خليفه سيد مسکين شاه

 

خليفه سيد مسکين شاه

 

roshanارسالی منوربیک روشن

۲۷ دلو ۱۳۸۹

مرد نکو نام

کنون سخن پيرامون شخصيت والای روحانی مومن وروشن ضميردارای جوهرذاتی، پاکيزگی وپآکسرشتی خليفه صاحب مرحوم مغفور، جنت مکان سيد مسکين شاه است که هر چند با اين چند کلمهء کوتاه سرهم شده نميتوان کليه صفات نيک آن بزرگمرد دوران را منعکس نمود.

ازينروبرآن شدم تاچند سطری مطمع نظرخود را با قطعه شعر مرثيه همچون نماد هديه به روح پاک آن بزرگوارکه يقيناً اين نبشته درخورشخصيت والأی او ديده نميشود صرف به منظورادای دين کوچکی ازابعاد وسيع نيکی هايش درمورد تمام حاجتمندان؛ بويژه متعلمين ومحصلين البته درشرايط خاص ودشوارکه توان داشتن توشهء راه را نداشتند تا غرض ادامهء تحصيل راهی شهرهای بزرگتری چون کابل؛ مزارشريُف؛ تخار؛ کندز و حتی بدخشان شوند. درهمچو مواردی اوبمثابهء فرشتهء نجات نازل مي شد و با قلب آگنده ازمهرومحبت همچون يک روحانی وانسان سخاوتمند نيازمندان را با کمکهای مالی تشويق ودستگيری وبا دعای خيرخويش فرزندان وطنش را بدرقه و رهسپارمحل آرزو های تحصيلی شان مي نمود که بيشترين تحصيل يافته گان پيشين ازبرکت کمکهای بی دريغ وبه موقع اين شخصيت پاک نهاد فیض برده اند که اين خادم حقيقی و روندهء راستين راه برهان الأولياحضرت شاه ناصر خسرودرهمين نقطه پايان نميافت اودر روزهای غم وشادی وشرايط دشواروپیچيدهءمحيطی نه تنها ياروغمخوارمريدان خويش ميبودبلکه او به حق دستگيرودلسوزهمدیارانش و بطور خاص دوست نهايت صميمی اطفال نيزبود.

من بياددارم وهمه همدياران آگاهی دارند درروزهای دشواريکه قحطی درشغنان بيداد ميکرد وجان ده ها وصدهاانسان گرسنه درمعرض خطرونابودی قرارداشت، دروازهءخانه اش مانند دراوزهء دل پاکش هميشه بروی بينوايان وگرسنگان بازبوده که هيچ نيازمندی ازدرخانه اش نااميد برنمي گشت ومردم ديارش راتاساحل نجات همياری وحمايه مينمود. اوباشخصيت پرستی ؛بزرگ منشی وبرتری جوېی که وی راازدیگران متمايز ميساخت ناسازگاربود وزندگی فقيرانه راچون يک سيد اعلأ نصب ترجیع ميداد.

خوانندهءعزيزيادآوری سطوربالأ صرفاً ديدونظرشخصی بنده درمورد خليفه صاحب جنت مکان بوده خواستم اخلاصمندی خويشرانسبت به ایشان ابرازدارم که البته ديگرروحانيون پاکسرشت؛خدمتگذاران حقيقی وروحپروروطنم بهيچوجه ازنظرم دورنبوده ویا اینکه کم بها داده شوند.يادازآن عالم وفرزند نامدارشغنان که بادرد و دريغ بی پايان کنون درميان مانيست وبعالم جاودانگی پيوسته، اينجانب باتذکر سطوربالادرحاليکه ياد بودش راباقطعه شعرمرثيه گرامی ميدارم جايگاه اشرابهشت برين وروح پرفروغش رابه معبودش قرين آرزوميکنم.

 

نماد هديه

زيک روح صفا ای اهل شغنان ميکنم يادی

زيک صاحب دعاای همديار ان ميکنم يادی

زسمبول  وفا ايدوستداران   ميکنم      يادی

زمردی  باخدا واهل ايمان  ميکنم     يادی

زشخص  باسخاو شاه  دوران  ميکنم  يادی

ازان پاکيزه  طينت  پاکدامان  ميکنم   يادی

زمسکين شاه زياری بينوايان ميکنم   يادی

 

******

چه انسانی همه اهل ديارم فخراودارد

خوشاآنکس چومسکين شاه خصايای نکودارد

چه يک فرزانه مردی بين مردم آبرودارد

بنزدخالقش هرشام وصبح سررافرودارد

شراب انتهورا روزمحشردرصبودا رد

بوصفش خامه ودفترهزاران گفتگودارد

بفردوس برين جای تو(روشن)آررزودارد

 

******

بحق اوحامی بيچاره انسان ديار ما

چنين يک گوهری والاکه بوده افتخارما

نبودش جرحه کرده قلب ريش داغدارما

زدوده باترحم اشک چشم آبدار ما

زيک رهبرچنين بوده اميدوانتظارما

بيادش داغداراست قلب ريش وبيقرارما

پذيراشوخداوندا دعای بيشمار ما

 

******

نبودش حسرتا اميد ماراخانه ويران کرد

زن وفرزندرادرسوگ خود غمگين ونالان کرد

سرهرهمديارش رافرو اندر گريبان کرد

زاشک نا مرادی ترگريبان تابدامان کرد

چه سالوسی ومکروحيله برماچرخ دوران کرد

بيادش اشک غم ازديده ها چون سيل طوفان کرد

(تعقل  راچوچشم گوسفند کشته حيران کرد)

سرشت پاک اوبالاترازانسان دورانست

يقين نام ونشانش افتخارجمله شغنانست

بدست آوردن اين منزلت حقا نه آسانست

بقلبم درنبودش صدهزارن داغ وحرمانست

درين ما تمسرا نوع بشرچندروزه مهمانست

اگراوصاف نيکويش شمارم صد هزارانست

که نام نيک اوشايستهءاوراق وديوانست

 

******

تأثربردلم بيداد دارد درنبودی تو

ندانم باکدامين شيوه دلهاراربود ی تو

غباريأس ازرخسارمظلومان زدودی تو

بقلب دوستانت داغ هجران رافزودی تو

بجزدرآستان حق دگرجاسرنسودی تو

نويسم مصرعهءچندی بنام يادبودی تو

ازينروثبت دفترميکنم شعروسرودی تو

 

******

دگرآنمرد باتمکين وعزت بين ياران نيست

دگردرصحنهءهستی چنين يکمرد ميدان نيست

دگرماننداودلسوزوارث برضعيفان نيست

دگرمردی چواودراين خراب آباد ويران نيست

دگرمردی باوصفش چنان بانوروايمان نيست

زغم خشکيده اشکم ديدهءمن اشکباران نيست

بيادت کس نديدم دلفگاروسينه بريان نيست

 

******

کجارفتی بگوازنزداهل دل کجا رفتی

ازين دنيای زشت ودون وبي مهرو وفارفتی

ببستی محمل ازدارالبقا دارالفنا رفتی

بنزدخالق بيچون بادست دعا رفتی

زگرداب پرآشوب زمان چون ناخدا رفتی

بملک جاودان عاری زسهواشتباه رفتی

گمانم نزدسردارشهيدان کربلا رفتی

 

******

يقين دا رم الهی بندهء خودنيک ميدانی

بروحش ياالهی لطف خودرا دارارزانی

بهشت جاودان جايش نما ازلطف رحمانی

برويش درب فردوس برينرا باز گردانی

نبا شد لطف خالق را يقيناًهيچ پايانی

اميد ازخالقت کن (روشنا)هرجاکه درمانی

اگرسهووخطا کرديم همش بودست نادانی

 

Print Friendly, PDF & Email