قاضی اثر

خاطرات زنده گی

بچه گی ها تا جوانی لب لب دریا گذشت

خنده برلب، لب به جام و جام از میناگذشت

فکری چیزی را نمی کردم به هست و نیستی

هرچه می بود از برایم خیلی بی پروا گذشت

گاه می رفتم به کوه از بهر تاران وچیگار

گاهم در پشت هیزم جانب صحرا گذشت

ای خوش آن روزی که دامی شست ماهی هم به دست

صید کردم وقت گرمی یا که در سرما گذشت

پای لچ بودم گرسنه کرته و تنبان نه بود…

طاقت و صبرو توانم به سرو بی پا گذشت

کار ما و بچه های خورد هم بازی ما

هر طرف با مستی و شوخی و با غوغا گذشت

نه لباس گرم ما را بود و نه چموس پای

این همه بی منت هر ناکس و رسوا گذشت

 مادری بیچاره هم الحق زن معصوم بود

دایما در فکر من می بود و از دنیا گذشت

شهد در کامش برای من مثال زهر بود

دانه اشکش به دامن چون من و سلوا گذشت

یاد دارم یک شبی تب داشتم خیلی شدید

حال این مظلوم شب تا روز واویلا گذشت

بر سر من گریه کرد اما نه می بودش علاج

نه طبیب و داکتر، تعویذ از ملا گذشت

راه مکتب دور بود و پر زخارو سنگلاخ

زخم در هر پنجه و ناخون و پشت پا گذشت

اشکمم خالی زنان و پر ز سرمایی هوا

هرچه باران باد و سرما از هوا برما گذشت

باز مادر فکر مکتب کردو هم درس ملا

تاکه از هر راه نصیب کار ما بالا گذشت

سر زنش می کرد گاهی با چپات و خمچه نیز

هر زمان کاری که کردم سهو یا بی جا گذشت

گاه عذرم کرد با نرمی نصیحت می نمود

گاه هم با سر زنش چون لطف مادر ها گذشت

گویم الهم اغفر از برایش صبح و شام

در نماز پنج وقت و یا دعایی ما گذشت

هر چه می گوید” اثر” از خاطرات زنده گی

بچه گی تا جوانی لب لب در یا گذشت

طاقت و صبرو توانم بی سرو بی پا گذشت

کار ما و بچه های خورد هم بازی ما

هر طرف با مستی و شوخی و با غوغا گذشت

نه لباس گرم ما را بود و نه چموس پای

این همه بی منت هر ناکس و رسوا گذشت

مادری بیچاره هم الحق زن معصوم بود

دایما در فکر من می بود و از دنیا گذشت

شهد در کامش برای من مثال زهر بود

دانه اشکش به دامن چون من و سلوا گذشت

یاد دارم یک شبی تب داشتم خیلی شدید

حال این مظلوم شب تا روز واویلا گذشت

بر سر من گریه کرد اما نه می بودش علاج

نه طبیب و داکتر، تعویذ از ملا گذشت

راه مکتب دور بود و پر زخارو سنگلاخ

زخم در هر پنجه و ناخون و پشت پا گذشت

شکمم خالی  ز نان و پر ز سرمایی هوا

هرچه باران باد و سرما از هوا برما گذشت

باز مادر فکر مکتب کرد و هم درس ملا

تاکه از هر راه نصیب کار ما بالا گذشت

سر زنش می کرد گاهی با چپات و خمچه نیز

هر زمان کاری که کردم سهو یا بی جا گذشت

گاه عذرم کرد با نرمی نصیحت می نمود

گاه هم با سر زنش چون لطف مادر ها گذشت

گویم الهم اغفر از برایش صبح و شام

در نماز پنج وقت و یا دعایی ما گذشت

هر چه می گوید” اثر” از خاطرات زنده گی

بچه گی تا جوانی لب لب در یا گذشت

تاریخ نشر در سیمای شغنان: ۳ جنوری ۲۰۱۴

 
ارسالی وحیدالله غالبghalib-w

 

 6/30/1392

 خطاب به اطفال زمان

ای طفلک با هــــــــــوش تو از روزگــــــار علم      می خــــــــوان درس عبرت شعرو شعـــــار علم

از نور شمع آیت قــــــــــــــــــــــــرآن کتاب حق      روشن کنید خـــــــــاطر جـــــــان چون بهار علم

هــــــر کس که علم خواند و به مکتب طلاب شد      از دیو جهــــــل رسته بــــــود کــــــــــاردار علم

دایم در اعتلا و تـــــــــرقــــــــــــــــی و پیشرفت       هــــــــــــــــر روز تا بروز دگـــــــر اعتبار علم

خـــــــــــوایی بدور چرم فلک سیر ســـــــاز کن       تحصیل درس زندگی و کـــــــــــــــــار وبار علم

با شی اگر به مثل دگــــــــــــــــر رهروان فضل      بشکن تو ظلم غفلت و شـــــــــــــــو رهسپار علم

فـکر است و فهم و درک و خیال و گمان و عقل      باشند چـــــــــــون سیاره همه در مـــــــــدار علم

ای طفل پــــــاک از همه آلایش زمـــــــــــــان     بشتاب   ســـــــــــوی  مکتب،  ایا! بیقــــــــرار علم

درس معـــــــــــــــــــــــلم است پی معرفت روان      راهیست تا به عــــــــــــــــــــــــالم دارالقرار علم

خــــــــــاک وطن معطر باد نسیم خــــــــــــــوش       چـــــــــون غنچه  میشود ز تو ده و دیار عـــــلم

اقـــــــــــــــــراء بسم حــــکم خداوندج بر رسول      بشگافت صـــــــــــــــدر  سینه به عزو وقار علم

قـــــــــول و حــــــــــــــدیث حضرت پیغمبر خدا      از گهواره تا بگور بجو چشمــــــــــــــه سار علم

گـــــــــوید “اثر” برای تو هـــــــر دم دعای خیر

نا کـــــــــــــــامی دور از تو  شوی کامگار علم 

 

اقبال حسامنوشته شده توسط اقبال حسام

چهارشنبه بیست و ششم اسفند 1388

اسمش قاضي متخلص به اثر فرزند دوست محمد در سال 1332 هـ ش در قريه ده شهر ولسوالي شغنان بدخشان، در يک خانوادۀ غريب پا به عرصه وجود نهاده و با سپري نمودن هشت (8) بهار از زنده گي خويش بنابر شوق مفرطي که به تعليم و تربيه داشته از يکطرف و از جانب ديگر تشويق وترغيب والدين شامل مکتب ابتدائيه رحمت شغنان گرديد. وي هنوز در صنوف ابتدايي بود که آن مکتب به متوسطه وسپس به ليسه ارتقا يافت و اثر نيز در سال 1354 از آنجا فراغت خويش را حاصل نمودو در همان سال يکي از مشمولين امتحان کانکور آن وقت گرديد که نتيجه اش منتج به کامياب شدن در ادارۀ عالي انستيتوت صنعت گرشد.ولي با تأسف ،مشکلات اقتصادي سير سعودي شان را بر مدار مؤسسه عالي تربيه معلم بلخ به چرخش در آورد . درهمان روزهاییکه اثر مصروف تحصیل بود بسیاری از اشعارش را درروزنامۀ بیداربه چاپ می رساند.وی بعد از دوسال تحصيل در دارالمعلمين بلخ درسال 1357 به موفقيت از آنجا فارغ التحصيل و بر مسند تدريس به اولاد وطن در لیسه رحمت شغنان تکيه زد. شايان ذکر است که مشار اليه در آوان کودکي خويش يکتعداد از کتبي چون چهارکتاب، حافظ، بيدل، گلستان وبوستان سعدي و .قرآنکريم را نزد ملاهاي آن زمان آموخته است

طبق لزوم ديد حکومت وقت ايشان در اواسط سال 1357ه ش شامل خدمت عسکري گرديدند وبعد از مدت کوتاهي در سال 1359 ترخيص و بنابر علاقه خاصي که به مسلک مقدس معلمي داشته دوباره به صفت معلم در ليسه فوق الذکر تقرر يافتند و در جريان وظيفه داري خويش از هيچ نوع سعي و تلاش در قسمت تعليم و تربيه اولاد وطن دريغ نورزيده و صادقانه تلاش نمودند که نتيجه دلسوزي شان منتج به مدیريت ليسه رحمت در سال 1360 گرديد و مدت پنج سال سمت اين وظيفه را عهده دار بوده تا اينکه در سال 1365 بنابر يک سلسله عوامل ناسازگار با حکام آن وقت بدخشان از وظيفه سبکدوش و واپس به صفت معلم در مکتب ابتدايي ده شهر شغنان مقرر گرديدند. بعد از سپري نمودن يکسال و چندي طبق نورم حکومت آنوقت دوباره به خدمت عسکري سوق داده ميشوند و در اواخر سال 1365 وظيفه محوله خويش را به پايه اکمال ميرساند وبعد از آن به صفت معلم مقرر و تا حال بدون احساس هر نوع خستگي آنرا به پيش مي برند او مي گويد: چندين بار به خواست دوستان و شناخته هاي شخصي خويش در رأس اداره هاي مختلف دولتي مقرر گرديدم ولي با تقديم معذرت از آن خوداري کردم. که اين خود گواهي به طرفدار بودن شان از تعليم و تربيه اولاد وطن ميدهد. او که خود را زادۀ روستاي کوهستاني علم پرور ميداند مي گويد که « از سال 1345 بدينسو شامل مکتب شعر و شاعري شدم» و تاکنون به تعداد (1566) بيت را در قالبهايي چون غزل، مخمس، مسدس، مستزاد وبحر طويل به زبان فارسي و شغناني سروده است که هر کدام شان زيبايي ها و تصوير سازي هاي خاص خود را دارا ميباشند .

غزلیات اثر عموما عاشقانه بوده و کمتری از آنها جنبه عارفانه دارند.آنهایی که عاشقانه هستند از ویژه گی خاص خود برخور دار میباشند.اثر درغزلیاتش ترکیبات زیبایی راازقبیل صحرای عشق ؛ یوغ ظلم ؛لشکرلاله، تیغ هجران ؛دامن حسن ، غنچه امید ،کاکل سرو، ناخون عشوه، صبح امید، دشت آرزو ، تیر دعا ونظایر این ها به کار برده است ، اگر چه تعدادی از این ترکیبات تکراری هستند که در اشعار گویندگان دیگر نیز استفاده شدندولی بیشتر شان ساخته شده ذهن وقاد این شاعر بزرگوار میباشند. وی درپهلوی این ترکیبات از تشبیهات زیبایی نیز کارگرفته است بطور مثال او هنگامی که به کشور پاکستان مسافر شدومدتی رادر آنجا بسر می برد در یکی از اشعارش چنین یک تشبیهی را بکار برده است که:

ازبسکه کراچی چو دلم سوی تو گرم است      چون برف دل سرد توشغنان خوشم آمد

قامت الف  و ب لب و  زلفان تو جیم اند       از  درس  معــلم  به دبســتان خوشــم آمد 

تشبیه میل ورغبت شاعر به گرمی کراچی وبی اعتنایی وسرد دلی معشوق به برف شغنان واقعا یک تشبیه زیبایی است .همچنان تشبیه آبله به مروارید ،چشمان معشوق به پله های ترازو، وپریشان حالی شاعر به زلف یار در ابیات آتی: 

آبله  در کف مرااز کار مروارید گشت         با  امید   در  ز غواسان   دریا    نیستم

تاق ابرویش چو عقرب سنبله مژگان او        مهرو مه در کفه میزان کس یکجا نکرد

من  سایلم  و لعل   لبت  است  سوالم         چون  زلف  پریش  تو پریشان شده حالم 

بر علاوه از صناعات بیانی ، صنعت های بدیعی نیز دراشعار موصوف به وفرت بکار برده شده که مادر اینجا به ذکر چند شان اکتفا خواهیم نمود.

الف : صنعت اعداد:در این صنعت که از چند چیز تحت یک فعل حکمی به عمل می آید. که در این بیت اثر قابل رویت است: 

بلبل و پروانه و شمع و من و دل تا صحر        سوختیم و از هجرو کس رحمی به حالی مانکرد 

ب: صنعت ایهام: 

سیل خونابه چکد از رخم بر مردم چشم       گریه شام مرا پیروجوان را چه علاج 

ج: ردالمطلع: 

نور  چراغ  دانش  عرفان معلم است        هم رهگشای ورهبر انسان معلم است

از مطلع تا به مقطع به باکید گفت اثر       نور چــراغ  دانش عرفــان معلم است 

د:تلمیح:کاربرد این آرایه در اشعار مشارالیه نقش زیبایی را بازی میکند وی می خواهد با اشاره به آیات ؛احادیث قصه ها ، داستانها سروده های خویش را پرقوت تربسازد.

این نامه نویسم به سویت همچوسلیمان      برهدهدم این راز به انکار نویسم 

چون قبلا هم متذکر شدیم که اثر در ولسوالی شغنان تولدشده وی خصوصیات اجتماعی باشنده گان آن دیار را به اصطلاح قریه به قریه بیان کرده است که مردم هر قریه آن منطقه از چه ویژه گی خاصی برخوردار هستندوبه کدام موضوعات بیشتر تمایل ازخود نشان میدهند. 

سخن از مردم روشان چه پرسی      که جمله سرخوش و خمار شغنان

من ازچاسنود تا شدووج دیدم        چه خوش دلبر عجب دلدارشغنان

سلام من بگو براهل دانش        اگررفتی سوی دهشـــار شغــنان

که سرچشمه نباشد کم زجنت       چــودار میـــوه پربارشغـــنان

ویادو غارجوین با جمع پستیو       همه دهقان و گندم دار شغـــنان

به ده مرغان شنو از عندلیبان       عجب آهنگ در منقار شغـــنان

زشاران تاحد چوگان تراشان      نــوادک دیــده ام گــلزار شغــنان

به درمارخت ودولتشاهی و خنج      تراوت میــزند بهـــشار شغـــنان 

در این غزل مردم روشان به سرخوشی؛ چاسنودوشدوج به زیبایی؛ ده شهربه عالمی وتوجه به علم؛ سرچشمه به میوه داری؛ ویر،غارجوین وپستیو به دهقانی ؛ ده مرغان بع پرورش پرنده گان ؛ شاران ؛ چوگان تراشان ونوادک به سرسبزی و درمارخت ، دولت شاهی ؛خنج و بهشار به خوش آب هوایی توصیف شده اند.

حسن وطن دوستی، صلح ووحدت شهبازانی هستندکه از سینه اثر پرواز میکنند وبرروی صفحه کاغذ دست داشته اش می نشینند. وی همیشه در آرزوی ترقی وپیشرفت افغانستان است وبرای کسانی که نمی خواهندافغانستان آرام باشد نفرین می فرستد. 

آنکه دست از بهررنج خلق میسازد بلند       دست او بشکسته بادو دیده گریان آرزوست

راکت همسایه در پرواز سوی مشتری         جهد کن مارا چنین سعی جوانان آرزوست 

موصوف زمانی که در پاکستان مهاجر بود از آنجا به وطنش سلام می فرستادولحظۀ هم وطنش را فراموش نمیکرد. 

ای وطن برلاله زارو دشت و دامانت سلام     برگل و گلدسته و برشاخسارانت ســلام

تومعارف پروری توزادگاهی علم و فن       برهمه خلق شریف و اهل عرفانت سلام

خفته در دامان خود داری معادن بس زیاد      بر زمرودو چدن آهـین روشانت ســلام

ذرۀ خاکی تودر چشمم به مثل کیمیا ست     برف تو باران تو برآبشـــارانت ســــلام

خاطرات دوستان اندر دل مازنده باد       بر زن و مرد نجیب و طفل دامانت سلام

سوختم در آتش هجران چون شمع ضیا      روز وصل دوســـتی و عید قربانت ســـلام 

اثر چون یک معلم است ؛اشعارش بیشتر بازتاب دهنده، کسب علم و توجه به مکاتب ومعارف است .وی در اشعارش مقام معلمی راستایش و فضیلت علم ومعارف رابیان کرده است و از آن عده کسانی که مکاتب را میسوزانندو مانع رفتن شاگردان به مکتب میشوند سخت آزرده است .

 نور چراغ دانش عرفان معلم است       هم رهگشای و رهبر انسان معلم است

در جاده های تیره وتاریک زنده گی       مشعل  فزای  نور چراغان معلم است 

او از وضع رقت باری که در چند دهه افغانستان را درسیطره خود نگه میداشت ونظام تعلیم و تربیه ، وطن دوستی ؛ توجه به حال بینوایان سدمات شدیدی را متقبل شده بود و کردار جایش را به گفتار عوض کرده که هر کس ادعا می کرد وبلوف می زد که من خدمتگار هستم به این دید می نگرد : 

اینــــکه مارا از وطـــن آید خیال گفــتگو     حرف ها را جامه کردار می شد بد نشد

خدمت کردو نکردن در وطن پوشیده نیست     ین سخن در صفحه اخبار می شد بد نشد

بهــر مادیــگرنمــانده جــای پــای دم زدن     بند اگر مرمی ماشیندار می شد بد نشد

مکتب ودرس وسبق هم بر معلم ساده شد       از معاش و غله گی گفتا می شد بد نشد 

وی همچنان از روند فعلی جامعه افغانستان نیز ناراز به نظر می رسد. 

ای دوستان به وضع پریشان نظر کنید     افعــال ناســزای فـــروان نظـــرکنید

در ســرزبــان داد حقــوق بشـــر بود     تحقیر ورنج و زحمت انسان نظر کنید

رفته شکوه وعزت وشان از دیار ما     بر اهل علم و دانش و عرفان نظرکنید

ای جان ببین که وضع معارف چگونه است     باشد کمی به حالت طفلان نظرکنیـد

مـــردان کـــارو علم و هــنر کــوچ کــرده      رفــتند از دیار به گـــریان نظــر کنید

هر بیســـوادرهبـــر و آمــر به ملــت است      راه خــلـا ـف عــادت وجــدان نظرکــنید

 تکرار واژه ها گاه گاهی اشعار اثر را در نوردیده و آنها را به صنعت التزام قرابت و نزدیکی بیشتر بخشیده است که اینگونه تکرار ها در اشعارش گاهی به زیبایی شان می افزایند وگاهی از زیبایی اشعارش می کاهند،مانندتکرار واژه« دل » در این غزل : 

نمیــدانــم چراســرتــا به پــا دل    گــرفتــار غــم صــد ماجرا دل

من از دل پرسم و دل پرسد ازمن     زراه رســـم مــه زیبا لــقا دل

همیشـــه زار می نالد شب وروز     چکد خونابه از چشمان تا دل

شــدم در حیرت و پرســیدم از دل     به این جادو که کرده مبتلا دل

اگــر تیــغ است ابرو تیر مــژگان     چــرا دل داده در دام بــــلا دل

به هــجرانش نمـــیدانم چــه سازد     نمـــوده قــامــت دل را دوتا دل

من از رنگ و رخ دل دیده گفتم     گرفتار است در عــهد و وفا دل

دل خود را به دل دادم من از دل     نمــی گردد زدل هــرگـز جدا دل

بـه دریـای محبــت رفــته دیدم     درون زورق دل نا خـــــدا دل

سحر گاهان گل نورسته خنـدد     معطر دل شد از باد صــبا دل

درون سینه ام دل چون «اثر»کرد     نهــــاده بر دلـــم داغ جفـــا دل

 استاد اثر قسمتی از اشعارش را در قالب مخمس سروده است که بعضی از خودش هستند وبعضی دیگر را اشعار شعرایی چون لاهوتی، حافظ ، یمین وکسان دیگر را تخمیس کرده است وکوشیده که در بعضی ستون ها مخمس ، قافیه را اختصار گونه بنا نهد مانند:

صــورت آزاده ات را م وﮬخــواهــم نـوشـت      یاترا سیب  زنخ چون چو ﮬخواهم نوشت

درد  عشقت ای صنم چون تو بخواهم نوشت     من دوای مرهمش را ل و ب خواهم نوشت

 یک از غزلیات موصوف از زبان یک شخص الکن ویا لال سروده شده ودر سرودن آن چنان مهارتی به خرچ داده شده که گویی شخص سراینده اش لال خودش لال بوده ویا اینکه چنان زیر تاثیر معشوق قرار گرفته که آرای صحبت کردن با وی ندارم وکاملا عنان اختیار را از دست داده است. 

یارم از خانه برون شد به لب گوشه بام     همچو ماه شبــک چهارده با حــسن وخــرام

چشمش چوبه من خورد اشارت بنمود     لالـــش شدم و خشــک بمــاندم به تمــام

زهره اش زد ت تیرم چنان از ناوک     ر استــــم به دلـــم خورد نگفـــتم که سلام

ر فتــم زخود آخــر م م مــدهــوش شــدم     گفتم خ خشکم بلرزید اندام

شب کردم وگفتا که بگو باز چه شب     من شکوه ز هجرانت کردم ز ایام

خــندید و دیگــر گفــت که ای بیـچاره     گفتم چ گویم که دل با تو غلام

جانم ت تب داردو گشته سست    بردی صبرم لب خشک به کام

قـدم چنــــگ و پشــــتم لاغـــر     خــوابـم رفتــست و نــدارم آرام

گفـت دیگـرچکنـم گفتمش ای یارعـزیـزی      یک بوسۀ تو پخته کند صد دل خام

زلفـــت زنـــجیــر به پاکـــرد مـــرا     روزم شب شد شب شد شام

فکرم ربودی «اثر» عقل کجاست     مستــم س ساغــر بده وهــم جام 

در اشعار اثر بویی از مدح وهجو نیز به مشام خواننده می رسد و در این اواخر شروع به طنز گویی کرده و وضعیت نا بسامان کشور را از طریق طنز به تصویر می کشد وبسا از واقعیت های پوشیده را آشکار میسازد، مانند : 

خنک فصل خزان باشد به ما چه     کسی بی آب نان باشد به ما چه

نــوای بلبــلان بس بیــنوا شـــد      ضعیف وناتوان باشد به ما چه

چمن شد پای کوب خیل زاغان     هــجوم زنگــیان باشد به مــا چه

حریــم آب یکــسر شـــده برهنه     چوبی برقه روان باشد به ماچه

به خانه می برد آرد شتر چاپ    پتک نان وخــان باشده به مــاچه

 ویا:

 این همه خواست زمان است به ما نیست غرض      آتش تیر وکمان است به ما نیست غرض

به تو میگویم اگر بشنوی ازعرض حضــور    حالت خون دلان است به نیست غرض

رخ ماسرخ شد از ضربت چتات کزان    اشک از دیده چــکان است به مانیـــست غرض

مردم از جور خنک لرزه براندام شده     بینوایان همه در آه وفغان است به نیست غرض

دوستان جمله ستمکار شده مهر کجاست    بی سبب شکوه ام از پیروجوان است به مانیست غرض

احتکار هم نبود خصلت اسلام شریف      قمـــت و قحطــــی نان اســـت به مانیست غرض

 در اخیر گفته میتوانیم که اشعار استاد اثر به خصوص اشعاریکه به زبان شغنی سروده شده اند نمایانگر وضع اقتصادی ، اجتماعی وتاریخی مردم شغنان هستند.

 گذر زندگي

 اي دل به سر کوي عزيزان گذرت چيست؟     آري گذرت است بگو تا عذرت چيست؟

آنجا همه مکر است ودگرجادو ونيرنگ     زين گونه خم وپيچ بگو تا خبرت چيست؟

هرگام ترا حلقه دام است سر راه     اي مرغ پي دانه، نجات دگرت چيست؟

در چاه زنخدان تويي بيژن تنها     از مصلحت آمد و رفتن بدرت چيست؟

صد حلقه به پامي کند هر طرۀ کاکل    از تير دو مژگان سلاح وسپرت چيست؟

چون مرغ پي دانه و دامش حذري کن     رم گشتن از اين تير و کمان وکمرت چيست؟

شيرازه کند مردمک چشم نگاه اش    مفتوح خيالات زماني، نظرت چيست؟

کارت همه صعب است در اين منزل پرخوف     در دام بلا رفته بگو تا ظفرت چيست؟

صد شور و نوا دارد و صد مشکل ديگر    هوشياري از اين شور و نوا و شررت چيست؟

افتادنش از طاق دو ابروي بلندش     مدهوش زپا رفته و گامي به سرت چيست؟

عشاق زمان در طلب روي نگارند     بنگر به مه چارده شام وسحرت چيست؟

عمرت که به پنجاه رسيد پنچ دگرهم     از دور دوسه رفته بگو تا «اثرت» چيست؟

مقالات علمی و تحقیقاتی اقبال احسام

رد انتساب قصیده” ای عزیزان شور و غوغا در جهان خواهد گرفت” به حکیم ناصر خسرو بلخی