـبر ! ز هـجـر تو شب ها چـه حالتـم

اشکم روان ز دیده به دامان ، همچو جـوست

آوازه ای جمـال تـو ؛ اخـبار شـهـر هـاست

در هـر کجا ز خوبی حسن تو گفت و گو ست

سوختم ز تاب عشق درین گوشه ای سکوت

دانـم عـلاج درد و شـفایابـی، دست تـوست

رفـتم طبیب ، تا بِـکُـنم بـخـیه زخـم خـویش

گفت ؛ ناسور زخم گشته و نی قابلِ رفوست

الـطـاف و رحـم ، بـر سـر دلـداده گـان زار

از مهوشـان مـروت و دلجـویی بس نکوست

دانـم امـیدِ وصـل تـو ؛ نا ممکـن و بـعـیـد

گاهی نگاه بمن زگوشه ای چشم تو آرزوست

خـواهم به محضرت بِکُـنم عرض حـال خویش

امـا مـجال کو ؟ کـه مـرا بغض در گـلوست

۲۵ جولای ۲۰۱۹

دانم که شهره ی و به خوبی حمیده ای

شهر دلـم ؛ به قسط نگاهـت خریده ای

زان چشم باده گون گهی سوی من ببین

چشمم رمـد کشیده تو هـم نور دیده ای

چون صـید بخون تپیده ی دامت فتاده ام

مهرت درون سینه ؛ چو جـولا تنـیده ای

چون ابر رحمتی تو بر این شوره زار دل

باران شدی به دشت کویرم چـکیده ای

کردی جلوس به تخت دلم با نظام حسن

آرام و بـی صـدا و چـه زیـبا لمـیده ای

خوش آمدی به کلبه ی دل بی خیال باش

هرگز مرو تو زحمت هجران نه دیده ای !

۲۱ جولای ۲۰۱۹

گـر زادهٔ آدمـیم یکسر به یقـیـن

روی چـه سبب بهم بگوییم بـد دین

یک عـده تکه دار دین ،گشته بدان

کـردند تمامِ ما به همنوع بد بین

گـیریم جهـان شـده تـرا زیر نگـین

تو شهدو شکر خوری و ما نان جوین

مـغرور مشو به ملک و مـال ِ دنیا

تو بیخبری اسپ اجل گشته به زین

۱۸ جولای ۲۰۱۹

ز دست شوخ چشمانت ، دلم دیوانه خواهد شد

به عالم مثل فرهاد عشق ما افسانه خواهد شد

همیشه مست می دارد مـرا آن چشم میگونت

به نـزد چشم مشروبت خجـل پیمانه خواهد شد

هـر آنکه دید رخسار و بناگوش و لبِ ی لعلت

شود مجنون صحرایی ز عـقل بیگانه خواهد شد

اگر با لطف خود مـارا ، حضورت مفتخر سازی

سرِ دیـوانه در زنجیر تـو ، فـرزانه خواهد شد

قرنطین کـرده ای از دید مـن ، رخسار نیکویت

جهان بی بودنت جانا ، به من غمخانه خواهد شد

شب ی تاریک مـا ، با شمع روی خـود مـنورکن

و آنگه گـرد رخسارت ، دلم پـروانه خواهد شد !

۱۷ جولای ۲۰۱۹

سروده شده در برنامه ی دری سرا

شکایت دارم از تو ، دلبر ی نیکو خصال من

نه پرسیدی ز لطفت یکمراتب روز و حال من

حضورت چندمین دفعه نمودم درد دل اظـهار

ولی از بخت بد هر دفعه رَد گشته سوال من

هنوزم پیچک عشقت ، مـیانِ سیـنه می روید

به باغ ی دل شگوفان بینمت ای نو نهالِ من

پریشانم ز هجرانت ز وقت ی نـو جـوانی ها

همی ترسم ، که می گیرد ترا آخر وبال من

نگاهٔ گرم جانسوزت که می افتد گهی سویم

ز تاثیر ی جگر دوزش ، بریزد پَـر و بالِ مـن

خبر داری غـریبانه ، به کـویت در تگا پـویم !

برفت بر باد در عشقت ، تمام ملک و مال من

به روز هر چند نمیگردد ، نصیبم روی زیبایت

ولی شبهاست رخسارت مجـسم در خیالِ من

به راهت دانه و دامی بچـیدم ، تا به چنگ آیی

ولی از بخت نامسعود نه افتادی بـه جالِ مـن

هنوز شوقِ وصالت در دل من تازه گی بخشد

اگرچه رفت بهارعمرو گذشته سن و سال من

۹ جولای ۲۰۱۹

One thought on “میرمست میرزاد

  1. nazrimohammad(weqar)

    بسیار شعر های زیبا سروده است مدیر صاحب میرمست خان .

Comments are closed.